دیکتاتورها جملگی از صفات مشترکی برخوردارند و در اعمال زور و اراده شخصی از روش های مشابهی بهره می گیرند.

آنچه در گفتار و عملکرد دانالد ترامپ پیش از روی کار آمدنش و در چند ماه اخیر پس از تکیه اش بر مسند قدرت مشاهده می شود، با اندکی تفاوت، همان روشی است که خمینی قبل از روی کار آمدن و پس از آن در زمان تصدی اش به عنوان رهبر، بر مردم ایران تحمیل نمود و بی اعتنا به جهانیان، صرفا در پی ارضاء امیال خرابکارانه و تفرقه انگیزش برآمد.

شاید بهتر باشد و به عبارت دیگر ترجیح می دهم که از عملکرد خمینی در دوران قبل و پس از سال ۱۳۵۷ فهرستی ارائه دهم و مطابقت گفتار و کردار خمینی را با عملکرد ترامپ، به عهده خواننده این مختصر واگذار نمایم.

ناگفته نماند که در نوشتن این مطلب کوتاه عمدتا از کتاب “ایران در چهار راه سرنوشت” بهره گرفتم و هدفم از این بیان در عین حال نمایان ساختن مشابهت هایش است که در گفتار و کردار دو فرد غیرسیاسی و مدعی رهبری صرفنظر از تربیت فرهنگی و موقعیت زمانی و مکانی ممکن است مشاهده نمود.

در تاریخ شورش ها و انقلابات جهان کمتر اتفاق افتاده است که نقش یک فرد واحد در تعیین جهت آن انقلاب و یا شورش و در مسیر سرنوشت آن، بدان حد قاطع و نافذ باشد که نقش خمینی در جهت گیری شورش و یا به قولی انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران بوده است.

انقلاب ها و یا شورش های دیگر اگر رهبری داشتند، ایدئولوژی و برنامه ای هم داشتند. شورش و یا انقلاب ۱۳۵۷ ایران نه از ایدئولوژی برخوردار بود و نه سازمان و برنامه ای دربرداشت، بلکه حرکتی بود علیه رژیم شاه فقید که چنانچه شخص دیگری عوض خمینی رهبری اش را در دست داشت، هیچ بعید نبود که به جای روی کار آمدن یک حکومت مطلقه و ارتجاعی مذهبی، منجر به استقرار یک رژیم مترقی و غیرمذهبی می شد.

آنچه مسلم است این واقعیت غیرقابل انکار است که توده های ناراضی و شاید بتوان گفت “حق ناشناس” مردم به خاطر تئوری های مذهبی خمینی به دنبال او راه نیافتادند، بلکه عمدتاً برای پیشبرد مبارزه کورکورانه خود به یک رهبر کینه توز و آشتی ناپذیری چون خمینی که در آن زمان به صورت یک منبع انفجاری و در حد اعلای انتقامجویی بود، نیاز داشتند و خمینی توانست خود را در این چارچوب قرار دهد و به عنوان رهبر بر مردم تحمیل نماید.

ناگفته نماند که به استثناء توده ای از افراد کم سواد و ناآگاه و دنباله رو، همه ی آنهایی که مدعی روشنفکری بودند، چه در عراق و یا نوفل لوشاتو و یا بالاخره در ایران سنگ خمینی را بر سینه می زدند، کمترین اطلاعی از تاریخ ایران نداشتند و یا اگر داشتند، حسادت، کینه توزی، انتقامجویی و اطاعت کورکورانه شان بر عقل و منطق غلبه کرد و بی اعتنا به مکافات عمل، همگام با خمینی در پی تخریب هست و نیست کشور برآمدند. این را بدین خاطر می گویم که حداقل آگاهی از تاریخ کشور ایران، اقتضا می نماید که شخص این واقعیت را بداند که آخوند همواره مزاحم حکومت مردمی و غیرمذهبی بوده است.

در اثبات این مدعا به زمان های بسیار دور برنمی گردم، به زمانی اشاره می کنم که پاره ای از ما شاهد آن بودیم، به عنوان نمونه می توان از نقش مخرب مدرس در زمان رضاشاه کبیر و یا مزاحمت های خرابکارانه کاشانی در زمان مصدق و بالاخره همه ی آن چه را که خمینی از شروع شورش و بلوایش در قم و تا اواخر سلطنت شاه فقید موجب شد نام برد. این ها نمونه هایی هستند که هر عقل سلیمی را وا می دارد که به دنبال آخوند راه نیفتد. نقش آخوندها در ایران از زمان ساسانیان تا اواخر سلطنت پهلوی، هیچگاه سازنده نبود و آخوندها همواره اگر پیشاپیش سلطنت قدم برنمی داشتند، به کمتر از هم عرض آن به هیچ وجه راضی نبودند. حال شما روشنفکری به من نشان دهید که این واقعیت را بپذیرد و از عملکرد گذشته اش پشیمان باشد. خیر! هیچکس حاضر نیست از طاقچه اش پایین آید. به هر حال بگذریم.

