در زبان فارسی ما با رمانهایی به شکل «سمفونی مردگان» خیلی آشنایی زیادی نداریم. این کتاب، رمانی «چند صدایی است، هیچ یک از شخصیتها از زبان نویسنده حرف نمیزند، و تک گویی درونی آنها تنها روایت شخصی خود آنها از روزها و رویدادهای رفته است.۴۴» نویسندگان معاصر در این امر خیلی موفق نبودهاند و با توجه به رمانهای خوبی که در سالهای گذشته همچون «شازده احتجاب» از «هوشنگ گلشیری» نوشته شده، در سبک مدرننویسی و حرکت سیّال ذهن موفقیت خیلی زیادی عاید ما نشده است. امیدوارم سبک داستاننویسی مدرن جای خود را در ایران باز کند. اگر در سبکهای گذشته بمانیم و همچون گذشته بنویسیم، به هرحال فصل بزرگی از داستاننویسی و بیان اندیشه را از دست خواهیم داد. تلاشهایی که در این سالها در این خصوص صورت گرفته بسیار خوب بوده است ولی باید گفت که ما در میانه راه هستیم و آیندگان در این رابطه قضاوت بهتری خواهند داشت. «عباس معروفی» مدرننویسی را با «سمفونی مردگان» شروع کرده است. داستانی که رگههای بسیاری از مدرنیسم و مکتبهایی همچون سوررآلیسم در آن دیده میشود. او این سبک را در رمان «فریدون سه پسر داشت» به اوج رسانده و همچون «پیکر فرهاد» نمونه خوب و هدیهای ارزشمند به شیوۀ داستاننویسی ایران داده است. این کتاب میتواند الگویی برای بسیار کسان باشد.
هر کتابی که در هر زمانی زاییده میشود، در بر دارندۀ ویژگیهای آن زمان، آن مکان و آن سبک است. نوشتههای مدرن معمولاً با نوعی درد همراه هستند، چرا که مدرنیته در درد زایش یافته است. «سمفونی مردگان» هم از این قانون ابدی مستثناء نیست. دردی در آن نعره میزند که همچون نغمههای یک موسیقی قدرتمند افق را در برمیگیرد و رنگ خونین غم و اندوه را در پهنای زردرنگ غروب، پراکنده میسازد. این درد با فروریختن حصارهای روزمرگیْ ظهوری رعدآسا داشته است. شخصیت «آیدین» تصویری بزرگمنشانه و دردناک از انسان عاصی از درد روزگار است. او در این درد، صاحب هوشمندی پرمایۀ قابل توجهی است که میخواهد با صاعقهای روی این دریای پرتلاطم نومیدی فرود بیاورد. از سوی دیگر پیامدهای وحشتناک این درد در این روزها، جنون و دیوانگی است. وقتی روان از توان فرو افتاد، همه چیز از هم متلاشی میشود و دنیا رنگ و روی جنونوار به خود میگیرد. روایت سرنوشت «آیدین» بیانگر اندوه جانکاه انسان امروزی درگیر با درد مدرنیته است. دردی که او را خرد و متلاشی میکند. چرا که بعضی چیزها در سنّت غرقه شدهاند و بعضی چیزها پا به مدرنیته گذاشتهاند و هیچ تطابقی بین این دو ممکن نیست. در این محیط، جنون نوعی پناهگاه امن محسوب میشود.
