از خوانندگان

کاوه مهرورز

چندی قبل شماری از “سالمندان ایرانی” در نامه خود خطاب به نشریه ی شهروند خواستار سانسور نوشته های مربوط به آیین بهائی شده و در آن به معرفی فشرده ای از آن آیین پرداختند. از آنجا که این نوشته آکنده از اشتباه بود نویسنده ای به نام سروش حقایق با تذکر آن اشتباهات لزوم دفاع از حق آزادی سخن برای بهائیان را خاطرنشان کرده است. آنگاه نویسنده ای به نام محمدعلی اختری در نوشته ای به این مقاله تاخته و خشم خود را از اینکه باز در همدلی با حقوق بهائیان مطلبی به صورت عمومی چاپ شده، ابراز کرده است. قصد اصلی من از این گفتار پاسخ دادن به آن مقاله و تذکر اشتباهات آن نیست چرا که از مجادله مذهبی بیزارم، اما می خواهم به این مطلب توجه کنم که بحث آزاد درباره آیین بهائی و مورد سئوال قرار دادن صد و شصت سال تحریف تاریخ توسط  بهائی ستیزان مسئله ای مذهبی نیست، بلکه پیش فرض ضروری رهایی ایران از یوغ استبداد مذهبی و سیاسی است و به همین دلیل هر آن کس که از تحقق آزادی و دادگری در فردای ایران بیم ندارد باید که از نهادینه شدن آزادی سخن در ارتباط با بهائیان و آیینشان با تمام وجود خرسند و شادمان گردد، نه آنکه با عصبانیت بر نوشته ی دوستانه ای که از روی محبت غلط های فاحش نامه “سالمندان” را متذکر می سازد، بتازد.

جناب اختری می نویسد: “در نامه ی” ۹ نفر سالمندان ایرانی” که بنده هم آن را خواندم و بر بی اطلاعی آنان خندیدم چنان اشتباهات خنده آوری به کار رفته که من شک کردم که این نامه را عده ای سالمند ایرانی نوشته باشند، شاید خود آن نامه هم جعلی بوده و توسط کسی از باورمندان هم مذهب آقای سروش حقایق نوشته شده و به مجله داده شده که پس از چاپ آن دستاویزی باشد برای تبلیغ عقاید خودشان”…

این گفته ی جناب اختری را باید مورد بررسی قرار داد، زیرا از این جمله (و جمله های دیگر) آشکار است که ایشان از اینکه بهائیان حق سخن گفتن و دفاع از باورهای خود را داشته باشند، سخت خشمگین است و در نتیجه حتی تذکر اشتباهات فاحش بهائی ستیزان را نیز وسیله ای دیگر برای توجیه بهائی ستیزی و اتهام و افترا بر آن اقلیت ستمدیده می نماید. آنگاه ایشان اضافه می کند که “ولی آنچه مورد ایراد من است تحریف عمدی تاریخ ایران برای اثبات عقیده ی دینی است”. باقی نوشته ایشان توضیح “تحریف تاریخ ایران” در نوشته جناب سروش حقایق است.

اولین سئوال این است که اگر جناب اختری آنقدر با تحریف تاریخ مخالف هستند چرا وقتی که مقاله ی “سالمندان ایرانی” را خواندند و به قول خودشان متوجه “چنان اشتباهات خنده آوری” در آن شدند دست به نوشتن مقاله نزدند تا این همه تحریف تاریخ را مورد نقد قرار دهند، ولی به مجرد اینکه همان غلط های خنده آور توسط طرفداران حقوق بهائیان مورد سئوال قرار می گیرد فریاد واویلای ایشان از تحریف تاریخ به آسمان می رسد؟ آشکار است که از نظر ایشان هر اشتباه فاحشی اگر هدفش نفی آیین بهائی و حقوق بهائیان باشد هیچ اشکالی ندارد، اما هر گفته بهائی صرفنظر از محتوایش بر طبق تعریف چیزی نیست جز تحریف تاریخ که باید به ستیز با آن پرداخت.

