حسن زرهی
قتل ۱۱ جوان بی گناه بلوچ به ادعای ارتباط با انفجار تروریستی چابهار، نشان داد که رژیم جمهوری اسلامی و جُندالله از یک جنس هستند. در چابهار تروریست ها مردم بی گناه را به قتل می رسانند، و حکومت هم در عملی تلافی جویانه همین کار را می کند. رژیم تهران تنها در این مورد نیست که از روی لجاجت و برای تلافی عمل تروریستی جندالله می کوشد به همان روش رفتار کند که تروریست ها می کنند. خشم رژیم از مردمی که دیگر در کمتر حیطه ای مورد اعتماد آنان است، به میزانی است که آنچه انجام می دهد، انگار کردارهایی است که از یک مجنون سر می زند و بس. نوع حکمی که برای جعفر پناهی کارگردان نامدار میهن ما صادر شده نمونه ی روشن دیگری است، هر چند یادمان باشد که محمد رسول اف کارگردان صاحب نام دیگر ایرانی نیز حکمی دریافت کرده که باورکردنی نیست. این گونه رفتارهای تلافی جویانه تنها از حکومت های ناامید و ورشکسته سر می زند. حکومت هایی که تنها راه ادامه ی حیاتشان در گرو ایجاد ترس و وحشت و اجرای احکام غیر انسانی و خون ریزی های همه روزه است، کاری که رژیم ایران می کند.
در سیستان و بلوچستان رژیم دارد از مردم سنی آنجا انتقام می گیرد. جُندالله حاصل جنایت های رژیم در سی سال گذشته در آن منطقه است. رژیمی که یکی از مفاخر او حمایت از گروههای تروریستی اسلامی در جای جای جهان است، و آخوندهای حکومتی مراکز تروریست پروری ایجاد می کنند و از آن فیلم و گزارش منتشر می کنند، لابد گروه دیگری هم پیدا می شود که فریب همین تبلیغات را بخورد و گمان کند که راه مبارزه، عملیات تروریستی است. رژیمی که خود سرشار از خشم و خشونت و تلافی گری است، چگونه انتظار دارد رفتار بهتری با او بشود؟ این همه اما به منزله تایید عملیات غیرانسانی و تروریستی نیست که این کجراهه جز انتقام و نیستی به بار نخواهد آورد.
رفتار رژیم تهران از همان روزهای نخست حکومت خود در کردستان و بلوچستان و ترکمن صحرا غیرانسانی و توجیه ناکردنی بوده است، پس چگونه توقع دارد مردم با او رفتاری داشته باشند که حاصل گونه ای اعتماد متقابل است.
از همان آغاز انقلاب رژیم یورش خود را به هرمزگان، ترکمنستان و سیستان و بلوچستان و کردستان آغاز کرد. نخستین ترورها توسط حکومت در ترکمنستان رخ داد و توماج، مختوم، واحدی و جرجانی به قتل رسیدند. بعد در بندرعباس و کردستان و ترکمن صحرا و بلوچستان بیش از ۲۰ هزار معلم را از مدارس اخراج کردند، و رجائی وزیر آموزش و پرورش وقت به نماینده معلمان از جمله اسد مذنبی خودمان گفته بود، اگر شما معلم های اخراجی بی گناه هستید در آن دنیا اجرش را می گیرید و اگر گناه کارید که به مجازاتتان رسیده اید. در نتیجه وزیر وقت آموزش و پرورش در جواب اخراج افزون بر ۲۰ هزار معلم به جای بررسی موضوع ماجرا را به آن دنیا حواله داده بود. این ها نمونه های کوچک و اندکی هستند از برخوردهای غیرانسانی حکومت اسلامی با بلوچها، کردها، عربها، ترکمن ها، و آذربایجانی ها. چگونه رژیمی که همه ی وجودش خشونت و انتقام جویی است می خواهد مردم با او به مسالمت رفتار کنند؟
آنچه در ایران امروز رخ می دهد گونه ای از خشونت را دارد دامن می زند که اگر راه گریزی برای آن پیدا نشود هیچکس از عواقبش در امان نخواهد بود. حکومت به هر حیله ای می خواهد خود را از مصیبتی که در آن گرفتار آمده نجات دهد. نقض همه روزه ی حقوق بشر، کینه و دشمنی مثال زدنی حتی با کسانی که تا دیروز از گردانندگان حکومتی بودند، و تحمل نکردن هرگونه انتقاد، از فضایی حکایت دارد که متأسفانه تنها نتیجه ای که خواهد داد افزایش خشونت و افتادن در چرخه ی انتقام است. رژیم با این شیوه شاید بتواند مدتی بر دوام خود بیفزاید، اما تردید نباید کرد که چرخه ی انتقام کور به سود هیچکس نیست. قتل جوانان بلوچ محکوم نشده در هیچ دادگاهی و صدور احکام ظالمانه ای مانند آنچه برای پناهی و رسول اف می بینیم، هیچ نام دیگری غیر از انتقام لجام گسیخته ی دولتی ندارد. در حالیکه همه ی مردمان آزاده ی جهان نگران حال زندانیان سیاسی ایران هستند، حکومت با صدور احکام تازه و ایجاد پرونده های دروغین نه تنها به امر حقوق بشر در ایران عنایت ندارد، بلکه انگار از سر عمد و یا از منظر دریافت مشورت از دشمن هر آنچه می کند افزودن برگ دیگر و تازه تری بر پرونده ی ضد حقوق بشری خویش است. چرخه خشونت و انتقام درست که از مردم و روشنفکران قربانی می گیرد، اما آنکه در نهایت زیان این بازی را خواهد دید رژیمی ست که حاضر نیست باور کند جهان امروز کوچکتر و یگانه تر و با خبرتر از حال هر گوشه ی خویش است که بتوان هر مصیبتی بر سر مردمان آورد و به سلامت از پاسخگو بودنش سرباز زد.
