شما چند دهه است که حضور موثر و فعالی در حوزهی کتاب و نشر دارید. اگر تاریخ چاپ اولین کتابتان را ملاک بگیریم، (۱۳۷۳- خالهی سرگردان چشمها)، اکنون بیست سال است که مینویسید و به چاپ میسپارید، همچنین در نشر ویستار بستری را فراهم کردید برای چاپ شعر مدرن فارسی. حالا بعد از دو دهه فعالیت، فرخنده حاجیزاده خودش را بیشتر چکاره میداند؟ داستاننویس، شاعر و یا کتابدار؟
ـ اول اسفند ۱۳۸۷ به دلیل بازنشستگی، با حرفهی کتابداری خداحافظی کردم؛ هر چند به دلیل کار در بخش پژوهشی، در صورت تمایل میتوانستم تا ۳۵ سال خدمت در این حرفه به کارم ادامه بدهم، اما سازمان مربوطه ترجیح داد رأس سی سال خدمت به افتخار بازنشستگی نائلم کند.
بد هم نشد، میل ماندن به سر نداشتم. این ۳۰ سال هم به حرمت حرفهی کتابداری، شرایط زمخت، تبعیض آلود، پلشت و پرطمطراق اداری را تحمل کردم، اما در کنار چیزهای دیگر، از حرفهی کتابداری آموختم که بیواسطه به اثر نگاه کنم و عناوین اضافی اثر را حذف کنم. میماند رقابت داستاننویسی و شاعری در وجود شخصی به نام فرخنده حاجیزاده که آن هم اگر کمیت ملاک باشد، وزنه به سمت رمان و قصه کوتاه و گزارش قصه خواهد چربید و اگر کیفیت آثار مورد نظر باشد مخاطب تعیین خواهد کرد. با این همه طبیعی است که به اثر آخرم، «اعلام میکنم!»، در این روزها نزدیکترم.
«اعلام میکنم!» دومین مجموعه شعر شماست که با فاصلهای ده ساله نسبت به مجموعهی قبلی شمابه انتشار رسیده است. حتا از روی عنوانِ کتاب هم میتوان فهمید که مجموعهایست تعیین کننده، با سطرهایی قاطع که در بسطِ معنا، معنای زندگی و مرگ میکوشند. «اعلام میکنم!» چگونه زاده شد و شاعرش اعلامگرِ چیست؟ زندگی و مرگ شاید؟
ـ ذره ذره در من بارور شد و با شعر بلند «آقای رئیس جمهور» و شعر «حس ششم» که در دقایق آخرِ حروفچینیِ پرشتاب خودش را به متن رساند متولد شد. فاصلهی انتشار دو کتاب درست ۱۰ سال است اما فاصلهی سرایش بعضی از شعرها بیشتر و بعضی کمتر است. مثلاً بین شعر «اَوُرْش کوهی» در کتاب «طلعت منم! » و شعر «حس ششم» در کتاب جدید، بیش از بیست سال فاصله است ولی فاصلهی سرایش شعر «یادت بماند» با بعضی از شعرهای کتاب «طلعت منم! » چهار پنج سال بیشتر نیست.
شاعر این مجموعه ناباور به مرگها، گسستها، بنبستهای عاطفی، فروپاشی، تشتت، کشتار، اعدام، سقوط، جنگ میاندیشد و در حسرت عشقهای نبوده یا نابود شده است.
حتی وقتی در چشمهای جهانی پی ویرانی عصری میگردم که نبودی/ و آب حوصلهام را سر میبرد (شعر «عصر») حسرت آزادیهای به دست نیامده، عمر بر باد رفتهی بیهوده گذشته، خونهای ریخته شده و خندههای پسانداز شدهی به کار نیامده. بیخود/ خندههای دیروزیمان را پسانداز کردیم (شعر «آینده») حسرت بازگشت به جوانی، به کودکی، به رحم مادر، و در پی بیان شک، شک، شک، آلودگی و… با این همه به جریان زندگی باور دارد و تمنای کمی خنده که کسی به گوشهایش بیاویزد.