دومین مطلب این است که محتوای نوشته ی جناب اختری نیز درست همانند نوشته “سالمندان ایرانی” آکنده از غلطهای ابتدایی است و از این نظر نوشته ایشان هیچ تفاوتی با آن نوشته ندارد. اگرچه بعدا به برخی از غلطهای فاحش نوشته جناب اختری خواهم پرداخت ولی در این قسمت و بعنوان مثال به این جمله ایشان توجه کنیم که می نویسند: ” زیرا باب در کتاب اصلی دین خود یعنی کتاب “بیان” احکامی نوشته و بابیان را توصیه کرده که آن احکام را جانشین احکام دین اسلام نمایند مانند روزه ۱۴ روزه، و اسامی ۱۹ گانه ی روزها، تغییر سالشماری از ۱۲ ماه به ۱۶ ماه ۱۹ روزه و تغییر سلام اسلامی به چیز دیگر و بسیاری از احکام دیگر” این جمله جناب اختری آشکار می نماید که ایشان کوچکترین اطلاعی از آیین بهائی ندارند و هر آنچه که می نویسند تنها تکرار نوشته های بهائی ستیزان است که هدفشان هم جز تحریف تاریخ چیز دیگری نبوده و نیست. اولا که روزه در کتاب بیان ۱۴ روزه نیست، بلکه ۱۹ روزه است. دیگر آنکه در تقویم بابی سال از ۱۲ ماه به ۱۹ ماه و نه ۱۶ ماه* عوض می شود و اصولا تقویم بهایی تقویم شمسی است و نه قمری و با اول فروردین و ستایش نوروز آغاز می شود و نه با اول محرم. حال باید سؤال کرد که چه کسی مشغول تحریف تاریخ است، بهایی ستیزان و یا مشعل داران ستمدیده حق آزادی مذهب در ایران عزیز؟ آیا باید به قول جناب اختری چنین گفت که نوشته آقای اختری هم چون پر از غلط های ابتدایی است یایستی که توسط بهائیان نوشته شده باشد تا آنکه بهانه ای شود برای تبلیغ آرمان بهائی؟ و بر همین منوال آیا باید ادعا کرد که آن جعل مضحک تاریخی به نام یادداشت های کینیاز دالغورگی که بر طبق آن باب و بهاءالله ساخته سفیر روس بوده اند هم در واقع توسط بهائیان پرداخته شده تا بتوانند آسان به نفی آن بپردازند چون غلط های تاریخی آن مثل روز روشن جعلی بودنش را آشکار می کند چنانکه کسروی و دیگر مورخان آن را جعلنامه ای مضحک دانستند؟ اما جالب است که با همه این اوصاف هنوز هم بهائی ستیزان از جمله انجمن حجتیه و مسئولان جمهوری اسلامی از آن جعلنامه به عنوان سندی مستند در اثبات اوهامشان استفاده می کنند. در واقع بر طبق این منطق باید بگوییم که همه آخوندان بهایی ستیز در واقع بهائی هستند زیرا صدو شصت سال در ارتباط با بهائیان جز دروغ و افترای فاحش هیچ نگفتند!

