از اینجا، از آنجا، از هر جا /۷۰

پس از آنکه مدیر محترم نشر چشمه انتشار مجموعه داستانی از محمود دولت آبادی نویسنده معروف معاصر و خالق رمان ده جلدی کلیدر را اتفاق فوق العاده ای اعلام کرد و نوید داد که علاقمندان و خوانندگان ادبیات داستانی در این مجموعه داستان فضاهای جدیدی را که دولت آبادی خلق کرده است به گونه ای دیگر از آثار قبلی او درک خواهند کرد، سرانجام در اسفند ماه ۹۴ و تقریباً در کوتاه زمانی باقی مانده به آغاز بیست و نهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، “بنی آدم” شامل شش داستان کوتاه، در قطع رقعی و در ۱۰۷ صفحه با شمارگان ده هزار جلد و به بهای نه هزار تومان توسط نشر چشمه به بازار آمد و بنا به اظهارات روابط عمومی ناشر مذکور این کتاب در کمتر از دو ماه، به چاپ دوم رسید که با همان شمارگان قبلی منتشر شد.

بدیهی است از نویسنده ای همچون دولت آبادی که صاحب آثار فراوان و مورد توجه جامعه ادبیات داستانی است، پس از یک سکوت ۱۵ ساله از زمان انتشار رمان “سلوک” و ماجراهای عدم صدور مجوز برای کتاب “زوال کلنل” او و چاپ شدن این کتاب غیرقابل انتشار در داخل، توسط ناشران خارجی، استقبالی این چنین خارج از عرف و روال معمول نیست. ولی آیا این مجموعه داستان پس از نشر و استقبال خوانندگان ادبیات داستانی، توقع علاقمندان این نوع ادبیات را برآورده کرده است یا نه، موضوع مهمی است که باید به انتظار آینده نشست و از کم و کیف آن مطلع شد. ولی با نگرشی مثبت به این اتفاق در روزگار وانفسای کتاب و نشر، پیش از آنکه منتظر آینده و برخورد جامعه کتابخوان در استقبال از این اثر بمانیم، نگاهی مختصر به این کتاب می اندازیم و نکاتی چند درباره آن به اجمال با هم مرور می کنیم:

Mahmood-dolatabadi

داستان کوتاه تعریف خاص خود را دارد و نوشته ای است برخاسته از خلاقیت و نوآوری ذهن هوشیار نویسنده که می بایست با طریق و اسلوب درست فن داستان نویسی به تحریر درآمده باشد. این ژانر ادبی با مواردی نظیر اسطوره، قصه، حکایت، روایت و خاطره کاملاً متفاوت است. اگر چه داستان کوتاه ساخته ذهن و خیال نویسنده است ولی بر واقعیت هایی استوار است و برشی مقطعی از زندگی افراد را تشکیل داده و مانند آئینه آن مقطع را نشان می دهد. شخصیت ها و موضوع داستان باید انسان ها و مکانها را در ذهن خواننده آنچنان به باور نزدیک کند که او آنها را در جامعه به وضوح ببیند.

دولت آبادی هر چند که بیش از پنجاه سال است می نویسد، ولی هنوز بر مبنای اصول علمی داستان نویسی یا رمان نویسی که در غرب معمول بوده و حتی در بعضی از موارد در کشور ما هم جا افتاده است نمی نویسد. او هنوز از چهارچوب قصه های هزار و یکشب و سمک عیار خود را خلاص نکرده است. به همین دلیل است که به جای داستان کوتاه، قطع می نویسد یا آنچه را که به ذهنش می رسد با کلماتی نیمه ادبی به روی کاغذ می آورد و توجه ندارد که این نوع نوشتن با هیچ سبک و الگویی که برای داستان نویسی در ادبیات جهان معمول است، سازگار نیست. بنابراین مجموعه داستان “بنی آدم” پر از قطعات و طرح های ناقص و بعضی نامفهوم است که در آنها افعال عجیب و گاه دستکاری شده از لحاظ زمان و ساختار به کار رفته به طوری که قالب کلی داستان ها نه طبق روش داستان نویسی مدرن است و نه حتی بر سیاق داستان های سنتی زبان فارسی.

