شهباز نخعی
درست دو سال پیش در همین روزها، دوست و همکار عزیزی که با آن که شهروند امریکا نبود و حق رأی هم نداشت، شیفته جذّابیت های باراک اوباما شده بود از من پرسید چرا در نوشته هایم هم میهنان را از افتادن در دام شیفتگی مفرط نسبت به آن ستاره درخشان آسمان سیاست ایالات متحده برحذر می دارم. این دوست عزیز به طور تلویحی مرا متهم می کرد که با کاشتن بذر تردید در مورد توانایی های واقعی باراک اوباما و بویژه شعارهای “تغییر” و “آری ما می توانیم” او عملا از جناح راست افراطی حزب جمهوری خواه یعنی “محافظه کاران نو” جانبداری می کنم.
به آن دوست عزیز توضیح دادم تجربه نشان داده که در دنیای سیاست هرگاه احساسات بر عقل چیره می شود نتیجه ی مطلوب به دست نمی آید و من با این که از نظر پسند سیاسی به افکار و آرمان هایی که اوباما تبلیغ می کند نزدیک تر هستم، مجموعه شرایط سیاسی- اقتصادی و اجتماعی را چنان نمی بینم که اوباما بتواند به وعده های خود عمل کند و از اینرو زیان سرخوردگی هواداران او را بیش از نفعی می بینم که می توان از این بسیج عاطفی و احساسی انتظار داشت.
در همان روزها، دوست هم میهن دیگری که تبعه امریکا و دارای حق رأی است، هنگامی که او را از دلبستگی شیفته وار به وعده های اوباما برحذر داشتم پاسخ داد: «اوباما بچه خوبی است و به ما دروغ نمی گوید». در آن زمان این دوست طرحی برای ایجاد اشتغال و کاهش نرخ بیکاری در امریکا تهیه کرده و برای اوباما فرستاده بود که بر مبنای آن دولت می بایست به کارآفرینانی که توانایی برپایی یک کسب و کار کوچک و ایجاد شغل برای خود و چند نفر دیگر را داشتند ۱۰۰ هزار دلار وام درازمدّت و کم بهره پرداخت کند. پیش بینی دوست من این بود که طرحش می تواند برای بیش از ۲ میلیون نفر کار ایجاد کند و طبعا ابراز تردید مرا نپسندید و آنرا به حساب منفی بافی ام گذاشت.
امروز، درست ۲ سال بعد و در روز برگزاری انتخابات سراسری مجلس نمایندگان، یک سوّم از نمایندگان مجلس سنا و بخشی از فرمانداران ایالات متحده، باآن که نخواستم نظر امروز آن دو دوست را درباره باراک اوباما بپرسم تا شائبه به رخ کشیدن خطای دادن عنان عقل به دست احساسات پیش نیاید، نظر اکثریت قاطع ناظران و تحلیلگران و نتیجه نظرسنجی ها نشان می دهند که کمتر نشانی از آن شور و شوق شیفته وار باقی مانده و در مواردی حتی جای خود را به سرخوردگی و تلخکامی داده است.
با وجود شکست سنگین در انتخابات کنگره و کسب اکثریت شکننده و ناپایدار در مجلس سنا، اینها به معنای پایان کار اوباما نیست. در سال ۱۹۹۴، بیل کلینتون نیز در نیمه ی نخستین دوره ریاست جمهوری خود اکثریت کنگره را به جمهوری خواهان باخت امّا این شکست مانع از آن نشد که ۲ سال بعد در انتخابات ریاست جمهوری بر رقیب جمهوری خواه خود پیروز شود. با این حال، آنچه که با احتمال نزدیک به یقین می توان گفت این است که صورت مسئله بکلّی “تغییر” یافته است. دیگر نه از آن انبوه هواداران مجذوب و احساساتی که هر فرد سیاسی را به وجد می آورند خبری هست، نه خود باراک اوباما همان اعتماد به نفس “آری ما می توانیم” را دارد و نه جمهوری خواهان مسلّط بر کنگره بنابرآن دارند که در دو سال باقی مانده از ریاست جمهوری اوباما بگذارند آب خوش از گلوی او پایین رود.
تنها شانسی که می توان برای باراک اوباما تصوّر کرد این است که یکبار دیگر ورق برگردد و او در سال ۲۰۱۲ همزمان در انتخابات دور دوّم ریاست جمهوری و کنگره و سنا پیروز شود. با توجه به شرایط موجود احتمال چنین امری بسیار ضعیف است و درعین حال به فرض تحقق چیزی بیش از بازگشت به خانه اوّل ـ وضعیت نوامبر ۲۰۰۸ – نخواهد بود.