در نهاد هر ایرانی سایهای مخوف پنهان شده که سرشار از افکار پوچ سوررآلیستی و هرج و مرج و دغدغههای فکری در هزارپیچ هولناک زندگیِ منفور و له شده عزلت گزیدگی است. در لمحهای خاص از زندگی همچون طلوع آفتاب آتشین خود را به ما مینمایاند و در لمحهای دیگر از دیدهها محو میگردد؛ بگونهای که حضور آن را مانند وهم و پندارحس میکنیم. در «سمفونی مردگان» ما این مقرنسکاری هنرمندانۀ پر رنگ و لعاب ناخودآگاه ایرانی را به خوبی میبینیم. قدرت کلام در روحیۀ هیجانی و آنی ایرانی محو میگردد و جملات رنگ میبازند و احساسی سراسر پرمعنا و مطلقاً تاریک، به جای واژگان معمول روی کاغذ جاری میشود. در صفحۀ آخر داستان اصلاً مهم نیست که طناب مرگ به گردن کدام شخصیت داستان حلقآویز شده است؛ منطق جاری داستاننویسی امروزی در این کتاب جای ندارد. خواننده باید خود را به اوج ببرد و از بالای بالا و از دوردستترین نقاط به این رمان بنگرد. درست همچون روحیۀ ایرانی که در شومترین روزهای زندگی، خود را به افلاک میبرد و در دورانهای ناهموار پرتلاطم همچون زمان شاعر بزرگ ایران «حافظ»۴۵ از بدترین حوادث و خاطرات و خیانتها در هولناکترین روزها، زیباترین اشعار فارسی را همچون شیرینی عسل در برابر زهر هلاهل به ما ارمغان میدهد. بهرحال برای دانستن سبک این کتاب باید مقداری با سبک ادب مدرن جهان آشنا بود. باید روحیۀ ایرانی را در طول تاریخ پر فراز و نشیب و خونین سرزمین ایران شناخت تا در پیچ و خم سبک نوشتن و روح این داستان هنرمندانه دچار اشتباه نشویم. درست است که هرکسی از ظّن خود یار هر کتابی میشود ولی برای پی بردن به ارزش داستانهای جدید، شناخت سبکهای مدرن اجتناب ناپذیر است. خوانندگان ایران از فقدان رمانهای مدرن در ایران رنج میبرند و یکی از دلایلی که خوانندگان و بخصوص جوانان به شدّت به رمانهای ترجمه شده پناه میبرند، این است که خواهان آگاه شدن از متون مدرنیسم و حتی پستمدرنیسم هستند. پنداشته میشود که سبک مدرن نویسی در ایران فراگیر خواهد شد و آن هنگام ارزش این نوع داستانها بیش از پیش آشکار خواهد شد. همچنین در رمان «سمفونی مردگان»سخن از هنر و رازی شعلهور در میان است که «آنتونن آرتو» دربارۀ آن میگوید: «آنچه به زمانۀ ما چهرهای اهریمنی و نفرین شده میبخشد این است که هنر را فقط در صور و اشکال بیرونی میجوییم و غافل از آنیم که میتوان حتی در شرایط سخت رازهای نهان درونی را عیان ساخت، همانند کسی که حتی در زیر شکنجه و در حالی که در میان شعلههای مشتعل آتش میسوزد، دست از طلب برنمیدارد و با اشارات و علامات آن رازی را که میخواهد منتقل میسازد.۴۶»راز داستان «سمفونی مردگان» بسیار ساده و آشکار است ولی پرده از حوادث جاری و عادی زندگی برمیدارد؛ زندگیای که به خودی خود امری نفرت انگیز و غیرقابل تحمل است.
