سرانجام بر تردید چندساله‌ام پایان بخشیدم و بر این شدم که از بوداپست شهری که مشهور است به پاریس شرق و شهر عشاق در سفری پنج‌روزه دیدار کنم. در مورد این شهر زیبا بسیار شنیده و خوانده بودم. اما با دیدار از شهر برایم روشن شد که پیشینیانمان بر اساس تجربه گفته‌اند: «شنیدن کی بوَد مانند دیدن». در شهر بوداپست که راه می‌روی، انگار در متن تاریخ قدم می‌زنی. همان حسی به آدم دست می‌دهد که در آتن و رم نیز.

رود دانوب در میان شهر و تقسیم آن به دو قسمت بودا و پست، حکایت دیگری است که در این مجال نمی‌گنجد. حضور بیش از دو قرن عثمانی‌ها در مجارستان، رد پایی از آنان را در گوشه گوشه شهر بر پای گذاشته که مشهورترینش حمام‌های ترکی است. حمام‌های ترکی و آب گرم معدنی بوداپست ترکیبی است بسیار دل‌نشین که به خاطر کم بودن وقت فرصت استفاده از آن پیش نیامد.

آنچه بیش از همه برایم شگفتی بسیار داشت، مهربانی بیش‌ازحد مردم بود. آخر کشورهای اروپای شرقی مشهورند به رفتار خشن. نه این‌که نامهربان باشند، ولی در برخورد نخست، خشن و خشک به نظر می‌آیند. اما در این شهر هرگز شاهد چنین چیزی نبودم. فروشنده‌ای که حتا یک واژه انگلیسی نمی‌داند، دست از کار می‌کشد تا با ایما و اشاره مسیر اتوبوسی که به میدان قهرمانان می‌رود را نشان بدهد. دختری جوان که دست ‌و پا شکسته انگلیسی حرف می‌زند، کوشش می‌کند توضیح دهد که کدام قسمت‌های شهر را باید دید و به چه ترتیبی. هر کس فکر می‌کند، میهمان را باید میزبانی خوب بود تا باز برگردد و گوشه ‌ای از اقتصاد کشور را رونق بخشد.


بخشی از میدان قهرمانان شهر بوداپست

بوداپست پُر است از دیدنی‌های تاریخی و زیبا. شهری است که آرام ندارد و به همین خاطر هم سیستم حمل ‌و نقل شهری آن ۲۴ ساعت شبانه‌روز فعال است. بخش بودا قدیمی و پست جدیدتر و رفت ‌و آمد با سیستم ‌های حمل‌ و نقل آسان‌تر. مانند بسیاری از شهرهای دیدنی اروپا کلیسا، کاخ و میدان‌های زیبایی دارد که باید دید حتا اگر با شاه و دین رابطه ‌ای نداشته باشی. هنر و فلسفه هنر را در دیدنی‌های این شهر می‌شود دوره کرد. می‌شود بی ‌آنکه بدانی معماری سنتی کمونیست‌ها را در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر و در خیابان‌هایش شاهد بود. می‌شود فهمید که اگرچه دولت‌ های کمونیست آزادی و دموکراسی را فدای اقتدار خود کردند، اما چند چیز را نهادینه کرده ‌اند؛ آموزش ‌و پرورش برای همه از آن جمله است؛ مجارستان یکی از کشورهایی است که بنا به آمار یونسکو بی‌ سواد ندارد. سنتی که پیش از کمونیست‌ها نبوده و درصد بالایی از جامعه به خاطر فقر توان فرستادن فرزندان به مدرسه را نداشتند. هنر و نمایشگاه ‌های هنری هم شامل همین قصه می‌شوند. هرگاه به جاذبه‌های هنری این شهر می‌رسیدم، دو چیز به یادم می‌آمد: نخست این‌که هنر نزد ایرانیان به ‌تنهایی نیست و دو دیگر، نقل‌ قول نیچه که می‌گوید: “هنر زندگی را ممکن و شایسته زیستن می‌کند”. در واقع حضور آفرینش ‌های هنری باقی ‌مانده از نسل‌های پیشین این مردم، زیستن در بوداپست را دل‌نشین می‌کند. چنان در شهر غرق می‌شوی که روز رفتن اشک را نمی‌شود پنهان کرد و قول می‌دهی باز برگردی.

