چهار شعر از کتابهای  “نام مان در هوا سرگردان است” و “پشت این صدای تازه ” به همراه دو شعر تازه

 

۱

روی این پل

 می آیند که بخندند

 می روند که بگریند

 روی این پل

 گل می شوند

که یعنی زشتی زیبا نیست

 پرنده می شوند

که یعنی آسمان زیباست

 روی این پل اما

صدای خشکی است که غوغا می کند

 و آب واژه ای است

که به هزار آوا شنیده نمی شود

حتی

روی این پل.

۲

نام خود را به او بخشید

 خواهر مرده اش

 چرا که دیگر نامی نداشت مادر

دور که می شد پدر

پشت خواب های برادرانش

 نام خواهر مرده ای را یافت

که خواب برادران گمشده را می دید

پدر درخشید

مادر لبخند شد

دوردست ها

روشنی من بود .

۳

همه جا پاک کرده ام نام تو را

توی این دفتر شعر که چند برگی سفید مانده است

توی کتاب هایی که خوانده ام

 که نخوانده ام

روی همین ابر سفیدی که حالا از بالای سرمان می گذرد

روی همین آینه ای که تصویرمان را کنار هم نمی گذارد

پاک کرده ام نام تو را همه جا انگار….

انگار حق با توست

جایی هست در آن دورها

که دستم نمی رسد

نمی توانم پاک …

 ……

گذشته می گذرد

 در دوردست ها

ابر سفیدی است

پر از سیاهه ی نام تو

۴

پرنده ای به اتاق مان آمده

کنار تخت نشسته

 آب نمی خورد

دانه نمی خواهد

صدای زیبایش را می شنویم

من و تو

اما همین که فکر می کنیم

پنجره ای باز نبوده تا پرنده ای به کنار تخت …

 سکوت

در اتاق پر می گشاید

 صدایی نمی شنویم

 پرنده دیگر نیست

 و ما شگفت زده

به پنجره های بسته

ایمان می آوریم .

دو شعر تازه

 

آمدی

کنارم ایستادی

لرزاندی ام

کلاه از سرم پراندی

نشاندی

لبخندی بر لبانم

و بعد

دور شدی

دور

دور

مثل خاطره ی یک روز تابستان

که از پشت پنجره ی بخار گرفته

به یادش می آورم

و دلگرم می شوم.

—————–

درست است

که این روزهای تاریک

تکلیف برف هم روشن نیست

بنشیند

یا سریع آب شود

اما

من که نباید صبر کنم

تا بهار برسد

تا در

به پاشنه ای که می خواهد

بچرخد

در این روزهای تاریک

 از در

بیرون می زنم

می بارم

می نشینم

کنار تو .