سومین نکته این است که نمی دانم چرا جناب اختری از غلط نویسی “سالمندان ایرانی” تعجب می کند و آن را امری غیر طبیعی می داند و در نتیجه می گوید که این همه غلط نمی تواند توسط ایرانیان مسلمان نوشته شود. گویا ایشان در سرتاسر زندگیشان از تورنتو خارج نشده اند و نمی دانند که فرهنگ چیره ایران در تمامی دوران زندگی این سالمندان جز فرهنگ سانسور مذهبی و کشتار بهائیان و شکستن قلمشان و خفقان و استبداد مذهبی و نیز ناجوانمردانه روز و شب به بهائیان تاختن و به آنان کوچکترین فرصتی برای دفاع از خود ندادن بلکه آنان را نجس و مرتد و مهدورالدم و جاسوس و لامذهب و بی عفت و حیوان نامیدن چیز دیگری نبوده است. در چنین فضای مسمومی اطلاعات مردم درباره بهاییان یا مشتی دروغ شایع است و یا مانند جناب اختری مجموعه ای نادرست از نوشته های بهائی ستیزان.  اگر جناب اختری از تحریف تاریخ آزرده می بودند باید ایشان علیه این صد و شصت سال ستم و ناجوانمردی و سانسور  سخن می گفتند و از اینکه هموطنان مسلمانشان که همگی قربانی استبداد مذهبی و سیاسی بوده اند و در ارتباط با بهاییان بجز دروغ و افترا نشنیده اند و در نتیجه اطلاعاتشان از آیین بهائی سرتاسر اشتباه و نادرست است تعجبی نمی کردند. تحریف تاریخ تنها در فضای خفقان مذهبی و سیاسی و توهین و سرکوب دگراندیشی امکان پذیر است و آنجا که حتی نشانه ای ضعیف هم از اولین و اساسی ترین حقوق انسانی یعنی آزادی سخن و مذهب و مطبوعات پیدا نمی شود تاریخ جز تاریخ وارونه  زورمندان ستمکار برای پایمال ساختن حقوق اقلیتهای مذهبی و دیگر مظلومان نخواهد بود. بر خلاف جناب اختری من نامه “سالمندان ایرانی” را خنده دار نمی دانم. بر عکس برای من این سالمندان هموطنانی محترمند که در کمال حسن نیت قربانی فرهنگ افترا و استبداد مذهبی بوده اند و در نتیجه به تکرار مطالبی نادرست دست می زنند. هم نوشته سالمندان و هم نوشته جناب اختری شاهد آن است که همه ایرانیان قربانی بیدادگری فرهنگ سانسور و افترا و خفقان بوده و می باشند. این تنها بهائیان نیستند که آماج ظلم و بهتان و دروغ بوده و می باشند. استبداد و ارتجاع مذهبی همه ما را از انسانیت و حقوق انسانی محروم می کند، کمااینکه هم اکنون نه تنها بهائیان بلکه دانشجویان و زنان و کارگران و سنیان و صوفیان و مسیحیان و زرتشتیان و یهودیان و آزادیخواهان و روزنامه نویسان و به یک سخن همه ایرانیان نیز آماج افترا و شکنجه و ارعاب می باشند.

آینده ایران آینده ای است زیبا که در آن وحدت خودکامگی مذهبی و سیاسی جای خود را به مردم سالاری و نهادینه شدن حقوق بشر خواهد سپرد، اما برای تحقق این آزادی باید که ایرانیان با بقایای دیوهای ناخودآگاه فرهنگی خود مواجه شوند و نابردباری های ناخودآگاه را به نوعدوستی و خودآگاهی مبدل سازند. مهمترین ناخودآگاه فرهنگی ایران بدون هیچ تردیدی نابردباری مذهبی در ارتباط با بهائیان و آیین بهائی است. این نابردباری مذهبی و این دیو بهائی ستیزی همواره وسیله ای قدرتمند برای تحکیم استبداد مذهبی در ایران و پایمال ساختن حقوق همه ایرانیان بوده و می باشد. باید از خود سئوال کنیم که چه شد که سی سال قبل مردمی که به عشق آزادی و دادگری و حکومت قانون و مردمسالاری و نهادینه شدن حقوق بشر دست به انقلاب زدند دسته جمعی و مشتاقانه استبداد مذهبی و سیاسی را به جان خریدند؟ تنها پاسخ این مطلب را باید در قدرت ناخودآگاه و نابردباری مذهبی در میان مردم ایران جستجو کرد همان ناخودآگاهی که بزرگترین شاخص آن فرهنگ بهائی ستیزی بوده و می باشد. هیچ جامعه ای نمی تواند به راستی آزاد باشد اگر که به حقوق اقلیت هایی که در سرتاسر تاریخ آماج ستم و تعرض و بهتان بوده اند قلباً و صریحاً توجه نکند. این است که رویارویی با اوهام و تابوهایی که سران ارتجاع دینی در تاروپود و ناخودآگاه ایرانیان نسبت به بهائیان پرداخته اند پیش فرض ظهور فرهنگ آزادی راستین در ایران است. باید نگذاریم که یک بار دیگر ندای آزادی در فضای مسموم نابردباری مذهبی و بهائی ستیزی به طنینی مبهم و آشفته از خردستیزی و انسان ستیزی مبدل شود. جای خوشحالی است که مردم ایران دیگر از استبداد بیزار شده اند و روز به روز با همه اقلیتها از جمله هموطنان بهائیشان همدلی بیشتری می یابند و آنان را همانند خود یک انسان و نه هیولایی از کرات دیگر می یابند. این است که سخن از آیین بهائی گفتن یعنی اوهام زدایی و شکستن منطق تاریک اندیشی و بهائی ستیزی را باید ارج نهاد چه که رهایی ایران و همه ایرانیان مشروط بدان است.

