به بهانه نمایشگاه تازه او در ایران

اشباح او سراسر شهرهای جهان را اشغال خواهند کرد. این چهره ها واقعی تر از چهره هایی هستند که حالا جهان را اشغال کرده اند.  (رضا براهنی «در ستایش پرده سیراک ملکنیان، رویاروی هر دو سر غول»)

یک بار «کلاوس اتومن» منتقد نام‌ آوازه نقاشی و موزه دار ساکن نیویورک درباره «مارک روتکو» از بزرگترین نقاشان سده بیستم آمریکا نوشت:

«روتکو با کاستن از شکل‌ها و رنگ‌ها در نقاشی‌هایش می‌خواست بر میزان حس و عاطفه در کارش بیافزاید. او شیوه آبستره را به این منظور برگزید که بتواند شرایط زندگی انسان را در پیچیده ترین شکل خود بیان کند. روتکو برخلاف میلش نقاش آبستره شد.»

این سخن اتومن را درباره سیراک ملکنیان نیز می‌شود بازگفت، با این توضیح که سیراک کاری را برخلاف میلش انجام نمی‌دهد. یعنی به هیچ ترفندی نمی‌شود او را راضی کرد که کاری را که دوست ندارد انجام دهد: از شرکت در یک نمایشگاه تا پذیرفتن نظارت بر یک پروژه هنری.

شاید به یک معنا نشود او را در مقوله نقاشان آبستره هم طبقه بندی کرد. در این مورد رضا براهنی که عشق غریبی به کارهای سیراک داشت نوشته است:

 «سیراک ملکنیان شباهتی به سوررئالیست ها، دادائیست ها و کوبیست ها هم ندارد. هرگونه شباهت به نهضت های هنری به حداقل تقلیل یافته. سیراک دنیای جدیدی می سازد…»

ده دوازه سال پیش نویسنده این یادداشت در مقدمه بروشور کارهای او در نمایشگاه تک نفره به نام «نوسان» که در «گالری ماه» تهران برگزار شد، نوشته بود: «سیراک با خط هایش جهان طبیعی را حذف می‌کند… حذف فیزیکی جهان. جهانی که تاکنون کورکورانه می‌دیدیم، زیرا دستی چشمان ما را بسته بود و رهایمان کرده بود که ببینیم…»

در همان نمایشگاه که مجموعه ای از بازفرآوری طرح‌هایی را که او با ماژیک روی دستمال کاغذی کشیده بود در بر داشت، سیراک به چنان ایجاز و کوتاه گویی دست یافته بود که می‌شد خطهایش را با انگشتان یک دست شمرد.

داریوش کیارس در مقدمه دفتری به نام «بازخوانی هنر معاصر ایران، سیراک ملکنیان» که سال ۱۳۹۳ همزمان با نمایشگاه کارهای

 

او در گالری آب انبار منتشر شده بود، می نویسد:

«نقاش غربت زده در فاصله میان نشستن و برخاستن در کافه‌ای میان راه خطوطی حجم ساز روی دستمال های پرپری رسم می کند که تداعی دوره‌ های متفاوت او طی پنجاه سال جستجو در هنرهای تجسمی است… او با القای فرم‌ های انتزاعی بر دستمال‌ها به گریز از معنا رسیده است؟ آیا این خودگریزی از معناهای زندگی این سالهای او نیست؟

دستمال به عنوان ابژه ‌ای روزمره و در دسترس، سوژه ‌های غیرقابل دسترس را نشان می دهد…»

کیارس در پایان گزارش خود در این دفتر با توجه به ساده و همزمان ناشدنی بودن تقلید کارهای سیراک می نویسد:

«پس از او امکان ورود به قلمرویی که او تعیین کرده است ممنوع خواهد بود.»

با اینهمه بد نیست در اینجا اشاره کنم که برخی از نقاشان صاحب نام معاصر کارهای او را تقلید کرده اند، اما تقلیدهایی که ناکارآمد است و ناهمگون با کارهای دیگر آن نقاشان.