قرار ندارم از دیدنی ‌های این شهر بنویسم که می‌دانم با یک جستجوی چند دقیقه‌ای در اینترنت نه‌تنها تصویرهای زیبایی از دیدنی‌ها را پیدا می‌کنید که برای هریک ‌چند سطری هم توضیح خواهید بافت که انگیزه ‌ای شود برای سفر به این دیار عشق.

دو چیز در این شهر برایم منحصر بفرد بود: نخست، دیدار از کنیسه یهودیان که برای نخستین بار رخ می‌داد. کنیسه شهر بوداپست در محله‌ی یهودی‌نشین قرار دارد که می‌گویند بزرگ‌ترین محله یهودی‌های جهان است. کنیسه هم دومین عبادتگاه باعظمت یهودیان است. راهنمای ما که مردی است هفتادویک ساله، در زمان توضیح چگونگی مراسم دینی، مرا به یاد آموزه ‌های اسلام می‌اندازد که فریب و دروغ بخش اصلی آن است. می‌گوید ما یهودی‌ ها از عصر جمعه نباید چراغ روشن کنیم. به همین خاطر کسی که یهودی نباشد برایمان چراغ را روشن می‌کند. می‌گوید در مراسم دینی روزهای شنبه، از پیانو استفاده می‌شود که بر اساس آیین ما، این کار حرام است. اما برای جذب بیشتر جوانان، از کسی که یهودی نیست دعوت می‌کنیم که پیانو بنوازد. و… یعنی نه‌تنها خود که انگار خدایشان را هم فریب می‌دهند.


دیوار یادمان  کشته‌شدگان یهودی جنگ جهانی دوم در حیاط کنیسه بوداپست

روضه‌خوانی می‌کند. بیشتر از فاجعه‌ی کشتار یهودی‌ها در جنگ دوم جهانی می‌گوید. انگار گردشگرانی که آنجا آمده‌اند هیچ‌کدام تاریخ جنگ جهانی را نمی‌دانند و از کشتار غیرانسانی بیش از پنج میلیون یهودی بی‌خبرند. مدام مانند آخوندهای اسلامی مظلوم‌نمایی می‌کند و تقیه در پاسخ پرسش‌ها. می‌پرسمش اکنون‌که دولت دست راستی در مجارستان حاکم است، شرایط یهودی‌ها چگونه است؟ سردر گریبان می‌کند و بعد از کمی سکوت می‌گوید: “گاه به قبرستان ما حمله می‌شود، اما پلیس و دستگاه دولتی کوشش می‌کنند که مجرمین را دستگیر و مجازات کنند”. دروغ می‌گوید چون می‌دانم که دولت و پلیس بوداپست هیچ کاری برای جلوگیری از این کار نمی‌کنند.

دیدنی دیگری که به ‌شدت مرا تحت تأثیر قرارداد و وادارم کرد به درایت این مردم آفرین بگویم و رشک ببرم که چرا ما چنین نکردیم، پارکی است خارج از شهر بوداپست به نام؛ پارک مجسمه‌ها. در دفترچه‌های راهنمای گردشگری به کوتاهی از این محل یاد شده است. گویا به‌ عمد نمی‌خواهند این پارک دیده شود. ولی وقتی به این پارک رسیدم، با وجود اینکه فکر می‌کردم نمی‌خواهند کسی این پارک را ببیند، جوانانی دیدم که برای دیدن این پارک آمده بودند تا با بخشی از تاریخ مجارستان آشنا شوند که در شهر اثری از آن نیست.