در پایان لازم است که به جزئیات نوشته جناب اختری نیز اشاره کنم. ایشان که معلوم است هر نوشته بهائی را تحریف تاریخ قلمداد می کنند از دو تحریف در نوشته جناب سروش حقایق سخن می گویند. یکی اینکه در آن نوشته از باب با واژه مبشر آیین بهائی یاد شده است و دیگر آنکه بیانی از بهاءالله در آن نقل شده است. اول به دومی که مختصر است می پردازیم. جناب اختری می نویسد:”در خاتمه یک جمله از مقاله های سروش حقایق نقل کنم و جواب بدهم و داوری را به خوانندگان واگذارم. ایشان فرموده اند، بهاء الله گفته است که “ای اهل عالم مذهب الهی از برای محبت و اتحاد است، او را سبب عداوت و اختلاف ننمائید” مگر تاریخ های خود بهائیه مانند تاریخ نبیل، کواکب الدُریه، تاریخ جدید و مقاله سیاح نمی گویند که بهاءالله برادرخودش میرزا یحیی را به شدت تکذیب و تفسیق کرده، که میرزا عباس نوری (عبدالبها عباس افندی)، جانشین و پسر بزرگ بهاالله سایر خانواده بهاءالله را تکذیب و تکفیر کرده… این حقایق تاریخی را که مورد قبول خود بهائیه است چگونه با گفته ی بهاء که نویسنده مقاله ی سروش حقایق نقل کرده است، تطبیق بدهیم.”