چیز دیگری که در این داستان جلوهگری میکند، اینست که «عباس معروفی» مدرن نویسی را از دل ادب کلاسیک ایران شروع کرده و این یکی از نشانههای موفقیت نویسندگی این داستاننویس بزرگ است. در این روزها دیده میشود که عدهای برای معرفی مدرنیته در تلاش هستند تا آثار کلاسیک را نابود کنند؛ این عده گنجینه ارزشمند و سابقۀ ادبی درخشان ایران را سدّ بزرگی در برابر پیشرفت خود میبینند و قادر به هضم این موضوع نیستند که این آثار میتواند به هنر آنها قدر و منزلت و بهای افزونتری ببخشد. نادیده گرفتن ادب کلاسیک بسیار متأثرکننده است و از آن بدتر حمله به آن که تلاشی بی نهایت پوچ، غمبار، ناراحت کننده و مضحک است که طبیعتاً به هیچ نتیجهای منتهی نخواهد شد. مدرنیته از دل آثار کلاسیک بیرون میآید و این پدیدار شدن در گرو شناخت هرچه بهتر آثار گذشته است. «عباس معروفی» به آثار مهم کلاسیک ادب فارسی شناخت دارد و از آنها برای ارج نهادن به هنر خود بهره برده است. از اینرو است که ما در روحیه «آیدین» پیچیدگیها و نازکخیالیهای «سیاوش» شاهنامه و «فرهاد کوهکن» منظومۀ «خسرو و شیرین»را مشاهده میکنیم. ما نباید غافل از این باشیم که «جیمز جویس۴۷» بهترین رمان مدرن قرن بیستم، «اولیس۴۸» را تحت تأثیر کتاب «اودیسه۴۹» هومر نوشته است. چنین است که از دل یکی از آثار مهم کلاسیک ادب غرب، مدرنترین اثر ادبی قرن بیستم بیرون میآید. بارزترین چیزی که «جویس» جهت نمادین جلوه دادن روایت و وقایع در «اولیس»به کار برده، برابر کردن حوادث رمان خود با بخشهایی از حماسۀ «اودیسه» هومر است. صادق هدایت گفته بود: «جیمز جویس هیچ چیز برای داستان نویسان بعد از خود نگذاشته است. او با نوشتن «اولیس» همه چیز را گفته و تمام کرده است. دیگر چیزی در داستان نویسی وجود ندارد!»۵۰ شناخت آثار کلاسیک وسعت دید و آگاهی را در وجود ما برای ساخت راههای نوی در آینده پدید میآورد. برای اول بار به صورت امروزی واژۀ «مدرنیته» را «شارل بودلر» بزرگترین شاعر فرانسه مورد استفاده قرار داد و با تعریف و تشریح آن به جهانیان آموخت که مدرنیته آغازگشته است.۵۱ «بودلر» اعتقاد داشت که مدرنیته «آخرین درخشش بیباکانه در انحطاط… یک خورشید رو به افول… یک ستاره رو به زوال… باشکوه، بدون حرارت و مملوّ از اندوه است.»۵۲ او در جستجوی یافتن زیباییهای ملال زندگی بود و با استفاده از شیوه کلاسیک و راه و روش جاری روز توانست شروع سبک مدرن را به فرانسویان بیاموزد؛ بعد از اوست که اروپاییان شروع به نوشتن و به وجود آوردن ساختارهای جدید در شعر، نقاشی، معماری، تئاتر و صورتهای دیگر هنرکردهاند. آن کسانی که غافل از شناخت روحیه و آثار کلاسیک خود نبوده، توانستهاند آثار مدرن بسیار هنرمندانه و نوی را به جهانیان عرضه کنند و آنانی که غافل از این بودهاند در ادامه مسیر از راه بازمانده و به فراموشی سپرده شدهاند. غرض از این سخن این است که در آثار «عباس معروفی» تأثیرات آثار کلاسیک به شدّت مشاهده میشود و این یک نقطه قوّت قابل توجه است. به جدّ میتوان گفت که او به خوبی ادب کلاسیک ایران و غرب را آموخته و آنها را با یکدیگر درهم افکنده و در زبان فارسی به کار برده است. او نحوهای از روایت و داستاننویسی را به ما میآموزد که درست است تا قبل از آن هم به مقداری در زبان فارسی وجود داشته ولی این نوع نگاه و روایت و بیان به شیوه تازهای در نگاه ما عیان میشود. نمیخواهیم بیراه رفته باشیم ولی از تعداد چاپ این داستان که بیش از یک میلیون نسخه در ایران بوده است و تأثیراتی که سبک آن بر عدهای در ایران داشته ما میتوانیم آینده را تا حدی پیشبینی کنیم که این سبک داستاننویسی زیر پرتو این نوع از شناخت و آگاهی شروع شده است. بارها کسانی را دیدهام که از خود پرسیدهاند دلیل پیروزمندی این کتاب در ایران چه بوده است؟ یکی از دلایل آن بیشک نزدیکی این کتاب با حال و هوای ایرانی است. روحیۀ ایرانی حساس است و در روزگارهایی دیدهایم که با همه چیز و همه کس ساز مخالف میزده و به درستی نمیدانسته که از روزگار چه میخواسته است، ولی میدانسته چیزی را که به دنبالش بوده، این چیزی نبوده که پیش رویش قرار داشته است. شاعران و احوالنویسان روزگاران ایران به درستی شرح روحیۀ ما را در طول تاریخ نوشتهاند. کتابهای شعری که ما میتوانیم به درستی اندرون خود را در آن پیدا کنیم، چنین نیست که شاعر لب جوی بنشیند و از فرط بیکاری از گل و بلبل سخن راند؛ این کتابها بیانگر یک دورۀ خاص از زندگی عدهای از ایرانیان و دغدغهها، اندیشهها، نگرانیها و دلشورگیهای آنان بوده است. از این رو تسلط به آنها میتواند راهگشای شناخت «من درون» ما باشد. نویسندگانی که در این راه کامگار بوده و دیده به جهان دل و جان و فرهنگ و خرد ایران گشودهاند، همواره آثاری ممتاز و به یادماندنی پدید آوردهاند. اگر شرم و آزرم و روشنبینی«آیدین» ما را به یاد «سیاوش» میاندازد و غرورش ما را به مقایسه با «سهراب» شاهنامه وامیدارد، ناگهانی و تصادفی نیست، چرا که این مقایسه از درون ما چون چشمهای متبلور میجوشد. اگر مادر «آیدین» چهرۀ مادر «حسنک وزیر» در «تاریخ بیهقی» را به خود میگیرد، اگر غرور، لجاجت و انزجار از محدود شدن «آیدا» ما را به یاد شجاعت «فرنگیس» دختر افراسیاب در برابر این شاه تورانی میاندازد، اگر کشش و نگاه «سرملینا» به «آیدین» در زیرزمین نم گرفتۀ کلیسا ما را یاد نگاههای شبانۀ «منیژه» به عشق خود «بیژن۵۳» بر سر چاهی که در آن زندانی شده در داستان «بیژن و منیژه» شاهنامه و دیدار آن دو میاندازد، ریشه در پرورش فکر و جان ما دارد. بیدرنگی «آیدین» ما را یاد شتاب و ناآرامی همراه با غرور، شجاعت و جسارت «بیژن» در «جنگ دوازده رخ۵۴» مقابل «هومان۵۵» میاندازد؛شتابی که در آن، تفرعن و صلابت و نیروی جوانی جوشان است و همچون ستاره سهیل میدرخشد. چنین است که ما داستانهایی که با آن قرابت داریم و آنان را به سرنوشت خود نزدیکتر میبینیم، بیشتر و بهتر از کتابهای دیگر میفهمیم و میپذیریم. جامعه ما در میان تلاطم امواج سرنوشت، گاهی شاعر پرور بوده است و گاهی شاعرکش؛ گاهی شاه شمعدان در دست تا پاسی از شب بیدار مینشست تا هنرمندان در نور شمع او به کار پردازند و گاهی شاهی بی خرد هنر را خوار میشمرد که البته در تاریخ ایران اندک بودهاند. جامعه ایران در روزگاران شاعرکشی و هنرکشی، جامعهای است که خنجر به قلب خود میخلد و در روزگاران هنرپروری و شاعر پروری، نبوغ و اوج قریحه و آراستگی فکر انسانی با ظرافتهای حیرتانگیزش را نشان میدهد. چنین است در روزگارانی که هنرمندان ما در مخمصه و تنگیِ گذران روزها گرفتار آمدهاند، آثاری اینچنین پدید آوردهاند و روزهایی که شکوفا شده و از دغدغه خارج گشتهاند، هنری دیگر از خود بروز دادهاند.