تندیس مارکس و انگلس در سرای پارک مجسمه‌ ها

در سرای ورودی این پارک تندیس توأمان مارکس و انگلس و لنین سمت چپ و در سمت راست بر فراز ارتفاعی ۲۰ متری چکمه‌های سرخ استالین قرار دارد. در این معنا قرار است پارکی را به تماشا بنشینیم که تندیس رهبران حزب‌های کمونیست، یادمان‌های دوران کمونیست و مجسمه‌های صلح و آزادی را به شکلی بسیار زیبا دور هم فراهم آورده‌اند. دولت و مردم مجارستان پس از فروپاشی دولت کمونیستی، این درایت را داشته‌اند که اگر تندیس لنین، مارکس یا زن قهرمانی که توسط یقه‌سفیدها کشته‌شده است، پایین می‌آورند، تخریب نکنند تا یادگاری باشند برای ثبت در تاریخ. از گوشه گوشه‌ی مجارستان تندیس‌ها جمع‌آوری ‌شده‌اند و به ترتیب و با دفترچه راهنما و توضیح این که تندیس کجا بوده و به چه مناسبتی ساخته شده‌اند، گوشه‌ای از تاریخ مجارستان را به گردشگران نشان می‌دهند. ما اما با سرکردگی خلخالی مقبره رضاشاه را با خاک یکسان می‌کنیم، در تهران تندیس فردوسی را خراب می‌کنیم، در شیراز اگر فرصت می‌شد، ستون‌های تخت جمشید را فرو می‌ریختیم تا اثری از شاه و شاهنامه نماند.


یادمان پیوند کارگران با دانشجویان و کشاورزان

در همین پارک ساختمانی هست که با تصویر و متن تاریخ مجارستان از فردای جنگ جهانی دوم، تا انقلاب ۱۹۶۳ و فروپاشی حرب کمونیست در سال ۱۹۸۹ را به‌صورت موزه نگهداری می‌کنند.

در زیر یکی از نوشته‌ها را که دیدم، ایستادم و به همانندی این کشور و ایران فکر کردم. ما شاه را سرنگون کردیم به این امید که آزادی و دموکراسی را جانشین آن کنیم اما اسیر فریب و دروغ و دغل‌های حاکمان اسلامی شدیم. این‌ها هم کمونیست را نخواستند که به‌جایش آزادی و دموکراسی داشته باشند.


بخشی از متنی که سالشمار آغاز دمکراسی است

می‌بینید، اما دولت راست‌گرای پوپولیست ویکتور اوربان، نخست‌وزیر کنونی مجارستان، می‌کوشد صداهای انتقادی در این کشور را خاموش کند. بیشترین فرستنده‌های رادیو تلویزیونی مجارستان دولتی هستند. مطبوعات محلی نیز در اختیار شرکت‌های نزدیک به اوربان قرار دارند.

کار سرکوب رسانه ‌ها به‌ جایی می‌رسد که نیویورک‌تایمز اعلام می‌کند:

یک مقام دولت آمریکا از اختصاص بودجه‌ ای برای حمایت از مطبوعات کوچک و مستقل مجارستان، به‌منظور کمک به آزادی بیان و ارتقای تدابیر آموزشی و حمایتی برای روزنامه‌نگاران آن کشور در چارچوب دفاع از رسانه‌های مستقل، خبر داد.

به گزارش خبرگزاری رویترز، این تصمیم در حالی است که ویکتور اوربان نخست‌وزیر مجارستان کنترل رسانه‌های آن کشور را با تغییر قوانین و مقررات، و همچنین در اختیار گرفتن رسانه‌های عمده توسط طیف نزدیک به خود در بخش اقتصادی، تشدید کرده است. با تصویب قانون واریز چهل درصد درآمد تبلیغات رسانه‌های خصوصی به خزانه دولت، نخست‌وزیر سعی بر کوتاه کردن دست رسانه‌های مستقل را دارد.

انگار چرخ روزگار بسیار سخت می‌گذرد و با همه‌ی این‌ها، در انتخابات سال جاری، بازهم حزب ایشان بیشترین رأی را به دست آورد و اکنون جناب اوربان، از سرکرده‌های حزب‌های دست راستی و فاشیست اروپا است که در پارلمان اروپا کرسی‌های بسیاری را به خود اختصاص داده‌اند.

ما هم در چرخه‌ی بد و بدتر مدام از خاتمی به احمدی‌نژاد و روحانی و رئیسی و… دست‌به‌دست می‌شویم تا اقتدار را به کسی بدهیم که بی‌هیچ اندیشه‌ای فرصت مذاکره با آنکه دشمن می‌پنداردش را از دست بدهد و سایه شوم جنگ را گسترده‌تر کند.

عکس‌ها از عباس شکری