در پاسخ باید مختصراً بگویم که (از واژه های اسلامی جناب اختری مانند تفسیق و تکفیر که نابجا به بهائیان نسبت داده شده بگذریم)  این درست است که هم بهاءالله و هم عبدالبهاء برخی افراد را مورد انتقاد قرار دادند از جمله برادر خود را، اما نه تنها این  مطلب با بیان بهاءالله  تضادی ندارد، بلکه در واقع اثبات و تحقق آن است. این بیان بهاءالله در وصیتنامه ایشان آمده است. ایشان دارند به اهل عالم وصیت می کنند و تاکید می نمایند که ایشان آیین بهائی را آوردند تا اتحاد و عدل میان مردم به وجود آید و نه آنکه وسیله ای برای ترویج فرهنگ ظلم و کینه و پرخاشگری بشود. یعنی این بیان در واقع نفی هر اقدامی است که بخواهد دین و وحدت آیین بهائی را وارونه بسازد. در دنباله این بیان بهاءالله از دو چیز انتقاد می کند و آن دو را وسیله ای برای وارونه ساختن دین از جمله آیین بهائی می شمارد. اول یکی شدن دین و سیاست و دوم تجزیه دین به فرقه های گوناگون از طریق شکستن پیمانی که بهاءالله در همین وصیت نامه با پیروانش برقرار می کند که در آن جانشین خود را عبدالبهاء یعنی فرزند ارشد خود نامیده و همه بهائیان از جمله پسران خود را به اطاعت از عبدالبهاء فرا می خواند. بدین جهت است که دعوت بهاءالله به محبت و عدالت دقیقاً هم نفی و طرد حکومت مذهبی است و هم نفی و طرد هر شخصی است که خود را بهائی بنامد ولی عهد و پیمان کتبی بهاءالله را بشکند و به جای اطاعت از جانشینش به عداوت و فرقه پردازی در آیین بهائی بپردازد. برادران عبدالبهاء آن پیمان را شکستند و خواستند که دین را به وسیله ای برای عداوت و اختلاف مبدل کنند و به همین دلیل مورد نفی قرار گرفتند. در اسلام نیز عموی پیامبر یعنی ابولهب به خاطر مخالفتش مورد طرد قرار می گیرد و همسر محبوب پیامبر یعنی عایشه نیز علیه امام علی اقدام می کند. و اصولا به خاطر اصل دمکراسی و تساوی حقوق همگان در آیین بهائی خانواده پیامبر امتیازی حقوقی نسبت به دیگران ندارد و اگر غرور و ریاست طلبی آنها را بگیرد  و پیمان الهی را بشکنند مورد انتقاد قرار می گیرند. اصلا اسم این وصیتنامه کتاب عهد و پیمان است و این بیان دعوتی است به اطاعت بهائیان از عبدالبهاء و نیز انذاری است از این واقعیت که بزرگترین وسیله انحطاط دین آن است که سران مذهبی به حکام سیاسی مبدل شوند. نفی وحدت دو استبداد سیاسی و مذهبی عصاره انسان دوستی و عدل پروری و بزرگترین وسیله اتحاد و صلح در جامعه است. اصولا فرهنگ صلح مستلزم نفی فرهنگ پرخاشگری و تعدی به حقوق بشر است و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.

اما ایراد اصلی جناب اختری مربوط به آن می شود که در مقاله جناب سروش حقایق از باب به عنوان مبشر بهاالله یاد شده است. جناب اختری می نویسد:”اصل مطلب اینجانب این است که ایشان می فرمایند سیدعلی محمد شیرازی معروف به باب مبشر دین بهائی است و حال آنکه چنین مطلبی به کلی دور از حقیقت است.” از نظر جناب اختری این یک تحریف تاریخ مملکت ایران است. در اثبات این مطلب جناب اختری چند دلیل می آورد که یک یک آنها را بررسی می نماییم. اولین دلیل ایشان این است: “زیرا کلیه نویسندگان و مورخان ایرانی و غیرایرانی (به جز مورخان بهائی) مانند نویسندگان ناسخ التواریخ، روضهالصفا، حقایق الاخبار ناصری و دکتر فریدون آدمیت، اعتضادالسلطنه، احمد کسروی، ادوارد براون، کنت گوبینو و مسیو نیکلا هیچکدام اشاره ای به این مطلب ندارند که سیدباب مبشر بهاءالله باشد.”

