آرت پرسید: ترجیح می دهی ابتدا در مورد کدام موضوع صحبت کنیم؟
گفتم: در مورد تئاتری بودن نمایشنامه ام.
از آنجایی که آرت تدریس در دانشگاه ما را تازه شروع کرده است، هیچوقت با قاطعیت اظهار نظر نمی کند، چون همیشه در مورد موضوع مورد بحث شک می کند، گفت که در این باره نمی تواند اظهارنظر قاطعی داشته باشد. با نمایشنامه های اکسپریمنتال اندکی غریبه است و ترس او از این است که در درک و تحلیل یک اثر غیر آمریکایی ناتوان باشد.
درباره ارتباط سه قطعه از او پرسیدم. درباره آن هم مطمئن نبود. گفت: هر قطعه استقلال خودشان را دارند و به عنوان یک قطعه تئاتری مستقل می توانند عمل کنند. گفتگوی ما به جای بحث بیشتر جنبه پرسش و پاسخ را به خودش گرفته بود. زمانی که من می پرسیدم، او پاسخ می داد و از پاسخ او پرسش دیگری در من شکل می گرفت. گفتگویمان خوب بود، اما نتیجه گیری روشنی از آن به دست نیاوردم. جالب این بود که دوست داشت با من صحبت کند. شاید نه از سر تنهایی، بلکه با صحبت کردن با من نیرو می گرفت. پرسشی را که من از او درباره ارتباط سه قطعه نمایشی کرده بودم، حالا او از من می پرسید. پرسید: تو خودت چه فکر می کنی؟
گفتم: این سه قطعه را من در ورک شاپ لیلیان آتلان نوشته ام و آنچه که از لیلیان آموخته بودم برایش توضیح دادم. درباره اینکه چطور از طریق زبان، تماشاگر را در تجربیات تصویری و تخیلی شریک می کنیم.
تصور می کردم که آرت اندکی با بقیه هنرمندان تئاتری آمریکایی متفاوت است، اما تصورم اشتباه بود. در حقیقت فرق بسیاری می بینم با هنرمندان تئاتری آمریکایی و ملیت های دیگر از جمله اروپاییان. تجربه ام با نویسندگانی چون مارک بلوک فرانسوی و نیکو هلمینگر استراسبورگی به من ثابت کرده است که اصولن اروپاییان به مقولاتی که مربوط به فکر، تخیل، احساسات، مسایل اجتماعی و سیاست هستند، بیشتر نزدیک و آمیخته اند. من با مارک یکنوع وحدت و یگانگی احساس می کردم. نیکو و لیلیان؛ روح، تخیل و اندیشه های مرا به خوبی درک می کردند. در مقایسه، فکر می کنم که آمریکاییان از تخیلات شاعرانه اندکی دورند. تخیلاتشان بیشتر با المان های فیوچرستیک، کالت های مذهبی و یا ساینس فیکشن در ارتباط است. و احساسات را کمتر در کارشان دخالت می دهند. شاید یکی از المان های مهم، ساخت اقتصادی، معماری خانه ها و شهرها، رفتارهای اجتماعی و تجربه های فرهنگی آنها باشد. مثلن “کوچه” در مملکت ما و بسیاری از کشورهای دیگر مفهوم خاصی دارد. کوچه های مختلف پیچ در پیچ با دیوارهای کوتاه و یا با دیوارهای بلند در مناطق گرمسیر که بچه ها در آنها توپ بازی می کنند، دختر ها پاپا بازی و الک دولک و یا هر نوع بازی دیگری …اما کوچه بدین معنا در آمریکا معنی ندارد. بین خانه ها کوچه وجود ندارد. در کوچه های نه چندان باریک با مسافت های کوتاه در شهرهای بزرگ، بچه ها معمولن در کوچه ها بازی نمی کنند. بنا براین فرهنگ باز، شکل زیست، معماری خانه ها و کوچه و بازار، امکان تخیل پیچاپیچ را از آنها می گیرد. کوچه های تنگ و تاریک در اروپا، بویژه ایتالیا، فرانسه، اسپانیا و پرتغال، و خاورمیانه برای شهروندان آن کشورها مفهوم و معنای ویژه ای دارند.
آرت درباره مورد دوم یعنی زبان نمایشنامه گفت: این قطعه ها مونولوگ هایی هستند با یک صدا. صدای یک زن. تصویرسازی ها در مقایسه با ایماژهایی که ما به آنها عادت داریم بسیار متفاوتند. در ترکیبات زبانی و گرامری آن هیچ ایرادی نمی بیند. جز بکارگیری صحیح حرف تعریف The. یکی دو جمله هست که از نظر گرامر کاملن صحیحند، اما از نظر تصویری و مفهوم، برای ما عادی نیستند.
دیالوگ جالبی داشتیم پیرامون تصویر و تبدیل آن به کلمه در زبان فارسی و انگلیسی. به او گفتم همانطوری که زبان انگلیسی ـ آمریکایی در طی قرون به دلیل مهاجرت افراد گوناگون از کشورهای دیگر بسیار تغییر کرده، چه اشکالی دارد اگر من هم شکل جدیدی از زبان را وارد زبان و فرهنگ شما بکنم؟ همانطوری که بسیاری از جملات، کلمات و اصطلاحات عربی، آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی وارد زبان فارسی شده است و من بعد از آمدن به آمریکا این را عمیقن متوجه شده ام. به یاد حرف های لیلیان آتلان افتادم که مرا بسیار تشویق می کرد که با وارد کردن المان های زبانی جدید می توانم در تغییر و تحول زبان و فرهنگ آمریکایی سهیم باشم.
آرت با دقت به حرفهایم گوش می داد و فکر می کرد.
بعد در مورد دراماتورژی از او سوآل کردم.
