دوستان عزیز ، اکر بخاطر داشته باشید دو سال پیش ما دویستمین سالگرد تولد حضرت بهاالله را جشن گرفتیم.  امسال هم دویستمین سالگرد تولد حضرت باب را جشن می گیریم ، دو پیامبر بزرگ  که در دو روز پیاپی اول و دوم محرم با دو سال فاصله در طهران و شیراز متولد شدند.

مهوش ندیمی

سید  علی محمد شیرازی ملقب به باب در اول محرم سنه ۱۲۳۵ هجری قمری که مصادف است با ۲۰ اکتبر ۱۸۱۹ میلادی در شهر شیراز متولد شد از همان کودکی آثار نبوغ در او هویدا بود. این اثر در تمام پیامبران الهی هست.  کودک بود که پدر را از دست داد و طبق معمول آن زمان دایی او  سید علی که یکی از تجار معروف  و خوشنام شیراز بود سرپرستی این طفل را به عهده گرفت.

 دایی و مادر نهایت مراقبت و مواظبت از این طفل می نمودند، تا اینکه به سنی رسید که باید او را  به مکتب می بردند . چون آن زمان‌ دبستان و دبیرستان نبود، مکتب خانه بود روزی مادر و دایی دست طفل را گرفتند و او را به مکتب شیخ عابد که  یکی از معتبرترین مکتب ها در آن موقع در شیراز بود بردند. بعد از چندی خود شیخ عابد دست طفل را گرفت و به تجارتخانه سیدعلی برد و گفت این طفل را دیگر پیش من نیاورید ، چون علم او از علم من بیشتر است.  پس از آن سید علی محمد ایام را بیشتر با عبادت می گذراند و در تجارتخانه دایی مشغول بود تا این که خود در جوانی شخصا به کار تجارت مشغول شد که این تجارت خود وسیله ای بود که صداقت و امانت و درستکاری را به مردم بیاموزد. مردم آن زمان عادت داشتند که بعد از این که معامله تمام می شد به قول معروف دبه در می اوردند و دوباره چانه می زدند، او جلوی این کار را گرفت. بقدری با امانت و درستی با مردم معامله می کرد که او را مرد مقدس می نامیدند. در این مدت  سفری هم  به  نجف و کربلا  نمود. درکربلا حوزه های علمی زیادی بود، یکی از این حوزه ها به سرپرستی شیخ احمد احسایی اداره می شد شیخ احمد مردی بود فاضل و دانشمند و موسس فرقه شیخیه  که با اوهام و خرافات مقابله می کرد، این فکر در عراق عرب شایع شد و مردم زیادی به آن گرویدند. شیخ دارای کتب و رسالات زیادی بود که مورد توجه مردم قرار گرفت. این فکر به ایران هم رسید و طرفداران زیادی پیدا کرد. کتب و مقالات او در هر خانه ای که پیدا می شد می فهمیدند که او از شیخیه  است.  شیخ احمد احسایی طلاب را آماده می کرد و مژده می داد که وقت ظهور موعود نزدیک است آماده باشید تا او را بشناسید. همیشه همینطور بوده قبل از ظهور هر پیامبری اشخاصی هستند که می فهمند ظهور جدیدی خواهد رسید.  درست مثل اشخاصی که شبها بیدارند و طلوع فجر را که مژده می دهد روز دیگری فرا می‌رسد می بینند، آنها هم به مردم مژده می‌دهند که ظهور جدیدی نزدیک است،   پس از فوت شیخ احمد احسایی سید کاظم رشتی که او هم مردی فاضل و دانشمند بود عهده دار این مکتب شد او هم پیرو مکتب شیخیه بود و طلاب را آماده می کرد که ظهور موعود نزدیک است آماده باشید تا او را بشناسید به همین منظور هم یکی از شاگردان ممتاز خود ملاحسین بشرویه ای  را به ایران به شهرهای مشهد و اصفهان  فرستاد که  با علمای این دو شهر ملاقات کند تا مردم را آماده کنند برای ظهور موعود.  در آن زمان این وسایل اطلاع رسانی نبود رادیو و تلویزیون نبود به طریق همین حوزه ها و مساجد اخبار به گوش مردم می رسید.