حقیقت این است که چون در نوشته “سالمندان ایرانی” باب و بهاءالله اشتباه شده و یکی تلقی شده اند جناب سروش حقایق برای رفع این اشتباه بیان می نماید که باب و بهاءالله با هم فرق دارند و اینکه در اعتقاد بهائی باب مبشر به ظهور بهاءالله است چنانکه در زمانی که بهاءالله اعلان نمود که ظهور او تحقق وعده باب است اکثریت بابیان این ادعا را پذیرفتند و باب را مبشر بهاءالله دانستند، اما در واقع این اعتراض جناب اختری است که دارد دست به تحریف تاریخ می زند. علت این مطلب این است که این جمله که “باب مبشر آیین بهائی است” جمله ای متافیزیکی و اعتقادی است و نه جمله ای مربوط به تاریخ. جناب اختری همانند سالمندان ایرانی که باب و بهاءالله را باهم اشتباه گرفته اند ایشان هم قضایای تاریخی را با قضایای متافیزیکی مشتبه کرده اند و به خاطر این فکر نادرست به بهائیان تاخته اند. اینکه بهاءالله موعود آیین باب است یا نه صرفا مسئله ای اعتقادی است یعنی اگر هم باب و هم بهاالله از جانب خدا باشند در آن صورت ادعای بهاءالله که ایشان موعودی است که باب به او بشارت داده است درست است، اما در غیر این صورت درست نیست. در هرحال این مطلبی تجربی و علمی و تاریخی نیست، بلکه مطلبی اعتقادی و متا فیزیکی و فرا-تاریخی است. اعتراض جناب اختری مثل آن است که بگوییم اگر کسی بگوید که او به خدا اعتقاد دارد این آدم به تحریف تاریخ مملکت ایران پرداخته است. که البته چنین نیست چون این مطلب مطلبی اعتقادی و فرا-تاریخی است و کاری به قضایای تجربی و تاریخی ندارد که مورد قبول مورخان قرار بگیرد یا نه. مثال آشکارتر این است که اعتراض جناب اختری اعتراضی است به قرآن چرا که قرآن بیان می دارد که مسیح گفت که من “مبشر” رسولی هستم که بعد از من می آید به نام احمد. حالا آیا جناب اختری گفته قرآن و همه مسلمانان را تحریف کامل تاریخ می داند یا نه چرا که به استدلال خود ایشان جز مورخان مسلمان هیچ مورخ دیگری مسیح را مبشر اسلام نمی داند. در واقع نه تنها چنین نیست، بلکه مسیحیان می گویند که چنین مطلبی در انجیل نیست و در نتیجه به قرآن ایراد می گیرند. حقیقت این است که هیچ مورخی که تاریخ می نویسد در مورد اینکه مسیح یا محمد یا باب و یا بهاءالله از جانب خداست یا نه اظهار نظری نمی کند و نباید هم بکند چرا که این مطلبی اعتقادی است و نه علمی یا تجربی و یا تاریخی. معلوم است که مورخ غیر بهائی بهاءالله را به عنوان پیامبر قبول ندارد که او را تحقق وعده های باب بشمارد. جناب اختری باید همه شیعیان را متهم به تحریف تاریخ نماید، چرا که اکثریت مسلمانان دنیا هرگز امام علی را به عنوان جانشین پیامبر اسلام قبول ننمودند. خلط قضایای متافیزیکی/اعتقادی با مطالب تاریخی و تجربی خود بزرگترین تحریف حقیقت است.

استدلال دیگر جناب اختری این است:”دلیل دیگر اینکه برادر کوچکتر بهاء به نام میرزا یحیی معروف به ازل که بزرگ کرده ی خود بهاء بوده و پس از باب جانشین و وصی سید باب شده به این دعوی بهاءالله گردن ننهاده است و دانشمندان دور اول بابیه هیچکدام دعوی اینکه سید باب مبشر بهاء بوده را ذکر نکرده اند مانند سیدمحمد اصفهانی، ملامحمدجعفر کرمانی، ملارجبعلی قهیر، ملامحمدجعفر نراقی، ملامحمد رفیع طاری و بسیاری دیگر.”