*زمانه به خون تو تشنه شود/ بر اندام تو موی دشنه شود (فردوسی)
نامه ای به جعفر پناهی
از ادمنتون آمدم به آتاوا شاید در مرکز کانادا کمکهنری بگیرم و نشد محلی برای خوابیدن نداشتم و ولفر هم گفت باید یک ماه در سلویشن آرمی محل مذهبی ها و در میان افراد معتاد به ااکل و سابقه دار باشم چون در ونکور در سلویشین آرمیسه ماه بودمو بیماری سل گرفتم می ترسیدم وضعیت بدی بود و به پارلمان کانادا زنگ زدم تا اعتراض کنم اما خانم پشت خط بی ادب بود کفت به ما مربوط نیست برو ولفر و هر چه گفتم جواب منفی داد عصبانی شدم و گفتم با سنگ شیشه های پارلمان را می شکنم و خانم ترسید کانادائی ها حساس و نژاد پرست هستند و من گفتم که کجا هستم تا پلیس بیاید و بی طرفانه قضاوت کند اما از پلیس ویژه آمدند و من را دستبند زدند و بدون پرسیدن بردند تا بازجوئی کنند بعد از ساعتی بازجو گفت اشتباه شده و تو آدم خوبی هستی اما چون الان یازده سپتامبر اتفاق افتاده مجبور هستیم زندانی ات کنیم من برایت وکیل می گیرم. یک شب بر روی نیمکت فلزی بدون پتو و نور روشن زیر دوربین سعی کردم استراحت کنم غذا نبود و کسی به من سر نزد تا فردا دوباره چند نفر باز جوئی کردند و من حسابی محکومشان کردم و دست از پا دراز تر رفتند و من را فرستادن زندان مر کزی دادگاه آتاوا پر بود از مسلمانان ساکن آتاوا که نمی داتستند چرا دستگیرشده بودند . دادگاه شلوغ بود و نوبت من نرسید و من را بردند زندان لخت کردند و لباس آلوده زندان نارنجی رنگی دادند یک جوان عرب قرانی داشت و نخواست جلوی مامور زندان لخت شود و قران را محکم نگه داشته بود مامور گفت به انکلیسی فاکین یور قرآن فحش زشت است و خواستند به زور بابا را لخت کنند من لباس زندان را پوشیده بودم و گفتم به عرب مسلمان بده قران را به من و لباس عوض کن و قران را پس بگیر به هر حال چاره ای نداشت و زندان پر بود از زندانی من ما بقی روی زمین خوابیدیم. مامور زندان گفت اول شیشه ها را می شکستی بعد زنگ میزدی آدم شوخی بود .
یک مصاحبه دیگر داشتم و گفتم اگر اینجا زندانی باشم برخورد بدی بعد از آزادی خواهم کرد چون دلیلی ندارد زندانی باشم.
وکیل من آمد و روز بعد من آزاد شدم و بدنم می سوخت بیماری پوستی از لباس آلوده زندان گرفته بودم و دکتر کرم مخصوص داد . گفتند حق ندارم تا اطراف ۵۰۰ متری آتاوا پارلمان بروم و هر شنبه باید دفتر پلیس را امضا کنم و هر هفته باید بروم بیمارستان روانی و هر ماه وقت دادگاه داشتم اما در دادگاه نمی گذاشتند نه من و نه و کیل من حرفی بزنیم. یک ایرانی محترم آقا رضا مسئول جامعه ایرانیان آتاوا وضعیت من را دید به من جا داد غذا داد مثل یک برادر مراقب من بود روحیه داد کلاس هنری برایم باز کرد. اما سفارت ایران آن زمان در حال تجارت خاویار بودند و به سرنوشت ما بی تفاوت زمان خاتمی بود. به هر حال شکایت شخصی من از طریق اینترنت پلیس آتاوا را گرفتار کرد و بعد از هشت ماه شکنجه روحی گفتند به کسی لازم نیست بگوئی ما هم قول می دهیم تا آزادت بگذاریم.
نامه ای به جعفر پناهی
نوشتم تا هنرمندان و نویسنده گان ما حقیقت زندگی در غرب را بدانند. هنوز هیچ حمایت هنری از من و دوستان هنرمند ایرانی ام در کانادا نشده زندگی سختی داریم از ما حمایت نمی کنند اما ما هستیم تا ثابت کنیم دمکراسی غربی دروغی بیش نیست. با داشتن بیماری قند و پا درد درکار های ساختمانی مشغول هستم.