برای تخریب و انهدام یک نظم موجود، هیچ قدرتی نیرومندتر از قدرت کینه و نفرت نیست. قاطعیت خمینی زاده سالیان دراز خشم و عقده او نسبت به حکومتی بود که او را به دلیل مزاحمت هایش، محکوم به محرومیت و انزوا کرده بود و این محرومیت برای کسی که عطش قدرت طلبی از بارزترین خصیصه هایش باشد، قابل هضم نیست.

خمینی در سال های تبعید روز به روز بیشتر با کینه و انتقامجویی خو گرفت و از اغماض و عطوفت که با خشم و نفرت او سازگار نبود، دوری گزید و در نتیجه نسبت به دشمنان خود و بیش از همه با نظم اجتماعی که او را محکوم به فراموشی کرده بود، پرخاشگر و انتقام طلب شد و در عین حال به دلیل آخوند بودنش، این کینه توزی را با تعصب مذهبی درآمیخت و پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۵۷، نوع خاصی از اسلام را که با طبیعت او بیشتر سازگار بود، عرضه نمود و این همان اسلام کینه و تعصب است که با رحمت و عطوفت که اساس دین اسلام است هیچ میانه ای ندارد.

خمینی در جهت دادن به عطش تخریبی و متشکل ساختن توده ها در مسیر فروریختن نظم موجود رهبری بلامنازعه بود، اما پس از تخریب، در راه ساختن نظم نو، خمینی هیچ نقش مثبتی نمی توانست داشته باشد، زیرا آن چه را که او به دلیل دور بودنش از واقعیات تاریخی و ناآگاهی اش از حقایق و قواعد مسلم، ارائه کرد به هیچ وجه با زمان و شرایط حاکم بر مکان مطابقت نداشت. او می خواست که ایران به ۱۴۰۰ سال پیش از آن زمان برگردد و اصرار می ورزید که معیارهای ۱۴۰۰ سال قبل از آن زمان را بر مردم تحمیل نماید و این به هیچ وجه ممکن نبود.

به هرحال وقتی که شور ناشی از شعارها و نطق های آتشین فروکش کند و دیگر چیزی برای تخریب باقی نمانَد، آن وقت نوبت سازندگی خواهد بود و به این حقیقت می رسیم که آسان می توان خراب کرد، اما ساختن بدین آسانی نیست. این واقعیتی بود که همه سردمداران حکومت خمینی و در رأس همه شخص خمینی به خوبی بدان واقف بود اما آنچه که او در سر می پروراند ارضا حس کینه ای بود که علیه همه آدمیان و عالمیان به عنوان سمبل یک فرد کینه توز در دل داشت. فراموش نشود که خمینی در عین حال یک آخوند بود و خلاف آن چه که از سرسختی او در راه مبارزه اش گفته شود، او هیچوقت در نظریاتش پابرجا نبود و تنها هدفش صرفنظر از همه، صرفا نیل به مقصودی بود که خود و تنها خودش در پی آن بود. حتی در مسائلی که برایش جنبه مذهبی داشت، خمینی هیچگاه پایبند نظریاتش نبود و به اقتضای مصلحت و در شرایط زمانی و مکانی متفاوت، نظریات متناقض ابراز می کرد.

به عنوان نمونه می توان به موارد زیر اشاره کرد:

خمینی قبل از روی کار آمدنش، قانون حمایت خانواده که از جمله قوانین مترقی زمان شاه فقید بود را مخالف دستورات شرع و در حکم محاربه با خداوند بزرگ و قرآن کریم اعلام کرد و در این راستا تا آن حد پیش رفت که همه طلاق های پس از تصویب و اجرای قانون مذکور را خلاف موازین شرع اعلام می نماید و اضافه می کند که چنانچه این دسته از زنان پس از طلاق به ازدواج شخص دیگری درآیند، مرتکب زنا شده اند و شوهران این خانم ها باید به عنوان زناکار محاکمه و مجازات شوند. نتیجه چنین فتوا در عین حال این است که فرزندان حاصله از ازدواج های ثانوی، اولاد غیرشرعی و از ارث محرومند. (توضیح المسائل خمینی، مسئله ۲۸۳۶)

خمینی پس از روی کار آمدنش قانون حمایت خانواده را می پذیرد و امر به اجرای آن می دهد.

ببین رذالت ملا که در ارضاء عطش کینه اش تا کجا پیش می رود و پس از رفع عطش با چه وقاحتی احکام مقدس شرعی را این گونه بازیچه دستش فرار می دهد.

یک روز اعدام فروشندگان هروئین را از مظالم رژیم شاه فقید می شمارد و روز دیگر به حاکم شرع منتخب خود دستور اعدام همین فروشندگان هروئین را توصیه می نماید. (ولایت فقیه، صفحه ۱۳)

یک روز تغییر ساعت رسمی توسط رژیم شاه فقید را مایه ننگ و دشمنی با اسلام می خواند ( کشف الاسرار صفحه ۲۲۴)،

و روز دیگر یک ساعت تغییر ساعت در جمهوری اسلامی اش را مورد تأیید قرار می دهد.