این استدلال کاملا غلط است. اول آنکه حتی اگر این حرف درست هم باشد که علمای بابی از قبول بهاءالله خودداری کرده و او را موعود باب نشمردند باز این مطلب عیناً مثل این واقعیت است که علمای مسیحی نه تنها در زمان پیامبر اسلام، بلکه هنوز هم پس از ۱۴ قرن از قبول اینکه مسیح مبشر محمد است، خودداری کردند و این ربطی به این مطلب که ادعای محمد درست است یا نه ندارد. دوم آنکه جناب اختری دست به تحریف حقیقت زده است و چنین وانمود می کند که اکثر بابیان از قبول ادعای بهاءالله خودداری کردند. حال آنکه این واقعیتی تاریخی است که اکثریت قاطع بابیان دسته جمعی بهاءالله را به عنوان موعود باب قبول کردند و بهائی شدند. این مطلب در تاریخ ادیان بی سابقه بوده است که در مدت کوتاهی پس از ظهور جدید اکثریت پیروان آیین قبل به آیین جدید ایمان بیاورند. در واقع ۵ اسمی که جناب اختری ردیف می کنند ابدا نماینده بابیان اولیه نیستند، بلکه استثنایی انگشت شمار در میان آنان بودند. این مطلبی است که نه تنها بهائیان و مورخانی مانند براون بلکه خود یحیی ازل نیز بارها و بارها در نوشته هایش تکرار کرده و از این مطلب شکایت می کند که همه بابیان بجز معدودی انگشت شمار از او روی برگردانده و به آیین بهاءلله گرویده اند. آشکار است که اگر ملاک جناب اختری را به کار ببریم باید گفت که چون اکثر بابیان و علمایشان دسته جمعی باب را مبشر بهاءالله دانستند باید این مطلب را حقیقتی تاریخی دانست، اما موضوع این است که این مطلب اصلا موضوعی اعتقادی است و نه تجربی و تاریخی. سوم اینکه  باز جناب اختری به تحریف تاریخ می پردازد چرا که یحیی ازل را “وصی سید باب” معرفی می کند در حالی که در کتاب بیان باب به صراحت اعلان می دارد که پس از او  در آیین او “ذکر وصی و نبی نمی شود” و توضیح می دهد که در آیین او خودش به عنوان نقطه و ۱۸ مؤمن اولیه اش به عنوان حروف حی توصیف شده و مابقی تنها به عنوان “مؤمن” توصیف شده و هیچکس وصی یا نبی خوانده نخواهد شد مگر پس از ظهور بعد از او.(بیان واحد ششم باب چهاردهم). اما اشتباه دیگر جناب اختری در این است که این باب است که با صراحت کامل و صدها بار بیان داشته است که در شناختن موعود به حرف هیچیک از علمای بیان حتی به سخن حروف حی هم گوش ندهند و موعود را مستقلاً بشناسند و به قبول یا رد او توسط هیچیک از سران بابی اعتنا ننمایند (به عنوان مثال در بیان فارسی کتاب الاسماء و لوح ملاباقر). استدلال جناب اختری به انکار بهاءالله توسط یحیی ازل و یا چند نفر دیگر در داوری درستی یا نادرستی ادعای بهاءالله از نقطه نظر باب صد درصد بی معنی و نادرست است.

آخرین استدلال جناب اختری این است که می نویسد: “زیرا باب در کتاب اصلی دین خود یعنی کتاب”بیان”احکامی نوشته و بابیان را توصیه کرده که آن احکام را جانشین احکام دین اسلام نمایند … که نشاندهنده ی این است که او دین جدیدی آورده …و به خاطر این احکام و دین جدید ده ها هزار نفر از طرفین ـ بابیان و ایرانیان غیر بابی ـ در مازندران، قلعه طبرسی و زنجان و نیریز فارس کشته شده اند و اگر باب را مبشر دین بهاء قرار دهیم که ۱۹ سال یا ۹ سال بعد از باب آشکار شده و دین باب را نسخ کرده باید به عقل باب که آقای سروش حقایق مبشر بهاء دیده اند شک کرد که فقط برای ۹ سال یا ۱۹ سال این همه مردم را به کشتن داده است.”