فاصلهی ده سالهای که میان دو مجموعه شعرتان وجود دارد، دربرگیرندهی چیست؟ در مجموعهی قبلی، «طلعت منم!»، رجوع به تم عاشقانه و عاشقانهسرایی خیلی بیشتر است و یکی از هستههای کتاب را شکل میدهد، اما در کتاب تازهتان، غریبگی بیشتر است. در این فاصلهی زمانی چه بر شما و شعرتان گذشت.
ـ غریبگی، من، شعرم و شرایط اجتماعی اینجایی و جهانی، همه موثر بودهاند. ۱۰ سال و هول هزار حادثه در لحظه لحظهی آن. پس:
«روز جهانی قلوه سنگآجرخشت خامبتون را گرامی میداریم
روزِ عاشق تمام شده است»
چون اینجا انگار مجنون به جنازه میفروشندی؛ باشد که لیلیِ اتفاق به عشق عادتمان دهد.
شعرهای شما شخصیتی دارند که از شخصی بودنشان نشأت میگیرد. در پینوشت کتاب نوشتهاید: «اما روح لرزانم چی؟ که نمیتوانم بنویسمش، تکههایی از آن را به شخصیتهای قصههایم داده ام. یا ریختهام در کلماتی به نام شعر.» این البته چیز تازهای نیست، هر شاعری شعر خودش را میزید، شعرش زندگیِ اوست، اما به گمانِ من در شعرهای شما، نمود پررنگتری دارد. «هفت سین ما یک سینش سرطانی/ رفتن/ رفتن/ رفتن/ با فلسفهی عاطفه سازگار نیست». اشارههای برونمتنی، مرگها، حوادث، زخمها، به شعرهای شما هویتی دادهاند از جنس خودتان. آیا با بکارگیریِ جهان شخصیِ شاعر، شعرهایی منحصر زائیده میشود؟
ـ زندگی من همه در متن بود. حاشیهای وجود نداشت. حاشیه من بودم که بر جریدهی هستی گذر کردم. اگر فرزندان شعریم با شخصیتی شخصی متولد شده باشند زهی اقبال، چون هرگز نخواستهام تابع شعر یا نوشتهی هیچ شاعر یا نویسندهای باشم. پیوسته در پی استقلال و ارتقا فرزندان کاغذی فرخنده حاجیزاده بودهام؛ البته تأثیر گرفتهام از شعرها و نوشتههای خوب. از شرایط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی موجود، از جغرافیایی که در آن زیستهام، از شرایطی که موجودیتم را رقم زده است. موجودیتی که گاه به ناگزیر برای گواهی تاریخ عمومیش کردهام و گاه عمومیت جامعه درونیم شده تا در جایی فریادش کنم. روزی فکر میکردم قرار نیست ادبیات پاسخگوی مسائل اجتماعی، روانشناسی و… باشد. این شرایط بود که خودش را به اثرم تحمیل کرد، پس به ناگزیر در عرصهی داستان «گزارش قصه» را ابداع کردم. گرچه همچنان به ادبیت ادبیات معتقدم و با احترام به شاعران و نویسندگان این سبک، شعارزدگی، ارجاع بیرون از متن، ترسیم کلیشهای طبقهای در برابر طبقهای دیگر پسندم نیست، اما نمیتوانم چشم بر فجایع پیرامونم نیز ببندم و دل به پوست عنابی و گیسوی شرابی خوش کنم و طبیعی است که در این شرایط آگاهی دادن و آگاهی یافتن، روندی بطئی و طاقت فرساست.
روندی که زیرکی طلب میکند تا به دام شعارزدگی نغلتی و چشم هم نبندی. برای روشن شدن بحث ناچار به دادن مصداق هستم. برای همه ما این سطر زندهیاد حمید مصدق آشناست: -من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد- این سطر از دل شعر عاشقانه «آبی، خاکستری» مصدق بلند شده و خودش را به درون جامعه پرتاب کرده، بیآنکه از شعر بیرون بماند. این کاملاً فرق میکند با شعارهایی که به نام شعر یا قصه شکل میگیرد.