یک روز از حقوق بشر و دموکراسی صحبت کرد، اما پس از روی کارآمدنش همه ی آنها را مخالف اسلام اعلام کرد و در این جهت تا آن جا پیش رفت که پس از انتشار مقاله حاج سیدجوادی که در آن شنیدن صدای “چکمه فاشیسم” را خاطرنشان نمود، خمینی به صراحت اخطار کرد: “سرنیزه آنها شکست، قلم های شما هم می شکند.”

یک روز تظاهرات دانشجویان را حق مسلم آنان می دانست، اما پس از روی کار آمدنش آن را مخالفت با اسلام و در خدمت امپریالیسم اعلام نمود.

یک روز وعده مجلس موسسان داد و روز دیگر طرفداران مجلس موسسان را دشمنان اسلام خواند.

در سال های زندگی در خارج از کشور، خمینی می گفت “روحانی نباید به شغل دیگری غیر از روحانیت که بسط توحید و تقوی و تعلیم قانون های آسمانی و تهذیب اخلاق توده است، بپردازد. (کشف الاسرار، صفحه ۲۰۸)

در آستانه پیروزی اش، خمینی در نوفل لوشاتو به گروه ایرانیان رزمنده که به دیدارش رفتند، می گوید “بدانید که حکومت بدون آخوند و منهای آخوند ممکن نیست.” (نوفل لوشاتو ۲۴ دسامبر ۱۹۷۸)

مهمترین دلیل تناقض گویی خمینی بی اطلاعی او از واقعیات تاریخی، اجتماعی و سیاسی گذشته و یا زمان خود او بود. علت  این بی اطلاعی زاده این واقعیت است که او در طول زندگی اش پیوسته در محیطی محدود به سر برد و هیچ کوششی در شناخت آن چه که پیرامونش می گذشت نکرد.

آثار این بی اطلاعی را می توان در پاره ای از اظهار نظراتش نیز مشاهده نمود. به عنوان نمونه، بدان علت که مطلقا با متون مذهبی اوستایی آشنایی نداشت، ایرانیان باستان را قومی مشرک و بت پرست می خواند و به خاطر کینه توزی با تاریخ ایران آرم شیروخورشید پرچم ایران را یک نشان منحوس طاغوتی شمرد و حکم بر محو آن صادر کرد. (سخنانش در مدرسه فیضیه قم، اسفند ۱۳۵۷)

در حالی که شیعیان ایران از پانصد سال پیش در برابر صلیب سرخ مسیحیان و هلال احمر مسلمانان غیر شیعه، این شیروخورشید را نشان تنها کشور مسلمان شیعه به جهانیان معرفی کردند.

از سقراط به نام یک منبع بزرگ توحید و پیام آور وحدانیت الهی نام می برد بی آن که بداند که سقراط اعتقادی به خدای واحد نداشت. (کشف الاسرار صفحه ۳۳)

خصیصه دیگری که به نحو بارز در همه ی نوشته ها و گفته هایش به چشم می خورد تندزبانی و ناسزاگویی اوست که نه تنها در شأن یک روحانی که خود او بناحق مدعی اش بود، به هیچوجه نبود، بلکه در قرآن کریم هم آمده است که حتی مشرکان را دشنام ندهید و از بد زبانی بپرهیزید.

نمونه ای از بدزبانی او، که نه تنها در نطق هایش از زمان تصدی رهبری ایران به وفور شنیده می شد، کتاب کشف الاسرار اوست.

آن چه که در بالا آمد تنها پاره ای از خصوصیات این مرد مستبد، متکبر، لجوج و تشنه ی قدرت بود و این کم و بیش همان صفاتی است که امروز در عملکرد دانالد ترامپ ملاحظه می کنیم.

به نظر می رسد تاریخ شورش و یا انقلاب ۱۳۵۷ ایران پس از قریب به ۳۸ سال در کشوری مانند امریکا تکرار شد. اگر شورش ایران را نتیجه ی جهل و تعصبات مذهبی پاره ای و اطاعت کورکورانه دسته ای دیگر بدانیم، چرا امریکایی ها با این مصیبت روبرو شدند؟

شاید جوابش را بتوان در این واقعیت یافت که وقتی ملتی به دنبال بهانه ای برای ابراز عصیان باشد، در پی دلیل و منطق عمل خویش برنمی آید، بلکه در انتظار کسی است که چنین زمینه ای را برایش فراهم آورد. آن وقت افرادی همانند خمینی و یا ترامپ با زیرکی، حیله و تزویر به مسند قدرت می رسند و در این مقام به آن چه که در سر می پروراندند جامه عمل می پوشند و مردم نیز بدون این که قدر عافیت بدانند و بی اعتنا به نابخردی عمل خویش همگام با رهبر در تخریب ارزش های اجتماعی، اخلاقی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی تا آن درجه پیش می روند که ما در ایران امروز شاهد آن هستیم و در امریکا نیز به تدریج به آن خواهند رسید.