گفت: دراماتورژی در قرن ۱۸ میلادی در آلمان به وجود آمد. توسط یک نمایشنامه نویس و منقد آلمانی به نام گات هولد لسینگ Gotthold Lessing که در کمپانی “تئاتر ملی هامبورگ” به عنوان منقد کار می کرد و بعدها Hamburg Dramaturgy را بنیان نهاد. کار او تحلیل نمایشنامه ها و کمک به کارگردان و نمایشنامه نویس بوده است و همچنین مجله ویژه ای هم به چاپ می رسانده است.
کار دراماتورژ در آمریکا حدود بیست و چند سال است که شروع شده است. دراماتورژ اسناد و مدارک مربوط به متن را جمع آوری کرده و در اختیار کارگردان و بازیگران قرار می دهد. در حقیقت بیشترین کار مشترک را با کارگردان دارد که به او در تفهیم بهتر نمایشنامه، اضافه و حذف زواید و شناسایی بهتر کاراکترها، تاریخ وقایع و رخدادها و زمینه های پشت متن، کمک می کند.
آرت گفت که با اوله سوینکا و آتول فوگارد کار کرده است. گفتم که تز دانشگاهی من در ایران بر اساس نمایشنامه سلام و خداحافظ آتول فوگارد بوده است. و درباره تجربیاتش با دو نمایشنامه نویس پرسیدم. گفت: سوینکا به هیچوجه دوست نداشت که دراماتورژ داشته باشد. او خودش به تنهایی مدارک و اسناد مربوط به نمایشنامه را جمع آوری می کرد و به بازیگران می داد. او حتا با این کار هم موافق نبود که اسنادی برای تفهیم بیشتر متن به بازیگران داده شود و معتقد بود که بازیگران با دریافت طبیعی شان از متن بهتر کار می کنند تا اینکه سعی کنند خود را عینن به هیئت کاراکترها در بیاورند. مثلن در یکی از نمایشنامه هایش که خودش کارگردانی کرده بود، شخصیت هایی سیاسی چون عیدی امین بوده اند و او خودش مدارک لازم را به بازیگران داده بود. از محتوای حرف هایش به نظرم رسید که سوینکا شخصیتی بسیار زیرک است که دنیای سطحی تئاتر و هنر را در این جامعه به خوبی می شناسد.
گفت: در دانشگاه ییل، دانشجویان بعد از اتمام سال اول تقسیم بندی می شوند و دراماتورژها هم کارشان این است که با گروهی از نمایشنامه نویسان به طور خصوصی کار بکنند و آنها را در مورد نمایشنامه هایشان یاری برسانند.
در مورد آتول فوگارد گفت که او در نمایشنامه اش “گره خویشاوندی” هم به عنوان کارگردان و هم بازیگر کار می کرده است. او بسیار بازتر از سوینکا بوده و به حرف های من گوش می داده. بازیگری که سالها با فوگارد کار می کرده گفته است که آنقدر فوگارد نقشش را در این نمایشنامه بازی کرده بود که دیگر حالش از آن نقش به هم می خورد و روی نقش خودش چندان جدی نبود. با اینکه فوگارد در نقش خود به عنوان بازیگر بسیار درخشید، اما این درخشندگی باعث شد که او میل به مشهور شدن و پیوسته در صحنه بودن را پیدا کند. از آن پس نوشته هایش روز به روز ضعیف تر شده اند. علاوه بر این خانه ای بزرگ در نیویورک خریده است و می خواهد دو کشور داشته باشد. هم در نیویورک زندگی کند و هم در آفریقای جنوبی.
نمایشنامه “گره خویشاوندی” از این جهت حاوی اهمیت است که در سال ۱۹۶۱ اولین بار بازیگران سیاه پوست و سفید پوست در کنار هم روی صحنه بازی کرده اند. و این یک کار انقلابی بوده است، اما نمایشنامه ی بعدی اش مثل A Place with the Pigs و “بچه هایم، آفریقای من” اصلن موفق نبوده اند و در آنها حرف مهمی زده نشده است! کم کم بحث مان به مونولوگ نویسی، بدیهه گویی و کارهای اسپالدینگ گری Spalding Grayو نمایشنامه معروفش “شنا به طرف کمبوجیا” Swimming to Cambodia رسید. گفت که اسپالدینگ گری کارهای خودش را فقط خودش اجرا می کند و همه نمایشنامه های او تجربیات شخصی او هستند. و هیچکس دیگر نمی تواند از او تقلید کند. بعد از دو ساعت صحبت کردن با آرت که می دانستم علاقمند بود که بیشتر با من صحبت کند، گفت احتمالن دوباره به زودی بهت تلفن می کنم و قرار می گذاریم که دقیق تر درباره زبان نمایشنامه ات با هم صحبت کنیم. خوشحال و سپاسگزار از او خداحافظی کردم و یکراست رفتم به دیدن ربه کا…..
چند ساعت بعد در فروشگاه مواد غذایی کوآپ نسرین را دیدم که یک دختر جوان افغانی شاد و پر شور است. پدرش یکی از سفرای افغانستان بوده است در آفریقا که هم اکنون همراه مادر نسرین در نیویورک زندگی می کند. نسرین دختر بسیار راحتی است و ترجیح می دهد که آزاد و مستقل زندگی کند. به ۵ زبان فارسی، پشتو، فرانسه، انگلیسی و اسپانیش احاطه دارد و می خواهد به ویسکانسین برود و دکترایش را در رشته ادبیات تطبیقی بگیرد. به همراه نسرین به خانه اش رفتم. در آنجا احمد حرب نویسنده فلسطینی، سعدی نویسنده عراقی، دوست خوبم منصور، مهدی، یوسف و سرانجام فیلیپ را ملاقات کردم.
ادامه دارد