«اعلام میکنم!» یک واکنش اجتماعیست. یعنی اتفاقاتی که از آن سخن میرانید، واکنشی هستند در بستر رخدادهای اجتماعی. «کُشتهشدن، کافی نبود/ خوش ننشستی/ والا، ما رسالتی هستیم/ نبشِ میدانِ شعر/ آمادهی شهادت شاعرانه» و یا در شعر دیگری: «آقای رئیس جمهور گفت/ زیر زمینی نباید بشود/ کتاب زیرزمینی نشود/ موسیقی زیر زمینی نشود/ هنر زیر زمینی نشود». واقعاً فرخنده حاجیزاده به عنوان یک شاعر و انسان، چقدر حساسیت اجتماعی دارد؟ من حس میکنم تمام فعالیتهای شما از همین نقطه آغاز میشود: از روبهروشدن با اجتماع. انگار شما هرگز اهل کنارهگیری نیستید. در همین شعرِ «معشوق شعری» نوشتهاید: «مسخره است مردنِ در حاشیه».
ـ «اعلام میکنم!» به درستی یک واکنش اجتماعیست چون برآمده و محصول همین اجتماع است. و اگر نمود پررنگتری دارد شاید از این روست که به زندگی از پشت ویترین نگاه نکردهام. من زندگی را تجربه کردهام با رنجهایش، پلشتیهایش، مهربانیها و بیمهریهایش، با زخم طعنه، با راندهشدنها، با دلخوشیهای غریبی که گاهگاهی داشتهام، اما هربار چون ققنوس از خاکستر خود متولد شدهام تا مرگ در حاشیه را به سخره بگیرم؛ هرچندپیوسته از روحم گودبرداری کنند و کسانی بگویند، بنشین شعرت را بگو، رمانت را بنویس، هنر را پاس بدار! نمیتوانم، نمیتوانم فقط به چهار قدم دور و بر خودم اکتفا کنم و بس.
یک زنِ نمادین در شعرهای شما هست، که در چند شعر از مجموعهی مورد بحث، «لیلی» و یا «لیلا» خطابش کردهاید. «ما ایستاده غرق شدیم/ در روزهای تقویمی/ لیلا/ حالا!» لیلی آیا زنی ازلی-ابدیست که درون شما زندگی میکند؟ این نماد، این زنِ نمادین، چرا لیلیست؟ چه نشانهای در وجود لیلی یافتید؟
ـ زنهای درون من زنهای جامعهاند، دختر، مادر، مادربزرگ، دوشیزههای تمامنشده، زنهای بزکشده، زنهای داغدیده، زنهای منسوخشده، زنهای تاریخ مصرف گذشته، زنهایی با عشقهای تکنولوژی زده، زنهای غرق شده، باطلشده، زنهایی چهرهبهچهرهی صورتحساب، زنهایی که نام میبخشند و نام میگیرند؛ رضوان، زهرا، سکینه، کبری، صدیقه، زینب، روشا، فریبا، فتانه، زنهای اساطیر، تهمینهها، زنهای قربانی شده، معصومههای سیستانی، زنهایی که حنجرههای خود را بر باد فروختهاند، زنهایی که نشانی گم کردهاند و لیلی زنی است از قبیلهای دیگر، از جنس دیگر، غریب و منسوخشده که میخواهد به عشق عادتمان دهد.
در مورد شعرِ شاعران زن، به نظر شما آنها چقدر موفق بودند که پیشفرضها را بشکنند و چهرهی واقعیتری از خود و جهانشان بسازند؟ این زنان آیا توانستند دستآوردی بیافرینند که منحصر به جهان زنان باشد؟
ـ باید شعرهای جدید زنان شاعر بسیاری را خوب خوانده باشم تا پاسخی منطقی برای این سوال داشته باشم.