با نگاهی اجمالی به داستان “مولی و شازده” آنچه که در بالا نوشته شده است، عینیت پیدا می کند:

هر چه بود، از ستون فاصله گرفت و به شیوه ای از نوع شیوه های سمک عیار چند حلقه ی رشمه را پرتاب کرد طرف بالای ستون و من نمی دانم به چه نیتی. اما به هر نیتی که بود، رشمه که رسیده بود بالای ستون، واگشت کرد… پس آن مرد قوزی مثل قصه های هزار و یکشب دست برد بیخ شال کمرش و شیئی بیرون آورد که لابد کارآیی لازم را برای منظور او داشت…. اما هنرنمایی در آن بی هنگام شب که می برد صبح صادق نشانه هاش هنوز پیدا نیست و تماشاییانی هم به میدان نیامده اند! معنایش چه می توانست باشد؟… اما ناگهان سلطون متوجه شد که دست آقا از در واگرفته شد و پاهاش از زمین… از زمین کنده شده بود و داشت بالا و بالاتر می آمد… در همان حال که بال های پالتو و کاشکولش موج برداشته بودند… در نگاه چشمان از حدقه درآمده ی شوفر، تکه پاره هایی از بالا شروع کردند پائین افتادن… ذرات وجود موجودی که افتخار عمرش این بود که هرگز با زنی مقاربت نداشته و از تصور به وجود آوردن فرزند دچار رعشه می شده است.”

خود دولت آبادی در انتهای این داستان اقرار می کند که: “گفتم، همان اول کار گفتم که نوشتن داستان کوتاه کار من نیست. این هنر بزرگ را کافکا داشت، ولفگانگ بورشرت داشت.”

معلوم نیست دولت آبادی چرا از نویسندگان بزرگی که داستان کوتاه نویسی را به اوج رساندند نام نمی برد. از کافکا می گوید که کار اصلی او داستان کوتاه نبود یا از ولفگانگ نام می برد که شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی بود و سال های جوانی خود را در جبهه ها، زندان ها و اردوگاه های بی ترحم نازی ها بر باد داد و صدای اعتراض نسل شکست خورده بود و در نکوهش جنگ قطعه ادبی می نوشت یا از رومن گاری می گوید که او هم فیلم نامه نویس بود و خلبان در جنگ جهانی دوم که سرانجام خودکشی کرد. چرا دولت آبادی از ادگار آلن پو و گوگول که پدران داستان کوتاه هستند سخنی نمی گوید. یا از بزرگانی همچون تورگنیف، گوستاو فلوبر، لئو تولستوی، گی دوموپاسان، هنری جیمز، جوزف کنراد، او هنری، جیمز جویس، ارنست همینگوی و… یاد نمی کند. چرا از ملکه داستان کوتاه، آلیس مونرو کانادایی حرفی نمی زند که برای داستان های کوتاهش جایزه ادبی نوبل را برده است.

از میان مجموعه داستان “بنی آدم” داستان “اسم نیست” دلنشین ترین کاری است که در این مجموعه آمده است. دولت آبادی در این داستان سعی می کند به سبک صادق هدایت نزدیک شود ولی موفقیتی به دست نمی آورد. سر تا سر این داستان پر از استعاره و ایهام است که ماهیت داستان کوتاه ندارد و بعضی جاها نثر دولت آبادی خیلی گنگ و به هم ریخته است ولی باز در این مجموعه این داستان نسبت به بقیه خواندنی تر است. اگر تکرار مفهومی زیاد و به هم ریختگی دستوری جملات نبود، می توانست گفت که این داستان بهترین داستان این مجموعه است:

“ناشناس بودن لازمه ی راه بود که ضرورتش پیش بیاید، شناسا می شود، پس نمی بایست کسی کنجکاو می شد نسبت به شناخت دیگری که خودش می توانست حساسیت هایی را برانگیزد. از این بابت موجه بود سکوت، اضطرار و انتظار. کسی حتا به صفحه ساعت مچی اش نگاه نمی کرد که خودش می توانست شک دیگری را برانگیزد. گلایه از انتظار طولانی هم علت موجهی نبود. پس می باید ساکت و صامت می بودند و همه…”