در مجلس سنا نیز با آن که اکثریت کرسی ها در دست دموکرات ها باقی مانده، وضعیت چندان مناسب نیست و این مجلس با اکثریت شکننده و ناپایدار خود با دشواری می تواند به یاری اوباما بشتابد.
با اکثریت یافتن جمهوری خواهان در کنگره، نخستین عرصه مهمی که آنان به مصاف اوباما خواهند رفت هنگام طرح لایحه بودجه سال ۲۰۱۱ خواهد بود. در آن هنگام اکثریت جمهوری خواه کنگره می تواند چنان در ارقام بودجه پیشنهادی اوباما دخل و تصرّف کند که آنرا به “شیربی یال و دم و اشکم” بدل سازد و با توجه به انواع مشکلاتی که اوباما با آنها دست به گریبان است و بویژه ضرورت تغییر در وضعیت وخیم اقتصادی و جلوگیری از افزایش نرخ بیکاری، چنین کاری برایش در حکم یک فاجعه است. برای پرهیز از وقوع فاجعه، اوباما چاره ای نخواهد داشت جز این که در عرصه های گوناگون از موضع ضعف با جمهوری خواهان معامله و مصالحه کند و این کار که به معنای فاصله گرفتن هرچه بیشتر از شعارهایی است که راه ورود به کاخ سفید را برایش هموار کردند، به نوبه خود موجب روگردانی شمار بیشتری از مردم از او خواهد شد.
روگردانی شماری از رأی دهندگان امریکایی از اوباما و حزب دموکرات نه به معنای روی آوردن اشتیاق آمیز آنان به حزب جمهوری خواه، بلکه به مفهوم سرخوردگی و دوری جویی از سیاست بازی های رایج است. در واقع شمار رأی دهندگان نشان می دهد که به تعداد رأی دهندگان جزب جمهوری خواه چندان افزوده نشده، بلکه این حزب دموکرات است که بسیاری از رأی دهندگان خود را از دست داده است. نمونه این روگردانی را می توان در استقبال نسبی مردم از حزب نوپای راست افراطی “تی پارتی” دید.
نکته ای که شکست اوباما و حزب دموکرات در انتخابات کنگره را سنگین تر می کند ـ بی آن که به مفهوم پیروزی درخشان حزب جمهوری خواه باشد ـ این است که این شکست ناشی از دست به دست شدن یک یا چند کرسی معدود کنگره از حزب دموکرات به حزب جمهوری خواه نیست. در انتخابات پیشین کنگره شمار کرسی های حزب دموکرات از مجموع ۴۳۵ کرسی ۲۵۰ و حزب جمهوری خواه ۱۷۸ بود. معنای این تفاوت شمار کرسی ها این است که حزب دموکرات حتی اگر ۲۰ یا ۳۰ کرسی را از دست می داد هنوز می توانست اکثریت خود در کنگره را حفظ کند در حالی که اکنون وضعیت معکوس شده و حزب جمهوری خواه با کسب ۶۰ کرسی به حدود ۲۵۰ کرسی دست یافته است.
شکست حزب دموکرات در انتخابات کنگره برای اوباما در کنار زیان ها و عوارض منفی یک حسن و سود نیز دارد. حسن و سودش این است که اوباما که در ۲ سال گذشته با وجود داشتن اکثریت قاطع در کنگره و سنا نتوانست رضایت رأی دهندگان احساساتی خود را جلب کند، اینک برای ۲ سال باقیمانده ریاست جمهوری عذر و بهانه هایی موجه برای بی عملی و عدم قاطعیت خود خواهد داشت.
با شکست دردناک اوباما در انتخابات کنگره و گسسته شدن دایره ی بسته ی “دلبرجانان من، برده دل و جان من” فصلی دیگر بر داستان عشق های نامراد سیاسی افزوده شد. این شکست برای ما که در ۳ دهه گذشته ۳ نمونه ی خمینی، خاتمی و موسوی را در کارنامه ی نامرادی های عشقی ـ سیاسی خود داریم، فرصتی برای عبرت آموزی پدید آورده است. یا همچنان به شیوه ی تماشاگران احساساتی فیلم های هندی از بیوفایی معشوق شکوه و ناله سر دهیم و اشک حسرت بریزیم و یا این ضرب المثل قدیمی را آویزه گوش کنیم که: «تب تند زود عرق می کند»!
* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.