از سوی دیگر این نوع رمانها خبر از سبکی از رماننویسی به ما میدهد که حتی «سیمین دانشور» هم آن را پیشبینی کرده بود. او هنگام اهداء قلم «جلال آلاحمد» به «عباس معروفی» میگوید: «این حقی است که به حقدار میرسد؛ به خاطر طلوع «سمفونی مردگان» که ساز کرده است.» این را باید پذیرفت که این سخن از دهان زنی که نویسنده «سَووشون۵۶»، یکی از بهترین رمانهای ادب فارسی است معنای دیگری به خود میگیرد. «سیمین» در ادامه در جواب عدهای که بدون تحلیل و نقد بیطرفانه به صورت جانبدارانهای این کتاب را مورد هجمه خود قرار داده بودند، میگوید: «گفتگوهای جهان را آب خواهد برد؛ گفتنها و گفتنیهای برحق خواهد ماند.» به هر حال همیشه عدهای هستند که در پی کسب سود از آزار باز نمیایستند و ما در این خصوص میتوانیم عبارتی را که «صادق هدایت»۵۷ در کتاب «حاجی آقا» نوشته است، بازگو میکنیم: «هزاران نسل بشر باید بیاید و برود، تا یکی دو نفر برای تبرئه این قافلۀ گمنام که خوردند و خوابیدند و دزدیدند و جماع کردند… به زندگی آنها معنی بدهد، به آنها حقّ موجودیّت بدهد، آنچه که بشر جستجو میکند دزد و گردنه گیر و کلاّش نیست، چون بشر برای زندگی خودش معنی لازم دارد. یک فردوسی کافی است که وجود میلیونها از امثال شما را (امثال «حاجی آقا») تبرئه بکند، و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او میگیرید و به او افتخار میکنید…»۵۸ امیدوارم هیچ قضاوتی در کار نقد با بغض و کینه همراه نباشد و با معیارهای سنجش آثار هنری یک هنرمند انجام گیرد. البته این را باید دانست که نقد ادبی در ایران هنوز به مرحله بلوغ نرسیده است و یکی از ضعیفترین شاخههای ادبی در ایران میباشد.
جهان چون بزاری برآید همی بد و نیک روزی سرآید همی
چو بستی کمر بر در راه آزشود کار گیتیت یکسر دراز
در دانش و آنگهی راستی گرین دو نیابی روان کاستی
دکتر «محمدعلی اسلامی ندوشن» در خصوص قسمتی از نقد ادبی و فضای نارس و ناپختۀ موجود در آن، به غیر از نقدهای خیلی خوبی که هر ساله به وجود میآید، در این حرفۀ ادبی میگوید: «بین آثار ادبیای که امروز داریم، نقد از همه فقیرتر است. خوانندۀ ایرانی در محیط بالماسکه زندگی میکند، نمیداند با چه کسی سر و کار دارد. با استثناهای کمی، آنچه که امروز در مطبوعات خود میبینیم، یا تعارف و رفیقبازی است یا فحش. از تفریطهای «لَلَه باشیوار» اطلاع داریم که بدون توجه به مفهوم کلمات، سیل تعارف را به سوی کتابی سرازیر میکنند. این نوع ادای وظیفه و ادای تکلیف است، و در بسیاری از موارد هم خود نویسندگان کتاب دربارۀ خود مینویسند و به روزنامهها میدهند. در کنار اینها، باید از باندهای ادبی یاد کرد. هر چند نفری دور هم جمع میشوند و به اصطلاح همدیگر را «میپایند»، و مخالفان یا کسانی را که خارج از باند باشند «میکوبند». این اشخاص واقعاً گاهی شاهکار میکنند، بدین معنی که راجع به کتاب یا مقالۀ کسی که عضو «باند» است و معلوم نیست که سراپایش چقدر ارزش دارد، چندین مقالۀ مسلسل نشر میدهند، و آن را در تطابق با تئوریهای فلسفی و روانکاوی و اگزیستانسیالیستی و نظریّات «سارتر» و «الیوت» و «برشت» و «مارکوزه» و غیره، به