اما در «اعلام میکنم!» زبان هم مسئلهای جدیست. چه شد که در شعرِ معاصر ما زبانگرایی تا این حد بالا گرفت و زبانیت خلق شد؟ با توجه به حضور شما در کارگاه دکتر براهنی، در آن سالها، در هستهای که شکل گرفت، بحثِ زبان چقدر مهم انگاشته میشد؟ این تحول آیا بستری اجتماعی داشت یا رویکردی صرفا تئوریک بود؟
ـ در کارگاه براهنی بحث زبان یکی از مباحث جدی کارگاه بود، اما کسانی به درک درستی از این بحث رسیدند که حضوری مستمر در کارگاه داشتند، نه کسانی که در حاشیه کارگاه قدم میزدند و هر از گاهی سرک میکشیدند، یا یکی دو ترم به صورت نامرتب رفت وآمد میکردند. متأسفانه این مسئله باعث کجفهمی در ماجرا شد و دو دسته به این کجفهمی دامن زدند. یک دسته، کسانی که شعر را صرفاً با مقاصد سیاسی خاص طلب میکردند و بیش از خود شعر مشتاق شعار بودند (نه شعارهایی که از دل شعر استخراج شده باشد، بلکه شعارهایی که به شعر تحمیل میشود.) مثلاً وقتی براهنی میگوید: دندان ملتی روی جگر، شعاری است که از دل شعر استخراج شده و از بیرون به شعر تحمیل نشده. این دسته جدا از سلیقهی ناساز شعریشان اختلافشان با براهنی ریشه در جای دیگری هم داشت؛ آنها برای گرم کردن محفلهایشان شعرهای زیبایی چون «دف»، «از هوش می»، «افسردهای…» را به مضحکه میگرفتند تا بزمشان رنگین شود. دستهی دیگر کسانی بودند که نه بضاعت شعری چندانی داشتند و نه حوصلهی زانوزدن و آموختن، پس سعی کردند با بازیهای زبانیِ بیثمر، به اصطلاح ایجاد تفاوت کنند. بی که بدانند صرفاً هر تفاوتی زیبا نیست و یا به یاد داشته باشند که هدف براهنی ایجاد چندمعنایی، به تأخیر انداختن معنا و شکست نحو قراردادی زبان بود، نه آنچه بعضیها برداشت کردند و از آنجا که اصولاً هر جریان تازهای برای پذیرفتهشدن به زمان نیاز دارد و از طرفی در هر جریان جدیدی انحراف از مسیر نیز اجتنابناپذیر است، این شد که گروهی هر جا به… به نام شعر برمیخورند دعایش را به جان براهنی میکنند.
«و رویی که آبرو به آب داد» یافتن پتانسیلهای تازه در زبان، ایجاز، حذف فعل و استفادهی زیرکانه از علائم سجاوندی و نشانهها، از ویژگیهای زبانیِ شعر مجموعهی «اعلام میکنم!» است. در برخی از شعرها، کاربردهای زبانی اوج گرفتهاند، مثلاً در شعر «؟» که جستوجوی معنا از عنوانش آغاز میشود: «خلاصه شدهام/ خیلی/ پهلو به پهلوی ایجاز نه/ ر/ی/ ز/ ش/ کردهاند/ علائم «سجاوندی» م/ شدهام شکل این؟/ از پهلو/ و پرانتزی که یعنی چه؟»
و یا حذف فعل در شعر «کویریان بخوانند»: «فاعل تبداری، من/ داغِ داغ/ مدت مدیدی ست/ داغِ من» آیا زبان در شعرهای شما به دنبال معناگریزیست؟ یا فقط آن را چندوجهی میکند و از صورت آشنایش میکاهد؟
ـ شعر اگر تبدیل به موجودی مستقل نشود خلق نشده؛ خواه مبتنی بر واقعیت موجود باشد، خواه مبتنی بر واقعیت متن و ذهن شاعر. تمام دارائی شاعر کلمه است و کلمه در خدمت فهم و گسترش حس است به استناد زبان. هر چند بیشک صرف ارجاع به مفاهیم بیاستفاده از زبان، زبان نو نمیتواند شعر نو ایجاد کند. گو که همه چیز با زبان بیان میشود، اما در شعر زبان انگار بر لبهی تیغ راه میرود و از اینرو عرصهی خطرناکی است و اینجاست که شاعر باید توان ابداع داشته باشد وگرنه شعر را باخته است، یا لااقل نتوانسته هستی شعری جدیدی بیافریند. پس برای ارائهی تفسیری جدید از هستی باید زبان جدید را به خدمت شعر درآورد. و قرار نیست برای رسیدن به این هستی جدید به بازیهای بینتیجه یا لقلقههای زبانی تن دهیم. چون در شعر ابزار دیگری جز زبان برای بیان وجود ندارد (شگردهای دیگر هم بدون حضور زبان یا کارساز نیست، یا شاعر را از حوزهی شعر خارج میکند.)
