فروغِ بامداد

 

 مهتاب بزرگنیا: تا قبل از آشنایی با فروغ، دنیای شعر برایم به مثابه ی خانه ای تاریک بود.کورمال کورمال، کلید در قفل می چرخاندم، قدم به خانه ای می گذاشتم که هیچ دریچه ای، هیچ روزنی برای دید زدن کوچه ی خوشبخت  نداشت.  فضای آن دنیای تاریک، آن قلمرو بی آفتاب آلوده بود، آلوده به بوی تاجِ کاغذین! تمام روز،  تمام آن  روزها، دو چشم مضطربِ ترسانم به انزوای بی خطر پلک ها پناه می بردند، آن دو چشم مضطرب ترسان که از نگاه ثابت من می گریختند. دو چشمی که ساعات طولانی همچون نگاه مردگان، ساکت، صبور، سرگردان و طولانی خیره می شدند  به واژه های ساده فریب، به واژه های ساده فریبی که می گفتند عشق  مرده است. خورشید مرده است و نور، هیچ نقبی به سوی این شب منفور نخواهد زد. شب منفوری که حصار قلعه ی اعتماد مرا  فشار می داد و از شکاف کهنه دلم می گفت: «نگاه کن، تو هیچ گاه پیش نرفتی، تو فرو رفتی » … و من نگاه می کردم  از پس آن حصار کاغذین، به نامعلومی که نگران ما بود. نگران من بود …

ساره فریدمن، نازنین آذری، فرزاد شاهین فرد ، مصطفی عزیزی

 درست خاطرم نیست،  فکر می کنم پانزده ساله بودم که با فروغ آشنا شدم و  فروغ مرا با شعر آشنا کرد. دست داناییِ نوپای مرا گرفت و مرا نشاند بر زورقی که رهسپار شهر شعرها و شورها بود. فروغ دستِ جهل مرا گرفت، مرا برد به روزهای خوب، روزهای سالم سرشار. مرا برد به آسمان پر از پولک. با شعر، من چون پری کوچک غمگینی با یک بوسه، از نو متولد شدم. من شعر را با فروغ می شناسم و فروغ را با شعرهایش. با خواندن اشعار فروغ بود که روزنه های نور کم کم به روی من گسترده شدند و بعد از آن  بود که با بقیه شاعرها آشنا شدم و  شعر دنیای من بود و دنیای من شعر که روح سرکش مرا عصیان زده، اسیر دست پنجه های آفتاب می کرد. شعر، آوای خوش کلمات، مرا می برد تا خانه های پیچیده در پیچک ها، مرا گیج می کرد، گیجِ عطر خوش اقاقی که از هرکلمه کلمه کتاب های شعرم برمی خاست. مرا می برد به فردا،  فرداها، آن حجم سفید لیز خمیازه  کش، مرا می برد، گم می کرد، لای خش خش چادر مادربزرگ و مرا می برد تا انتهای قهرمانی ها … تا انتهای عشق، آن جزیره سرگردانی، مرا می برد تا خط های کهنه ی باطل که دور از چشم های مادر،  از دفتر مشقم خط می زدم … و مرا می برد به روزنه های باز … روزنه ای که باز می شد به روی واژه های خیال انگیز شعر … به روی بامداد فروغ …

وقتی فهمیدم شب شعری با سخنرانی پیرامون “مرثیه”ی  شاملو برای فروغ، در تاریخ پنج آوریل در دانشگاه یورک برگزار می شود، مشتاق شدم که هم در این برنامه فرهنگی ادبی شرکت و هم گزارشی از آن تهیه کنم. به نظرم این دست فعالیت ها که در جهت ارتقای فرهنگ و ادب پارسی تلاش می کنند باید بیشتر مورد حمایت قرار بگیرند.

***

ششمین شب شعر با هدف علاقه مند کردن دانشجویان ایرانی به شعر، موسیقی، ادب و فرهنگ ایرانی زیر نظر ساره فریدمن و میسا اکبری با حضور نماینده های انجمن نامیرا، سخنران های میهمان و جوانان مشتاق و علاقه مند در دانشگاه یورک برگزار شد. به گفته ی  ساره  و میسا، هدف از برگزاری این  شب شعرهای ماهیانه، ایجاد بستری مناسب برای رشد و ارتقای دانش شعری و همچنین  دسترسی آسان علاقه مندان و شعرای جوان به فضایی سالم و مفید  بوده است.  البته برنامه آن ها فقط شامل شعر به تنهایی نیست، و آن ها در برنامه های پیشین خود شعر و موسیقی هم داشته  اند و با  آغوش باز از داوطلبان و هنرمندان علاقه مند در زمینه های هنری، نه تنها شعر، بلکه موسیقی، نقاشی و … برای ارایه آثار و هنر خود دعوت کرده اند.

شب شعر در دانشگاه یورک

برنامه ماهیانه شب شعر این امکان را فراهم  کرده است که علاقه مندان به شعر، شعرهای خود را در این برنامه بخوانند و از نظرات اساتیدی که در این زمینه، دانش آکادمیک دارند بهره مند شوند. همچنین در هر برنامه با میزبانی دو یا سه سخنران، موضوع های مختلف ادبی، از دیدگاه مختلف مورد نقد و بررسی قرار می گیرد.

آن ها در جواب این سئوال که “استقبال مردم از برنامه شب شعر چگونه بوده” می گویند: همیشه استقبال مردم بسیار خوب بوده است. چه بسا که در شب شعرهای گذشته، تعداد شرکت کننده ها بیشتر از انتظار ما بوده است. در حالی که ما هیچ نوع تبلیغی تا به حال برای گروه نکرده ایم.  در ادامه می افزایند: گروه ما تقریبا نوپاست و مسلما در آینده تبلیغ های بیشتری برای جذب شاعران جوان  می کنیم.