تحلیل و تفسیر میگذارند، و موضوع را به قدری مرموز و عمیق و مهیب نشان میدهند که آدم حیرت میکند که چرا آنقدر دنیا نسبت به اینگونه شاهکارهای کشور ما در خواب غفلت است، امّا از همه بامزهتر یک عده نقّاد صاحب فرضیه و صاحب رسالتاند. اینها شبیه فروشندههای دورهگردی هستند که همۀ سرمایهشان یک بار الاغ یا یک کولهپشتی است، خیلی راحت. نه سرقفلی دادهاند، نه جنسی توی دکّان نهادهاند، نه مالیات میدهند و نه حتّی ناگزیراند که در دکّان خود را آب و جارو کنند. با همان متاع محقّر راه میافتند و هر جا احتمال منفعتی بود بار فرود میآورند. هم فال است و هم تماشا، هم پیلههای عقدۀ خود را خالی میکنند: عقدۀ جنسی، عقدۀ سیاسی، عقدۀ اقتصادی و غیره، و هم شهرتی میاندوزند. در قدیم میگفتند که غیبت بادبزن دل است، حال باید گفت که نقد بادبزن دل شده. آدم سبک میشود. چون در هر حال چیزی ندارد که از دست بدهد، همیشه خود را فاتح میبیند. کتابی را برمیدارند و با خود میگویند: او را میکوبیم، از دو حال خارج نیست: یا به ما جواب میدهد، یا نمیدهد. اگر جواب داد باعث شهرت ما میشود. اگر جواب نداد، هنوز کسانی هستند که سکوت را مایۀ رضا بدانند و حق به ما بدهند. این حضرات حسابشان این است که همیشه عدهای خوانندۀ ساده لوح و بیخبر هست که حرفهای آنها را باور کند. این طرز فکر توهین به خواننده است که در آبادان یا بیرجند یا تهران توی خانه خودش نشسته و عدهای شیّاد نقشه میکشند تا عقلش را بدزدند. کسب اسم و رسم از طریق نقّادی واقعاً کار پر صرفهای شده است. کسی رفته و زحمت کشیده، و یک سال یا چند سال نشسته و کتابی هم در چند صد صفحه نوشته. میشود با صرف دو روز وقت حاصل زحمتش را از آن خود کرد، بدین معنی که وقتی آقای نقّادباشی انگشت روی حرفهای او گذارد و گفت: اینجا بد است، آنجا کج است، اینجا بهتر است اینطور باشد. خواننده (به خیال او) اینطور استنتاج خواهد کرد که سواد و فهم او از سواد و فهم نویسنده بیشتر است. وقتی آدم بتواند به این سادگی کسب شهرت کند، دیگر چرا به خود زحمت کتاب نوشتن بدهد؟۵۹»
امیدوارم که عدهای از این حرف تدبیر بد نکنند و قصد از طرح این موضوع نفی ارزش انتقاد توسط منتقدان محترم نیست. در این سالها نقدهای بسیار خوبی هم انجام شده که از آنها آگاهیم و عقیده بر این است که نقد خوب همیشه جایگاه خود را حفظ خواهد کرد، ولی نقد به طور شاخۀ ادبی مستقل جایش در ادب فارسی اندکی خالی است؛ نقدی که منصفانه باشد و اثر را به نسبت «خود نویسنده» و «خود اثر» مورد بررسی قرار دهد، نه عقاید غیرحرفهای ادبی در آن داخل گردد. از سوی دیگر «اگر نتوانیم نقد ادبی را تا حدّ قابل قبولی بالا ببریم، مقدار زیادی نیرو و وقت را بیهوده به هدر خواهیم داد. آن وقت تمام بار بر دوش خواننده خواهد بود که خودش خوب را از بد تشخیص بدهد، و این کار وقت میگیرد، تلف عمر میکند. از اینرو واقعاً باید وجود عدّۀ کمی را که خالصانه و منصفانه در این راه قدم برمیدارند، مغتنم شمرد.۶۰»