ملا حسین ماموریتش که تمام شد به کربلا برگشت رفت به حوزه متوجه شد که استادش سید علی رشتی فوت کردند و طلاب هر یک در گوشه ای ساکت نشسته اند. ملا حسین از طلاب پرسید استاد چه وصیتی کرده  طلاب جواب دادند که استاد فرمود دیگر حوزه تعطیل است بروید بگردید تا قایم را پیدا کنید. ملاحسین پرسید پس چرا شما نشسته اید؟ ملاحسین همراه خواهرزاده و یکی از برادرانش برای شناخت موعود حرکت کردند و عازم کوفه شدند و در مسجدی چهل شبانه روز معتکف شدند، چهل شبانه روز روزه گرفتند و نماز خواندند.  شما باید تشنه باشید تا به دنبال چشمه آب بگردید  شما اگر چیزی از خداوند می خواهید باید از او از صمیم قلب در خواست کنید، در مسیحیت میگویند شما اگر چیزی  از خدا می خواهید باید  آنقدر به در بکوبید تا در باز شود  البته در هم باز می شود چون فضل خداوند همیشه شامل حال بندگانش می شود. ولی خوب مواظب باشیم که چه از او می خواهیم ) چه بسا آرزو که عدوی جان است ( بهرحال پس از چهل روز معتکف شدن نماز خواندن  و روزه گرفتن و خود را تزکیه کردن این تزکیه کردن ماند آن می ماند که اگر شما آیینه ای را جلوی نور آفتاب بگیرید البته نور بر او می تابد ولی اگر آیینه کدر و کثیف باشد نور آفتاب را نمی تواند منعکس کند.  ملا حسین و همراهان  خود را تزکیه کردند و پس از چهل روز معتکف شدن به  اتفاق همراهانش حرکت کردند. ملا حسین در خاطراتش نوشته که نمی دانستیم به کجا می رویم که دیدیم  سر از ایران و شیراز برآوردیم.  همراهان ملاحسین در مسجد ایلخانی نزدیک  کوچه  شمشیرگرها ساکن شدند ولی ملاحسین حرکت کرد،  نزدیک دروازه شهر جمعیتی بودند، ایستاده بود که دید جوانی سید که شالی سبز بر کمر بسته است بسوی آمد.  به او خوش آمد گفت و او را به منزل خود دعوت کرد. به درب منزل که رسیدند غلامی حبشی درب را باز کرد آن جوان فرمود (ادخلوها  بسلام امنین ) ملا حسین می گوید وقتی که این آیه قرآن را شنیدم خیالم راحت شد که به جای امنی وارد شده ام. در اطاقی جالس شدند و غلام حبشی آفتابه و لگن آورد برای شستن دست و صورت چون در آن زمان آب لوله کشی و وسایل امروزی نبود پس از شستن دست و صورت هر دو به نماز ایستادند و پس از صرف شربتی آن جوان از ملا حسین پرسید چه چیزی شما را به شیراز آورد.  ملا حسین جواب داد. استاد ما فرمود بروید و بگردید تا قایم را پیدا کنید.  ما را هم نیرویی  به شیراز کشاند . از او پرسید استاد شما چه علائمی را برای شناسایی موعود ذکر کرده،  ملا حسین جواب داد. استادگفته اند سن مبارکش بین بیست و سی سال است، از خاندان رسالت و اولاد پیغمبراست، دارای علم لدنی است، از عیوب جسمانی مبرا است و اهل دخان نیست.  پس از لحظه ای مکث فرمود.  آیا این مشخصات را در من نمی بینی؟ ملا حسین را لرزه در بدن افتاد. در آن لحظه بخاطر آورد که یکی از علائم قایم این است که بدون اینکه کسی از او بپرسد خودش خواهد گفت الان موقع تفسیر سوره یوسف  است. در آن لحظه فرمود الان موقع تفسیر یوسف است،  قلم را برداشت و با سرعتی غیر قابل وصف وحی الهی را که چون غیث هاطل نازل می شد مینوشت،   گاهی اوقات هم آن بیانات را زیر لب زمزمه می کرد. ملا حسین معشوق خود را پیدا کرد و آرامشی به او دست داد. پس از آن فرمود،  منم باب الله و تویی باب الباب. (یعنی من دری هستم بسوی خداوند و تو دری هستی که این در را گشودی) پس از آن به او فرمودند که ازاین  جریان به هیچ کس چیزی مگو  ۱۷ نفر دیگر خودشان باید مرا پیدا کنند.  همینطور هم شد پس از مدتی تعدادی از هموطنان من و شما هر کدام به طریقی  آن حضرت را شناختند، در میان آنان یک زن بود به لقب طاهره قره العین.  طاهره در کربلا بود.  حوزه درس داشت، وقتی که فهمید شوهر خواهرش عازم ایران است نامه ای نوشت و به او داد و گفت قایم را که پیدا کردی این نامه را از طرف من به او بده. وقتی که آن هفده نفر کامل شدند آن حضرت آن ها را فرا خواند و گفت شماها که با ملاحسین میشوید ۱۸ نفر حروف حی هستید و بعد فرمودند. (ذالک قایم الذی کل به یبشرون و کل به یدعون.)  یعنی من همان قایم هستم که به آن بشارت داده شده اید و به آن دعوت شده اید.  و به آن هجده نفر حروف حی فرمودند که شما اعداد زنده هستید، حی یعنی زنده یعنی تا وقتیکه این دین جدید هست و زمان آن تمام نشده شما روشن و زنده هستید.  چون هر دینی زمان مخصوص به خودش را دارد. در قرآن میفرمایند (لکل امت اجل) یعنی برای هر دینی و هر امتی پایانی است، هیچ چیز در این دنیا  ثابت نمی ماند، اگر چیزی ثابت بماند یعنی مرگ، به کسی یا چیزی چرا میگویم مرده چون حرکت ندارد  هر چیز زنده ای باید حرکت کند از جمله دین، دین هم زمانی می آید و چون وقتش تمام شد می‌رود و دین دیگری می آید. بعد به آنها فرمودند شما اکنون مانند شعله ی آتشی میمانید