از دیگر برنامه هایی که طی هفته های آینده قرار است به گروه اضافه شود می توان به کارگاه های نقد شعر توسط آقایان دکتر خوشچهره و فرزاد شاهین فرد اشاره کرد.

 آن ها درباره کارگاه های نقد شعر می گویند: با توجه به این که حتی قبل از برگزاری این کارگاه، طی یک هفته گذشته تقریبا بیست کارت عضویت برای شاعران جوان چاپ شده است، فکر می کنیم که استقبال خوبی از این کارگاه ها بشود.

کارگاه های نقد شعر زیر نظر کالچرال ایونتس، از نظر تئوریک و تجربی به شعرا و جنبش های شعری انگلستان، آمریکا، فرانسه و ایرلند خواهد پرداخت. هدف از تشکیل این کارگاه ها ایجاد فضایی است که شاعران معاصر بتوانند قابلیت های شعری خود را در محیطی صمیمانه و در عین حال چالش برانگیز و انتقادی، رشد دهند.

در ابتدای برنامه شب شعر در تاریخ پنج آوریل، فرزاد شاهین فرد،  که نقد تئوری ادبی را در این کارگاه ها برعهده دارد، توضیح مختصری از  خلاصه بحث های جلسه های قبل (پیرامون نقد ادبی) منجمله  فرمالیسم آمریکایی (یکی از غالب ترین روش های خوانش ادبی در قرن بیستم)، فرمالیسم روسی، و  تئوری شعر تی اس الیوت ارایه داد. او سپس به بحث پیرامون تاریخچه مکاتب فرمالیسم آمریکایی و فرمالیسم روسی، نوع دیدگاه مکاتب مذکور  روی آثار هنری و ادبی (این که یک اثر ادبی و هنری از منزلگاه این دو مکتب چیست) و مفاهیم کلیدی مشمول در هر دو مکتب پرداخت. او بحث خود را با ارایه ی دو مقاله از تی اس الیوت (سنت و استعداد فردی و شاعران متافیزیکی ) خاتمه داد.

از دیگر سخنران های میهمان این برنامه می توان به آقای مهدی سررشته داری اشاره کرد که با قرائت شعری از سهراب سپهری (به باغ همسفران از دفتر حجم سبز) ما را بردند تا انتهای صمیمت حزن. دست ما را گرفتند تا خودِ ابعاد تنهایی، تا خودِ ادراک  سطحِ سیمانی قرن و اصطکاک فلزات!

در این بین، تعدادی از شاعران جوان  و مستعد، چندی از شعرهای سروده خود را برای حضار  خواندند.

در ادامه ی برنامه، مصطفی عزیزی، نویسنده و بنیانگزار فرهنگخانه ایرانی، درباره ی شعر “مرثیه”ی شاملو برای فروغ، برای حاضران سخنرانی کرد. او در ابتدا ویدئو کلیپی از مراسم خاکسپاری فروغ با حضور جمعی از شعرا و نویسندگان آن زمان (احمد شاملو، اخوان ثالث، سیاوش کسرایی) را به نمایش گذاشت و صدای  شاملو برای چند دقیقه، نه تنها تمام فضای اتاق را در برگرفت، بلکه تمام  روحِ من را چون عقابی عظیم با پنجه های تیز خود گرفت، گرفت و  با خود برد تا آستانه ی دریا و علف، تا معبر بادها، تا  گذرگاه کوه ها …

عزیزی گفت: “کسی نبوده است که برای مرگ زودهنگام فروغ نگریسته باشد. تقریبا تمام شاعران سرشناس آن دوره در سوگ مرگ فروغ شعر گفتند. فروغ، پدیده ای بود که به سرعت درخشید که درخشش ناپایدار او با مرگ تراژیکش پایان یافت.”

سخنران افزود:”از تمام شعرهایی که در سوگ مرگ فروغ گفته شده است، در مقایسه شعر شاملو ارجحیت چشم گیری دارد. شاملو تنها کسی است که با شعرش هم برای فروغ مرثیه سرایی می کند، هم با خود فروغ حرف می زند. فروغی که نمرده، که انگار هیچ وقت نمرده است. فروغی که همیشه زنده است، آن گونه که شاملو او را در شعرش خطاب قرار می دهد، انگار دارد با خود فروغ زنده حرف می زند، نه فروغی که مرده است.

“به جست و جوی تو

بر درگاه کوه می گریم

در آستانه ی دریا و علف

به جست و جوی تو

 در معبر بادها می گریم”

شاملو در شعرش به تضاد ملی گرایی می پردازد. او در شعر مرثیه، به ارج نهادن انسان و عشق ورزی به انسان می پردازد، نه خاک و سرزمین:

“پس به هیات گنجی درآمدی

گنجی از آن دست

که تملک خاک و باران را

از این سان دلپذیر کرده است”

 شاملو در “مرثیه” فروغ را ارزش می نهد. و می گوید اگر خاک ایران را دوست دارم به خاطر گنجی(=استعاره از فروغ) است که این خاک را دوست داشتنی کرده است.

و فروغ فرخزاد، گنجی بود کمیاب که خاک ایران از آن روز تا به حال، مشابه اش را به خود ندیده است.

“نامت سپیده  دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد

متبرک باد نام تو!

و  ما همچنان دوره می کنیم

شب  را و روز را

هنوز را ….”

جلسه شب شعر، با گفت وگو و بحث درباره ی تاثیر مثبت نقد روی اشعار شاعران جوان و تازه کار در جهت بهبودی اشعارشان و طرح چند سئوال متفرقه پیرامون شعر و پاسخ به آن ها پایان یافت.