در «سمفونی مردگان» میتوان بیشتر از یک زندگی، سرنوشت یک نسل را بوضوح نگریست. نسلی که نمادی از پایان زودهنگام زندگی کوتاه ولی پرتلاطم و مشوّش این روزها است؛ پایان زودهنگام زندگی شاعری که شعر را راه آزادی میدانست و با دیوانگیاش همه ما را در اندوه جانکاهی فرو برد. پایان زندگی دختری که زیر بار خفت و خواری و بردگی نرفت و با سیاهبختی و خودسوزی خود همه ما را دچار بهت و حیرت کرد. پایان زندگی دختر پرشور، با استعداد و زیباچشمی که عشق و دوست داشتن را به ما آموخت و با مرگ زودهنگام و مبهمش همه ما را در بغضِ تیرگی شوم افق رها کرد. آری، این داستان روایت پایان زندگی شاعران و جوانان غمگین، مضطرب و تیرهبختی است که گاهی بیاختیار با خود سخن میگویند و دستانشان را پرحرارت و عصبی تکان میدهند و جهان را چیزی جز «درّندگی و بیرحمی» نمیدانند و با خودکشی و مرگشان همگان را اندوهگین میسازند؛ پایان زندگی زنان و مردانی پاکدل، باوقار و با ادب که در تنهایی میمیرند و هیچکس هنگام تدفینشان در تجلیل از آنان سخنی نمیگوید؛ پایان زندگی تمام کسانی که در بند آخرین نفسهایشان، در تنهایی دهشتناک خود، جان میسپرند؛ پایان زندگی تمام کسانی که رؤیاهایی به عظمت کائنات و درخشندگی بیپایان خورشید دارند و با آن زندگی میکنند، میمیرند و هیچکس از آنها جز ندائی خاموش و فریادی گذرا، چیز دیگری نمیشنود. چنین است فرجام شکوهمند جوانانی چون «آیدین» که تلاش و گستاخیشان را برای زنده ماندن در گرداب زندگی کمتر نسلی به یاد داشت.
بخش چهارم را اینجا بخوانید
* گفتهها و ناگفتهها(مجموعه گفت و شنودها به صورت مصاحبه)، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات یزدان، ۱۳۷۵، صفحه ۱۵۹.
۴۴- ادبیات داستانی در ایران زمین (از سری مقالات دانشنامه ایرانیکا)، ترجمه دکتر پیمان متین، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۸۲. رجوع شود به مقاله روانکاوی و ادبیات- بررسی کتاب سمفونی مردگان از حورا یاوری- مرکز ایرانشناسی دانشگاه کلمبیا.
۴۵- حافظ در یکی از پرآشوبترین دورههای سرزمین «فارس» زندگی کرده است. در طی عمر تقریباً هفتاد سالۀ «حافظ» چهل و یک جنگ اتفاق افتاده است که بعضی از آنها همراه با قحطی و شهربندان و نزاع فرقهای و اضطراب دائم و خونریزی بوده که به پشت دروازههای شیراز و گاهی داخل شهر کشیده شده است. در این بین هر گروهی که حکومت خود را آغاز میکرد مخالف با گروه پیشین بود و طبیعتاً قتل و غارت و کشتاری نیز بهمراه داشت.
۴۶ـ تئاتر و همزادش، آنتونن آرتو، ترجمه دکتر نسرین خطاط، نشر قطره، چاپ دوم، ۱۳۸۴، صفحه ۳۲.
۴۷ـ James Joyce- نویسنده پرآوازۀ ایرلندی.
۴۸ـ Ulysses- این رمان به عنوان بزرگترین رمان قرن بیستم شناخته شده است. تکنیک این داستان با جریان سیّال ذهن نوشته شده که شامل نوزده ساعت از زندگی شخصی به نام «لئوپولد بلوم» است.
۴۹ـ این کتاب در ایران توسط «سعید نفیسی» ترجمه شده و «شرکت انتشارات علمی و فرهنگی» آن را بارها تجدید چاپ کرده است.
۵۰ـ مرگیْ عاشق گلسرخها، شهرام امیرپور سرچشمه، چاپ یکم، بهار ۱۳۹۶، نشر گردون (برلین)، صفحه ۷. این جمله را یک روز که با «سیروس ذکاء» در تهران درباره مدرنیسم و «جویس» صحبت میکردیم از «صادق هدایت»برای من نقل کرد که گویا قبل از خودکشی در پاریس به ایشان گفته بودند.