در طول این داستان که یکی از بلندترین داستان های مجموعه “بنی آدم” است گاهی اوقات دولت آبادی گرفتار ایدئولوژی دوران گذشته خود می شود و شعارگونه می نویسد:

“حبس مجرد هم خودش عالمی بود، در بازگشت به بند عمومی می شد، سرت را بالا بگیری که تاب آورده و کم نیاورده ای، ناسزاگویی و لغزپرانی که زبان روزمره بود. اما… حالا در این چاردیواری فلزی و روان، نه فقط جسم در حبس مانده بود، بلکه روحش هم داشت خفه می شد… خودش می دانست که در آستانه ی مرخصی کوتاه مدت داشت می برید و حس بریدن او نزد همبندها به تدریج داشت آشکار می شد و این برای مردی مثل سراج، در همان لفظ و لحن خودشان “افت” داشت. هریک سال می آمد و می گذشت، و عفو تخفیف از کنار در اتاق شش تخت خوابی ای که سراج هم در آن گذران می کرد، عبور نمی کرد و لفظ “ابد” مقابل اسم زندانی بدتر از مسیری است که پایانش به مهلک ترین پرتگاه برسد. چیزی مثل عقیم شدن و باور به خود عقیم شدن است.”

آنچه که تحت عنوان “یک شب دیگر” آمده نه یک قطعه ادبی است و نه یک داستان کوتاه و حتی داستانک هم نیست. آن را می توان یک طرح ناقص و بی هدف دانست که در قالب داستان کوتاه نمی گنجد و ارزش ادبی هم ندارد.

موضوعی که در مجموعه داستان های “بنی آدم” انعکاس پیدا نکرده است وضعیت جامعه ای است که ما در سال های اخیر در آن زندگی می کنیم. نویسنده متعهد و رئالیست، مفاهیم و  داستان هایی خلق می کند که همه جنبه های عینی جامعه در آن انعکاس یافته باشد. چون نویسنده در قالب کار هنری، مطلب می نویسد، بنابراین هم جنبه های منفی و هم جنبه های مثبت باید در کار او دیده شود. نویسنده نباید چشمش را به روی واقعیت های روز جامعه خود ببندد و آنچه را که می بیند از دریچه فیلتر جهان بینی و ایدئولوژی ذهنی خود عبور دهد و هر چه را که از این فیلتر می گذرد به صورت یک طرفه و یک بعدی بدون نتیجه گیری یا نشان دادن راه چاره ای برای گذر از دوران خاص، به نسل های جوان و نسل های آینده تحویل دهد. این یعنی عدم رسالت و تعهد، یعنی آلوده کردن نرم افزار ادبیات به ویروس خوداندیشی و ندیدن واقعیت های پیرامون. باید بدانیم که نویسنده نه مصلح اجتماعی است و نه نظریه پرداز. او انتقال دهنده واقعیت های زندگی مردم و جامعه خود است، آنچنان که هستند نه آنچنان که نویسنده می خواهد باشند.

در این چهارچوب تفکر، داستان “امیلیا نو حسن” یک موضوع بی سر و ته و بدون نتیجه گیری روشن است که در مقطع خرداد ۹۴، یعنی در زمان حساس کشورمان هیچ مطلب و رسالتی را تداعی نمی کند. مردم انتظارشان از نویسنده ای همچون دولت آبادی فراتر از داستان هایی شبیه امیلیانو حسن است.

اما داستان “چوب خشک بلوط” با همه بدفهمی ها و گنگی هایی که در نوشتن دارد و در پایان خواننده بدون هیچ نتیجه گیری بر روی صفحه آخر مات می ماند، داستانی است که به واقعیت زندگی روزمره ما نزدیک است. روند این داستان نشان از رفتار فرزندان با پدران خود دارد که در جامعه امروز ما عینیت پیدا کرده است.

