مرکز اسناد حقوق بشر ایران

آریان مرادزاده، حقوقدان و از زندانیان سیاسی دهه شصت، در گفتگو با مرکز اسناد حقوق بشر ایران از خاطرات سال هایی می گوید که به اتهام عضویت در یک گروه مارکسیستی بازداشت شده و در معرض اعدام قرار گرفته است.

آریان مرادزاده، متولد ۱۳۳۵ ملایر، از بازماندگان اعدام های گروهی دهه شصت است. وی با گروه آرمان که درکی مارکسیستی از اسلام داشت و گروهی میانه، نیمه دینی نیمه ماتریالیستی، محسوب می شد؛ فعالیت تشکیلاتی داشت.

آریان مرادزاده

آریان مرادزاده

آریان که به همراه مادرش از تهران به تبریز سفر کرده بود در یک خانه تیمی توسط پاسداران کمیته مرکزی تبریز بازداشت شد. به اصرار مادرش هر دو را به کمیته مرکزی برده و به دلیل همراه نداشتن مدارک شناسایی، شناسنامه مادر آریان را برای احراز هویت پذیرفته اند. همین امر موجب می شود تا پرونده سابقی که با نام مستعار برای وی مفتوح بوده بر علیه او استفاده نشود و به عبارتی دیگر از اعدام رهایی یابد.

او چند روزی را در سلول انفرادی این کمیته گذرانده سپس با اتهام هایی نظیر فعالیت با گروه های مخالف و فعالیت علیه انقلاب به یکی از انفرادی های زندان دادسرا منتقل شده است. به دلیل حجم بالای بازداشت ها، بین دو تا هشت نفر در فضای بسیار کوچک انفرادی در شرایطی سخت نظیر نبودن زیرانداز و خوابیدن بر روی سیمان و روشن بودن تمام مدت یک نورافکن نگهداری می شدند. نبودن امکانات درمانی و بهداشتی و در مضیقه بودن برای استفاده از توالت ها نیز بخشی دیگر از موارد متعدد نقض حقوق بشر در آن سال ها بوده است. آریان در این زمینه گفت: “تنها سه دفعه د رهر روز آن هم به مدت پنج تا هفت دقیقه فرصت استفاده از توالت را داشتیم. گاهی به دلیل صف طولانی زندانیان گاهی فرصت به همه نمی رسید و بنابراین مجبور می شدند در همان ظروف غذاخوری خود ادرار کنند.”

آریان توضیح داد که روال محاکمات به این ترتیب انجام می شده که وقتی زندانی به دادگاه می رفته، فقط به مدت پنج دقیقه از او سوال می شده است که آیا اتهام فعالیت علیه انقلاب را می پذیرد یا خیر و سپس بدون توجه به پاسخ او بر روی پرونده اش می نوشته اند، اعدام. وی در این زمینه به مرکز اسناد حقوق بشر ایران گفت:”دادستان در واقع بازجو بود. عنوان موسوی تبریزی،  دادستان دادگاه انقلاب تبریز بود ولی آن کسی که در جایگاه دادستان قرار می گرفت بازجو بود. و کسی که قاضی بود و درخواست دادستان را پاسخ می داد یا تایید می کرد در واقع همان موسوی تبریزی بود، ولی اصطلاحا به وی دادستان دادگاه انقلاب تبریز می گفتند.” او همچنین افزود: “موسوی تبریزی در صدور حکم اعدام بسیار بسیار افراط می کرد.”

آریان در مورد انتقال اجساد اینچنین توضیح داد:”[مسئولان] یک وانت بار می آوردند و اشخاصی را از هر سلول به طور اتفاقی انتخاب می کردند تا این ها دست و پای اعدامی هایی را که گلوله به قلب آنها نخورده بود و هنوز زنده بودند و داشتند جان می کندند را بگیرند و در وانت بار پرت کنند. اینها روی هم جمع می شد تا آنها را به جای دیگری برای دفن ببرند. [اعدامی ها] همکلاسی های اینها [نعش کش ها] بودند. اینها بومی و دانش آموزان دبیرستان بودند که بیشترشان زیر ۲۲ سال سن داشتند. تقریبا بین ۱۶ تا ۱۹ سال سن داشتند که وقتی به سلول برمی گشتند واکنش های گوناگون روان تنی داشتند. از جمله اینکه یک کسی بود که بعد از آن تا دو روز می خندید. دیگری تا ۲۴ ساعت یا تا دو یا سه روز فقط سکوت می کرد و  یک کسی تا یک روز فقط بالا می آورد و یا اینکه بعضی ها تا چند روز فقط به یک نقطه خیره می شدند و جواب کسی را نمی دادند.”

آریان تا اواسط پاییز سال ۱۳۶۰ در زندان هر شب شاهد اعدام های فراوانی بوده است. وی شبی را به خاطر ندارد که صدای تیر خلاص را نشنیده باشد و تمام این ها تنها بخش کوتاهی از هزاران خاطره ی تلخی است که از کشتارهای دهه شصت همچنان در خاطر آزرده ی بسیاری از شاهدان آن وقایع باقی مانده است.

http://www.iranhrdc.org/persian/permalink/1000000344.html#.UdL79qN5mSM