این هفته فیلم چی ببینیم؟

 دلیل علاقه وسواس گونه ام به تاریخ انگلستان را هنوز کشف نکرده ام. ولی این که می بینم دنیا هم ظاهرا به تاریخ آن ها بیشتر از بقیه کشورها علاقه نشان می دهد و صدها فیلم درباره شان می سازد، امیدوارم می کند که نگران خودم نباشم.

هفته پیش برای بار دوم فیلم “The Young Victoria” را دیدم . تصادفا همان شبی بود که تمام روزش جشن شصتمین سال سلطنت الیزابت دوم را جشن می گرفتند. در اخبار کنار اسم الیزابت، چندین بار از ویکتوریا نام بردند که هنوز رکورددار طولانی ترین دوره سلطنت است.

همان طور که از نامش پیداست، فیلم به دوره جوانی و آغاز سلطنت ملکه جوان می پردازد. اگر فکرش را بکنیم، می بینیم که واقعا زندگی غم انگیز و تنهایی داشتند این خانواده های سلطنتی آن زمان! بله، البته که قدرت و ثروت به وفور فراهم بوده، ولی بهای کمی هم بابتش نمی دادند. فکر کن کودکی باشی که اجازه بازی نداشته باشی، همه چیز برایت نقش تعلیم و آموزش دارد. از سن کم و در زمانی که باید با همسن و سالانت بازی کنی، دوست پیدا کنی و شیطنت کنی، به جایش باید چند زبان و جغرافیای جهان را یاد بگیری. اجازه خنده نداری فقط باید لبخند بزنی. باید به تک تک کلماتی که از دهانت بیرون می آید خوب فکر کنی که ممکن است منافع یک ملت را بر باد دهی. یک عده می نشینند برایت تصمیم می گیرند که چه بپوشی، کجا بروی، چه بگویی، با چه کسی ازدواج کنی و کی بهتر است که بچه دار شوی. اگر هم از زندگی ات ناراضی باشی، اجازه دم زدن نداری چرا که تو مال خودت نیستی بلکه متعلق به مردمی.

پوستر فیلم

با همه این ها خب بله، ملکه بریتانیا هستی و صد کشور کوچک و بزرگ دیگر.

تصاویری که از ویکتوریا می بینیم و داستان هایی که درباره اقتدارش می شنویم، زنی را به ذهنمان می آورد که اغلب سیاه پوش بوده و کمی ترسناک با توری سفید روی موهایش و صورتی بی لبخند. ولی این زن هم زمانی دختری جوان بوده، یاغی بوده، از قدرت بیزار بوده و از این که بهش دستور می دادند و زندگی اش را کنترل می کردند، نفرت داشته. دختری که در برابر سیاست بازی اطرافیانش مقاومت کرده و به انتخاب خودش عاشق شده. این فیلم مربوط به آن دوره از زندگی ویکتوریا است.

با شروع فیلم می بینیم که ویکتوریای نوجوان در شرایطی سخت و تحت فشار زندگی می کند. از آن جایی که عمویش وارث سلطنتی ندارد، با مرگ او ویکتوریا ملکه خواهد شد و همین دلیل کافی بوده که ویکتوریا همیشه تحت نظر باشد، تا جایی که تا هجده سالگی مادرش همراه با او در یک اتاق می خوابید و هنگام بالا یا پایین رفتن از پله همیشه شخصی باید دستش را می گرفت. مادرش و مشاور مادرش حاضر نبودند سلامتی او را به هیچ عنوان ریسک کنند. نقشه شان و امیدشان این بود که تا قبل از هجده ساله شدن ویکتوریا، پادشاه بمیرد و آن وقت آن دو به عنوان قیم، حکمرانی کنند. از آنجایی که در هفده سالگی، ویکتوریا به سن ازدواج رسیده بود، همه اطرافیان می خواهند که مهره ای از طرف خود را وارد زندگی ویکتوریا و در واقع وارد دربار کنند. یکی از این اطرافیان دایی او، پادشاه دانمارک بود. او برادرزاده اش، پرنس آلبرت را می نشاند و همه چیز را درباره ویکتوریا به او یاد می دهد، که به چه نوع موسیقی علاقه دارد، چه نوع کتاب هایی می خواند، چه سرگرمی هایی دارد و بعد از کامل شدن دوره آموزش، آلبرت را به انگلستان و به دیدن ویکتوریا می فرستد. ولی همه چیز طبق نقشه پیش نمی رود. آلبرت از ویکتوریا خوشش می آید، ولی نه چون قرار است ملکه آینده بریتانیا باشد و اعتراف می کند که بقیه چه نقشی را به او سپرده اند. دوستی عمیقی بینشان شکل می گیرد و با بازگشت آلبرت به دانمارک، آن دو به نامه نویسی برای هم ادامه می دهند .