“حالا سه شب و سه روز است که روی بار نشسته، نه می خورد و نه می نوشد. همه را گرنگ خودش کرده. پیاده اش کن دیگر! تا برسیم چکاد برفو ممکن است مرده باشد. مرده اش را برسانیم به چکاد که چه؟ همین جا طوری جاش می دهیم که رویش به چکاد باشد. پیاده اش کن!… آنها پنج نفر بودند، پنج برادر و یک قاطر، که در کوره راه کوهستانی پیش می رفتند. در فاصله ای نه چندان دورتر، پسرک خاموش بود که با سگش همان راه را می پیمود، اما اگر از بلندی های چکاد برفو می نگریستی، می دیدی مردی سال خورده را، که در پرتو مهتاب با پاهای چوبی اش به دشواری لا به لای خرسنگ ها را گذر می کند… و می دانست که هیچ کسی صدای فکر او را نمی شنود.”

داستان پایانی مجموعه “بنی آدم” داستان بلند “اتفاقی نمی افتد” است. در این داستان نویسنده به یاد گذشته دستور کارهای سازمانی خود می افتد و یادی از تصورات و ذهنیات شبه فلسفی می کند که مطالبی تحریف شده و مثال هایی بی نتیجه و قابل حذف است. نویسنده اطلاعی از نیروی کشش مولکولی مایعات ندارد و نمی داند که بر اثر تئوری کشش مولکولی، مولکول های آب به هم پیوسته اند و اگر نیرویی بیشتر از این نیروی جذب مولکولی به مایعات وارد شود آنها از هم گسسته می شوند. این داستان کوشش ناموفق و بی نتیجه ای برای توجیه تخیل های برگشت به خاطرات گذشته است که پایان روشنی را به تصویر نمی کشد.

در کل مجموعه “بنی آدم” دو داستان “اسم نیست” و “اتفاقی نمی افتد” زمینه های عینی داستان کوتاه را دارد ولی طرز بیان و نتیجه گیری ها قابل نقد و بررسی بیشتر است که در این مختصر نمی گنجد.

عیب بزرگ عرضه محصولات فرهنگی از قبیل داستان، شعر و حتی مباحث تحقیق و پژوهش در جامعه امروز ما این است که نوشته ها بدون نقد و بررسی ارائه می شوند و چون نویسندگان، شاعران و محققان بازخوردی از طرف خوانندگان یا منتقدان ندارند، به حالتی می رسند که کار خود را بی عیب و نقص می دانند و پس از سال ها نوشتن، سرودن و تحقیق کردن، هنوز قادر به رعایت اصول علمی و درست نویسندگی در حد قابل قبول نیستند.

جا دارد در پایان این بحث برگردیم به بیان صریح دولت آبادی که خود در ابتدای کار اقرار کرد: “نوشتن داستان کوتاه کار من نیست.” و ای کاش او این حرف را عملاً انجام می داد و از انتشار مجموعه داستان های “بنی آدم” صرفنظر می کرد که چیزی به ارزش های ادبی گذشته او نمی افزاید.

اخبار کتاب و تازه های نشر

*با توجه به آغاز فصل تابستان و ایام فراغت تعداد زیادی از دانش آموزان و دانشجویان موسسات مختلف فرهنگی انتشاراتی دست به ابتکارات گوناگون می زنند تا علاقمندان و دوستداران کتاب در تعطیلات تابستانی به کتاب خوانی رو آورند. اجرای این طرح اگر جا بیفتد تا حدودی نیز می تواند بازار خرید کتاب را که در این فصل دچار رکود نسبی می شود، به تحرک وا دارد.