۵۱ـ آین فلچر(Ian Fletcher) منتقد برجسته ادبی انگلستان (۱۹۸۸-۱۹۲۰)، بودلر را با عنوان عالیجناب سایهوار مدرنیسم
(The Dark Eminence of Modernism) یاد میکند.
۵۲-le dernier éclat d’hérïsme dans les décadences…unsoleil couchant…un astre qui décline…superbe, sans chaleur et plein de mélancolie…Œuvres complètes, La Pléiade,Éditions Gallimard, 1975,p. 1179. 1180.
۵۳ـ «بیژن» پسر جوان «گیو» و یکی از شجاعترین دلیران و جنگجویان ایران در نبردهای ایران و توران است. داستان عشق «منیژه»- دختر افراسیاب- به «بیژن» خود فصلی جداگانه در شاهنامه است. او در شاهنامه روح ناآرام، ماجراجو، پرشتاب، مغرور و گستاخی دارد که در تصمیم گیری بسیار شتاب زده عمل میکند و اولین گُردی است که در «جنگ دوازده رخ» قبل از مبارزات تن به تن با کسب اجازه از «گودرز»-فرمانده سپاه ایران- به نبرد با «هومان» میرود و او را شکست میدهد. سرنوشت چنین میخواهد که او پس از اروج «کیخسرو» به آسمان در کوه «دنا»،بهمراه پدر خود «گیو» و «توس» و «فریبرز» و «گستهم» در بازگشت از راه در میانههای رشته کوه «دنا» در برف و کولاک ناپدید شوند. هم اکنون در مرکز این رشته کوه گردنهای به نام «بیژن» به ارتفاع ۳۲۰۰ متر وجود دارد که همچون شخصیت حماسی او بسیار پرغرور، زیبا،درخشان، جاودان و ناآرام است.
۵۴ـ سومین جنگ از سری جنگهای ایران و توران در زمان «کیخسرو» است که در آن به ترتیب دوازده نبرد تن به تن بین گُردان و پهلوانان و جنگجویان و سرداران ایران و توران درمیگیرد که در هر جنگ، پیروزی از آن ایرانیان است. «گودرز» در این جنگ فرمانده سپاه ایران است.او در یکی از این پیکارهای تن به تن «پیرانویسه»- وزیر خردمند افراسیاب- را میکشد و با ادای احترام او را به خاک میسپرد. بیان حالات روحی و سرشت این جنگجویان در هر نبرد یکی از زیباترین توصیفاتدراماتیک روحیات انسانی در شاهنامه است.
۵۵ـ هومان پسر «ویسه» و یکی از بزرگترین سرداران تورانی و برادر «پیرانویسه» است که در ابتدای «جنگ دوازده رخ» توسط «بیژن» کشته میشود. او در مرگ «سیاوش» هیچ دخالتی نداشت و همچون «پیرانویسه» مورد احترام ایرانیان بود.
۵۶ـ عده زیادی از خوانندگان و نویسندگان ایران این داستان را بهترین رمان زبان فارسی میدانند.
۵۷ـ کافی است یک بار کتاب«نامههای صادق هدایت به شهید نورایی»یا کتاب «آشنایی با صادق هدایت» از «مصطفی فرزانه» را بخوانیم تا پی به تأثیر حرفهای گفته شده با سوءنیت روی این نویسنده بزرگ و حساس ایران ببریم.
۵۸ـ گفتهها و ناگفتهها (مجموعه گفت و شنودها به صورت مصاحبه)، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات یزدان، ۱۳۷۵، صفحه ۱۸۳.
۵۹ـ گفتهها و ناگفتهها(مجموعه گفت و شنودها به صورت مصاحبه)، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات یزدان، ۱۳۷۵، صفحه ۱۵۷.
۶۰ـ گفتهها و ناگفتهها(مجموعه گفت و شنودها به صورت مصاحبه)، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات یزدان، ۱۳۷۵، صفحه ۱۵۹.