کمی هم دربارهی فرم در شعرهای این مجموعه صحبت کنیم. کتاب با یک شعرِ بلند ۲۰ صفحهای آغاز میشود، اما در ادامه میرسد به قطعاتی بسیار کوتاه. شعرِ بلند «آقای رئیس جمهور» چه تفاوت درونی داشت با سایر شعرهای مجموعه؟
ـ سعی شده پس از شعرهای بلند، چند شعر کوتاه برای فرصتدادن به ذهن شنونده یا خواننده بیاید. این شعرها یا در همان فضای شعر بلند قبلی هستند و یا در مغایرت با آن. شعر آقای «رئیس جمهور» شعر بلندی است(بیست صفحه). گفتن شعر بلند توانایی بیشتری میطلبد، اما این شعر خیلی سریع به سطح کاغذ منتقل شد، انگار چیزهایی که در من جمع شده بود یکدفعه فوران کرد، اگر کنترلش نمیکردم شاید به چهل صفحه هم میرسید، اما از آنجا که در موارد این چنینی، در شعر یا قصه، معمولاً به شدت منقلب میشوم سعی میکنم کمی به خودم فرصت بدهم که متاسفانه گاهی در این فرصت داده شده، شعر یا قصه از دست میرود.
در کنار کتاب، لوح فشردهای از صدای شما هست که شعرهای کتاب را میخوانید. این ایده از کجا آمد؟
ـ فکر میکنم شعر جدید امروز به دلیل سطرهای طولانی، فاصلههای بیناسطری و نزدیکی گاهگاه آن به نثر بهتر است که همراه خواندن، شنیده نیز شود.
ظاهراً موسیقی استفاده شده در این لوح فشرده، مخصوصاً برای همین کار ساخته و ضبط شده بود، که در تعدادی از قطعات، ریتمی تند و روحی حماسی دارد. به نظر شما این موسیقی بازتاب دهندهی روح شعر شما هست؟
ـ این قطعات برای این اشعار و با تاثیرپذیری از آنها ساخته شدهاند و متفاوتاند با موسیقیهایی که معمولاً برای دکلماسیونهای همراه با موسیقی تولید شدهاند. در اینجا قطعاتِ موسیقی به صرف حضور، همراهی، و پرکردن فضای خالی ساخته نشدهاند، بلکه به عنوان یک بخش مهم و جدی جلوه گرند.
آثار موسیقی در این سیدی ماهیتی توصیفی دارند و آهنگساز با ایجاد فضای موسیقی دراماتیک سعی میکند شنونده را در تأثیرپذیری از این اشعار یاری کند. این توصیفات به صورت اندوه، اعتراض، هیجان و گاه حسرت بیان میشوند. آهنگساز این قطعات میگوید: «چون این اشعار دارای مفاهیمی انسانی هستند و به قوم، فرهنگ یا ملیت خاصی تعلق ندارند، ارکستر سمفونیک را که دارای لحنی جهانیست، انتخاب کرده است.» جا دارد اینجا از آقای ناظم پور به خاطر حس مشترک، همراهی و دقتش در تمام مراحل تنظیم و ضبط سیدی تشکر کنم. همینطور به خاطر دوستیاش.
روزنامه بامداد جنوب، شماره ۴۸، سال اول، ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، صفحات ۶ و ۷
یادآور می شود برنامه شعر و قصه و گفت وگو با فرخنده حاجی زاده یکشنبه ۱۲ آگوست ۲۰۱۸ از ساعت ۴تا ۶ بعدازظهر در اتاق شماره ۳ شهرداری نورت یورک واقع در ۵۱۰۰ خیابان یانگ برگزار می شود.