برافروخته در قله کوهی بلند، نورانیت شما و حرارت  شما خود جذاب قلوب است.  همین طور هم شد بعد از چندی مردم ایران که از ظلم و ستم شه و شیخ هر دو به جان رسیده بودند آن نور را دیدند و بسوی او گرویدند. یک دانشمند فرانسوی نوشت که پیش از یک میلیون از  مردم ایران به او گرویدند.  چنان گرویدند که جان در رهش دادند، جان دادند ولی جان کسی را نگرفتند خونشان بر زمین ریخته شد ولی خون کسی را نریختند.  مردم ایران هموطنان من و شما چه دیدند چه احکام  و دستورات جدیدی دیدند که  اینچنین بسوی آن شتافتند. احکامشون زیاد است شما خود می توانید مطالعه کنید کتاب ایشان در دسترس است مطالعه کنید از خواندن سنگ نمی شویم از نخواندن است که سنگ می شویم. اولین دستورشان البته من میگویم.  اولین  آزادی زن است. زنی که همیشه در بند بود زنی که همیشه دست و پای او را بسته بودند اجازه فعالیت نداشت،  زن بود که باید سنگ سار شود، زنان و دیوانگان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را ندارند.  به چنین زنانی آزادگی داد پر و بال آنها را گشود (پر بستگان بگشایم وپرواز بیاموزم) طاهره قره العین بانویی بود فرهیخته استاد حوزه‌ های علمی، نویسنده، شاعره و زیبا، آوازه شهرت او به گوش شه رسید. شه قاجار سلطان صاحبقران از او خواستگاری کرد و در نامه ای به او نوشت  اگر تو از این دین و آینت برگردی ترا سوگلی حرمسرای خود میکنم، برای اولین بار در تاریخ زن ایران،  یک زن به شه مقتدر قاجار گفت نه، و تازه کاغذ دیگری حرام نکرد که جواب شه را بدهد در  پشت همان نامه درخواست شاه نوشت: 

تو راه و رسم سکندری

من و راه و رسم قلندری

اگر آن خوش است تو درخوری

وگر این بد است مرا سزا 

البته این جواب به مذاق شه و شیخ خوش نیامد حکم قتل او صادر شد. چه راحت جان انسان‌ها را میگیرند.  طاهره در منزل کلانتر طهران حبس بود. زن کلانتر شیفته اخلاق و رفتار و علم و دانش او بود به طوریکه وقتی که مامورین آمدند که طاهره را به قتلگاه ببرند به پای آنها  افتاد از آنها در خواست کرد،  او را نبرید او را نکشید این بلبل خوش الحان را نکشید مامورین لگدی به او زدند و او را به کناری انداختند. طاهره می دانست که حکم قتل او صادر شده.  آن روز لباس سفیدی بر تن کرد و دستمال سفیدی از حریر تهیه کرده بود.  از زن کلانتر خواست وقتی که مامورین برای بردن او می آیند یکی از پسرانش را همراه او بفرستد.  مامورین مست و لایعقل طاهره را به باغی بردند طاهره خود دستمال حریر سفید را به آنها داد که با آن او را خفه کنند ولی به آنها گفت: شما می توانید مرا خفه کنید ولی صدای آزادی زن را نمی توانید خفه کنید هنوز نیمه جان بود که بدن  او را در چاهی انداختند.