«جوآن مک کی» از کلکسیونرهای سیراک ساکن کانادا در برخورد با کارهای او گفته است:

«هر یک از کارهای او ویژگی خود را دارند. خطوط مجرد و انتزاعی در نگاه نخست ساده و باشکوه به نظر می‌آیند، اما این تنها شروع کار است. نمی‌شود در برابر این کارها بی‌قید بود. نمی‌شود از بیرون به درون نگریست یا در سطح شنا کرد… با هر یک از کارها تجربه‌های عاطفی و حسی با جزییات تازه‌ای به سراغ آدم می‌آید. نمی‌خواهم یک کار را بگذارم و بگذرم و به سراغ کار دیگری بروم. اما سرانجام هنگامی که به سراغ کار دیگرش می روم آن کار مرا میخکوب می‌کند و تجربه دیگری از عواطف و احساسات به سراغم می‌آید. هربار که پس از تماشای کارهای تازه‌اش آتلیه او را ترک می‌کنم حس می‌کنم آدم کاملا تازه‌ای شده ام.»

در نخستین روزهای ماه پیش (تیرماه امسال) گالری آب انبار در مجموعه «تیرآرت»  کارهای او را به نمایش گذاشت. کارهایی که در عین «پیچیدگی ساده» شگفتی بسیاری را برانگیخت. برخی از بازدیدکنندگان از کارهای او از نسل های جوانتری هستند که در جریان سه چهار دهه دوری سیراک از میهن با کارهای او جز از راه خبرهای جسته گریخته در این یا آن مجله و خبرنامه و این اواخر در فضای مجازی، آشنایی نداشتند. با این همه اقبال آنها به نقاشی‌ها و طرح‌های سیراک چنان اوج گرفته که در این سالها کارهایش پس از سهراب سپهری که بی تعارف بخشی از شهرتش مدیون شاعری او است، بیشترین طرفدار را در میان نقاشان ایرانی معاصر پیدا کرده است.

سیراک ملکنیان هم اکنون که این‌ها را می ‌نویسم (بی‌ هیچ غلو و زیاده گویی) هزارها کار منتشر نشده و دیده نشده دارد. از طرح‌هایی روی دستمال کاغذی از چهره ها و آدمها تا طرح های آبستره که قرار است روی بوم نقاشی شود تا بوم‌های بزرگ چند متری که در آتلیه‌اش روی هم انباشته است. بی هیچ اغراقی می‌شود ده ها کتاب از کارهایش را چاپ کرد. هربار که صحبت این کارها را با او کرده ام اگر با جمله همیشگی اش در این گونه موارد (آره باید آماده شون کنم برای  چاپ…) بحث را تمام نکرده باشد با بهانه دیگری مانند (ای بابا…) موضوع صحبت را عوض کرده است. گفتم نمی‌شود او را به کاری وادار کرد.

رضا براهنی در همان مقاله که یاد کردم می‌نویسد:

«مدل ها هرگز ندیده اند که سیراک با آنان چه کرده؛ و یا اگر دیده باشند، نوعی رهایی صریح و پوست کنده از خود را در آنها دیده اند، نوعی بیگانه گردانی، نوعی فرصت، و یا بدبیاری؛ هم سراپا شبیه خودشان، و هم سراپا بی شباهت به خودشان؛ و به رغم این، همه شان، حتی آنهایی که بیرحمانه کشیده شده اند، شفیق و دلسوزند. لازم نیست بپرسید چگونه سیراک این کار را کرده. تنوع در کارها مبهوت کننده است. آدم شروع می کند به باور این که فقط یک خدا، یک لیلیت، یک آدم، یک حوا، وجود نداشته است، به تعداد این چهره ها خدایان وجود داشته اند. در توصیف این چهره ها سیراک حرفی نغز می زند: «برکاغذ نماز می گزارم.» به گمانم کاغذ بر این امر واقف نیست. کاغذ به محض اینکه طرح چهره تولید شد، به خود آگاه می شود. کاغذ تشخیص می دهد که روح یک خدا بر گستره ی آن عبور کرده است. سیراک تصاویری از ارواحی تولید می کند که بعدها قرار است زنده شوند.

باید به این قضیه اطمینان داشته باشید. اشباح او سراسر شهرهای جهان را اشغال خواهند کرد. این چهره ها واقعی تر از چهره هایی هستند که حالا جهان را اشغال کرده اند.»