در این راستا، نشر افق که از مدیریت و ذوق سرشاری برخوردار است، امسال نیز همچون سال گذشته طرحی را با نام “این بار شما به ما کتاب بفروشید!” به اجرا درآورده است. در این طرح که از اول تیر تا پایان شهریور به اجرا در می آید، مشتریان می توانند، کتاب های نشر افق را که قبلاً خریده اند و خوانده اند با یک سوم قیمت پشت جلد به ناشر بفروشند. در این طرح کتاب های خریداری شده با نصف قیمت پشت جلد دوباره به فروش گذاشته می شود. این طرح سال گذشته مورد استقبال قرار گرفت و انتظار می رود امسال نیز با استقبال علاقمندان مواجه شود.

book--60s-stories

*کتاب “قصه های دهه شصت” مجموعه داستان های برگزیده در دور نخست جایزه “فرشته” با ویراستاری لیلی گلستان و طرح روی جلد ابراهیم حقیقی توسط انتشارات هرمس به بازار آمد. قطع کتاب رقعی، شمارگان نشر هزار نسخه و بهای آن هشت هزار تومان است. نویسندگان این داستان ها همگی متولد دهه شصت هستند و این مجموعه در جهت ترویج داستان نویسی و فرهنگ کتاب خوانی انتشار یافته است.

تفکر هفته

این روزها در هوای تابستانی و گرم تورنتو به چه کاری مشغولید؟ آیا برای استفاده از ایام فراغت و تعطیلی بویژه تعطیلی مدارس بچه ها، برنامه ریزی درستی انجام داده اید؟ اگر کاری نکرده اید اشکالی ندارد، چون افراد بسیاری مثل شما هنوز برنامه خاصی برای گذران تابستان خود ندارند، اما این نکته را فراموش نکنید که برنامه ریزی استفاده از این ایام را به روزهای پایانی تابستان موکول نکنید، چون زمان زود می گذرد و تا چشم باز کنیم دوباره پائیز و زمستان با هوای سرد از راه می رسند. برنامه ریزی کار مشکلی نیست. همین الان خودکار و کاغذ بردارید و با استفاده از یک تقویم روزشمار، روزهای تعطیل را مشخص و جدولی درست کنید در ستون سمت راست آن ایام تعطیل و در سمت چپ جاهایی که می خواهید بروید، بنویسید: مثلاً: نیاگارا فالز، بلو مانتین، پارک لزلی، واساگابیچ، باغ وحش تورنتو، هاربرفرانت، کتاب خانه های عمومی و جاهای مختلف دیگر. فقط به یاد داشته باشید اگر این بازدیدها با افراد خانواده و حتی جمع خانوادگی بیشتر با بستگان و دوستان باشد، لذت آن چند برابر می شود. پس به همین سادگی شروع کنید.

ملانصرالدین در تورنتو

ملانصرالدین تعریف می کرد که روزی در همین پلازای ایرانیان تورنتو که جز چند تابلوی فارسی اثری از ایران در آن نیست، برای خرید رب انار و به، به مغازه ای می رفتم تا همسرم از آنها در پختن خورشت فسنجان و تاس کباب استفاده کند، ناگهان ملاحظه کردم چند نفر جوان که سوار اتومبیل بنز آخرین مدلی بودند، سر را از شیشه اتومبیل بیرون آوردند و خطاب به حقیر گفتند: “آ ملا، آملا، به خدا تیپت حرف نداره و آنگاه زدند زیر خنده.”

من از این حرکت آنها اصلاً نارحت نشدم و به نزدیکشان رفتم و سر را از همان شیشه کمی داخل کردم و گفتم: “از اظهار لطف شما متشکرم، ولی آیا شما به تیپ خودتان که صبح می خواستید از منزل خارج شوید، نگاه کرده اید؟ اگر نکرده اید ماشاءالله، ماشاءالله، سزاوار آن بودید که با اسفند و عود بیرون می زدید تا چشم دشمنان و طعنه دوستان را دنبال خود نداشتید. آنگاه چند جوک فرهنگی برایشان تعریف کردم. وقتی که روابط دوستانه بینمان برقرار شد، گفتم:”ای کاش در پس این ظاهر و چهره های دوست داشتنی شما تفکر و اندیشه های پسندیده و زیبا نیز وجود داشت. عزیزانم سعی کنید یک مقدار از فرهنگ و تعامل انسانی و احترام به دیگران که در اینجا اغلب رعایت می کنند، شما نیز بیاموزید و زندگی را زیبا ببینید.”