این سرطان، آن سرطان، نامِ پلیدش به زبان
گو که چگونه است فلان؟ گشته اسیرِ سرطان!
هان سرطان! هار شدی، پیر و جوانخوار شدی
کُشته بسی کودک و کس نیست ز حرصات به امان
دیوِ هزاران دهنی، از همه جا سر بزنی
بسته شد از وحشتِ تو، راهِ نَفَس بر همگان
آلتِ غارت شدهای، کسب و تجارت شدهای
بهر خدایانِ طمع، کانِ زر و معدنِ نان!
شرِ تو بیداد کند، فخر کنی زانکه بوَد
عِلمِ بشر در پیِ تو، لَنگ و زبون و ناتوان
گرچه که کوهِ اِلمی، میبَردت سیلِ نَمی
آن نَم پُر زور که از دیدهی عشق است چکان
امر کند که خودزنی، ریشهی خود را بکَنی
حلق و زبانِ خود خوری، ای مرضِ گنده دهان!
تو سرطان، خوب بدان، چون همهی ستمگران
صید به دامِ خود شوی، ننگِ تو مانَد به جهان
مژدهی تابندهی گل، حک شده بر خندهی گل
قولِ بلورِ اشکِ من، دور بُوَد ز هر گمان
حال که اشکِ تو پگاه، نسخه شد از بهرِ شفا
شاه پزشکِ عشق را، سجدهای از ما برسان!
۱۸-۴- ۲۰۱۸