چندی پیش در همین تورنتو دختر کوچک سیاهی را دیدم  فوق العاده زیبا از سیاهی رنگش به بنفش میزد موهایش را قشنگ بافته بودند و ربانی به آنها زده بودند از او پرسیدم عزیزم اسمت چیه؟ what is your name?  با مظلومیتی گفت (طاهره) پدر و مادر او در آن ور دنیا اسم دخترشان را  گذاشته بودند طاهره، صدای کی الان بلند است؟ طاهره و یا شیخ و شه قاجار با آن همه اقتدار و قدرت؟ 

یکی دیگر از احکام او تساوی بین زن و مرد است  تساوی حقوق رجال و نسا است. در نزد خداوند زن و مردی نیست. خداوند همه را یکسان خلق کرده اگر در گذشته برای کار در معادن احتیاج به نیروی بازو بود، البته زور بازوی مردان بیشتر است. ولی امروز روز کامپیوتر است شما پشت کامپیوتر می نشیند به فکر و عقل و مغز شما کار دارد نه به زور بازوی شما. خداوند وقتی که حکمی را صادر میکنند وسیله آن را هم فراهم میکنند.  امروز زمان کامپیوتر است که زنان و مردان هرکدام که  علم و دانش آن را داشته باشند میتوانند از آن استفاده کنند. بعلاوه یک مثل فوق العاده زیبایی زدند که می فرمایند،  یک پرنده می‌تواند با دو بالش پرواز کند و اوج گیرد ولی اگر یک بال او ضعیف و یا زخمی باشد پرنده قادر به پرواز نیست، عالم انسانی را هم تشبیه به پرنده کرده‌اند.  دو بال او زن و مرد است اگر یک بال او (زنان) ناقص باشد و یا زخمی باشد عالم انسانی قادر به پرواز و ترقی نیست.

یکی دیگر از احکام او نفی نجاست است.  هر دینی پیروان دین دیگر را نجس میداند، با هم رفت و آمد ندارند همدیگر را کافر و ملحد و خدا نشناس میخوانند چرا برای چه؟ در این زمان حضرت بهاالله میفرمایند (قد انقمست الاشیا فی بحر الطهارت) یعنی همه اشیا در دریای پاکی فرو رفته است و به پیروانش میفرماید (کونو عنصر الطافته بین البریه) یعنی باشید نمونه ای از پاکی و لطافت در بین مردم،  با همه با دوستی و صفا معاشرت کنید، به حیوان مهربان باشید، در مقابل درخت سر تعظیم فرود آورید، به گل و گیاه و سبزه که رسیدید به آنها  لبخند بزنید و از آنها تشکر کنید که  آنقدر زیبا آفریده شده اند.  دانشمندان ژاپونی  مطالعه کرده اند، مشخص شده اگر  اشخاصی شاد و خوشحال از کنار آب رد شوند ملکول های آب باز میشوند و خوشحال هستند ولی اگر اشخاصی عصبانی و عبوس و پر خاشگر از جلوی آنها رد شوند ملکولهای آب بسته میشود  عکس آن را هم چاپ کرده بودند. به محیط زیست احترام بگذاریم و در حفظ آن کوشا باشیم این امانتی است در دست ما که باید به آینده گان سالم تحویل بدهیم. 

یکی دیگر از تعالیم ایشان را میگویم و دیگر خاتمه میدهم چون روز جشن است و باید بیشتر به جشن و شادی بپردازیم. حکم دیگر قانون منع حکم جهاد است جهاد با کی؟ جنگ با کی؟ شما یک بار حکم جهاد با کفار روس را دادید و نیمی از مملکت،  پاره ای از تن ما را از ما جدا کردید.  از هر پنج کلمه حرفی که اینها میزنند سه حرفش  جنگ است و دشمن، جنگ با که، دشمن کیست، آن کس را که شما دشمن می خوانید یک انسان است و هزار امید و آرزو دارد امید را از انسان‌ ها قطع نکنید. به آن اتش برافروخته شده در قلعه آن کوه رفیع نگاه کنید نور بگیرید و نور پخش کنید.

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش   

بر در دل روز و شب منتظر یار باش