با مرگ پادشاه، ویکتوریا در هجده سالگی به سلطنت می رسد. دختری نوجوان وارد دنیای مردانی سیاست باز می شود و در همان نشست اول با صدایی محکم اعلام می کند که “من جوان هستم ولی مشتاق یادگیری. آماده ام که زندگی ام را وقف کشورم بکنم و از شما می خواهم که کنارم بایستید.”  و از آنجا به بعد هم شاهدیم که چطور افراد مختلف از نخست وزیر گرفته تا ملکه سابق هرکدام سعی می کنند به نوعی به او درس بدهند و این که چگونه چند اشتباه کوچک و بی تجربگی، در اولین سال سلطنتش منجر به نارضایتی بین مردم می شود. احساس تنهایی در آن دوران، او را به آلبرت (که هنوز با هم نامه نگاری می کردند ) نزدیک تر می کند. ویکتوریا از آلبرت دعوت می کند که به انگلستان بیاید و بعد هم به او پیشنهاد ازدواج می دهد.

فیلم درباره همان چند سال اول زندگی مشترک و سلطنت ویکتوریا است. داستان این که چطور دختری نوجوان که همه دست کم می گرفتندش، تاج و تخت را گرفت و به سیاست مداری نابغه تبدیل شد که تاریخ انگلستان تا به حال به خود ندیده بود و با وجود مخالفت عده ای با عشق ازدواج کرد و یکی از قدرتمندترین خانواده های سلطنتی را پایه نهاد.

در پایان، فیلم توضیح می دهد که آلبرت و ویکتوریا، صاحب نه فرزند شدند. فرزندان و نوادگانشان جزو خانواده های سلطنتی انگلستان، اسپانیا، سوئد، نروژ، روسیه، یونان، رومانی و آلمان هستند و به همین دلیل هم به ویکتوریا لقب “مادربزرگ اروپا ” را دادند. در کنار هم بیست سال حکومت کردند. آلبرت در چهل و دو سالگی بر اثر ابتلا به حصبه از دنیا رفت. گرچه ویکتوریا چهل سال بعد از او حکومت کرد، ولی تا روز مرگش در هشتاد و یک سالگی، به یاد شوهرش، هر روز لباس های آلبرت را بیرون می آورد و روی تخت می گذاشت. ویکتوریا و آلبرت اصلاحات بزرگی در صنعت، هنر، آموزش و رفاه همگانی به وجود آوردند و ویکتوریا تا به امروز طولانی ترین دوران حکمرانی تاریخ انگلستان را داشته است.

من فیلمش را دوست داشتم. حتی اگر نخواهیم از لحاظ تاریخی حسابش بکنیم، می توانیم فکر کنیم داستان جالبی داشت و از همه این ها گذشته، و با توجه به آخرش که می فهمیم هرچه خاندان سلطنتی در دنیاست یک جوری از نوه و نتیجه های ویکتوریا آمده اند، به این موضوع مهم پی می بریم که دایی جان بیچاره حق داشت و واقعا کار، کار انگلیساست!

*مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است