این استدلال هم نادرست و نابجاست. این باب نبود که هزاران تن را  به قول جناب اختری ” به کشتن داده است” همانطور که هم اکنون نیز این بهائیان نیستند که مسئول این همه کشتار و تاراج و تعدی ستمکاران به حقوق شهروندی و انسانی خودشان می باشند، بلکه این فرهنگ ظلم و جهالت و نابردباری مذهبی است که به خاطر تمایلات سادیستی خود به آزار اقلیت های مذهبی می پردازد. درست به همانسان که این دانشجویان و خبرنگاران و زنان و مدافعان حقوق بشر نیستند که این همه مردم را به کشتن می دهند، بلکه ایشان از حق خداداد آزادی دین و حقوق بشر دفاع می کنند. باب استبداد مذهبی و سیاسی را مورد سئوال قرار داد و ایرانیان را دعوت به بیداری فرهنگی و عدالت نمود و در نتیجه مورد هجوم خودکامگان قرار گرفت. دیگر اینکه اعم از اینکه باب احکام جدید می آورد یا نه همین که وی اعلان نمود که دوران اسلام به پایان رسیده است و او قائم موعود است او و پیروانش توسط ملایان مهدورالدم اعلان می شدند. مثالش یحیای نبی است که بشارت به مسیح داد و همین باعث شد که توسط حاکم رم به شهادت برسد. در واقع باب جرات نمود که  دو بت سنت پرستی در ایران  زمین یکی اعتقاد به ابدی بودن فقه اسلام (سنت پرستی) و دیگر ادعای حاکمیت ملایان به استناد غیبت امام دوازدهم را که هر دو بزرگترین مانع بیداری و تجدد و پویایی ایران بودند به کلی مطرود دارد و اعلان نمود که اولا او قائم موعود است و لذا بساط ملایان باید برچیده شود و ثانیاً اینکه هیچ دینی نیز آخرین دین نیست. ارتجاع به این علت باب را برای منافع خود خطرناک یافت و بر قتل او و پیروانش وحشیانه کمر گماشت. دیگر اینکه این خود باب بود که پیروان خود را طوری تربیت کرد که در سال ۹ از ظهورش منتظر ظهور موعودی باشند که از او با نام من یظهره الله و نیز بهاءالله یاد می کند. به همین دلیل است که اولا اکثر قریب به اتفاق بابیان به بهاءالله ایمان یافتند (و می بینیم که هم اکنون نیز دفاع از حضرت باب همواره توسط بهائیان انجام می شود) و ثانیا همانطور که پیروان یحیی ازل نیز نوشته اند (مثلا در هشت بهشت) بلافاصله پس از سال نهم بود که اکثر سران بابی (حدود ۲۴ نفر) ادعا کردند که ایشان همان موعود آیین بابی هستند چرا که انتظار ایشان آن بود که باید در آن زمان موعود ظاهر شده باشد و البته پس از آنکه بهاءالله دعوی خود را علنی نمود قاطبه بابیان به او پیوستند. پنجم اینکه باب در آثار خود مکررا از ظهور موعود در سال ۹ و تکمیل آیین بابی در ۹ سال سخن گفته است (مثلا بیان عربی لوح عظیم لوح ملا باقر و پنج شأن). و بالاخره باید توجه کرد که آیین باب و بهاءالله از یکدیگر قابل جدایی نیستند. یکی از عللی که آیین باب پس از مدت کوتاهی توسط آیین بهائی دنبال شده است این است که فرهنگ بهائی که از دمکراسی و حقوق بشر و امنیت دسته جمعی و اعلان تساوی حقوق زن و مرد و عدالت اجتماعی و جدایی دین از سیاست دفاع می کند و بر عکس برده داری و جهاد و خشونت مذهبی و حکم نجاست دگراندیشان و ارتداد و تبعیض حقوقی میان مؤمن و غیر مؤمن را لغو و ممنوع می کند تا به حدی انقلابی و نوآور بوده است که با هر گونه فرهنگ مذهبی در گذشته تفاوت بنیادی داشته است. در نتیجه چنین انقلاب همه جانبه فرهنگی می بایست در دو مرحله انجام گیرد. در مرحله اول باب با نسخ سنتهای کهن و طرد استبداد مذهبی و سیاسی به ویران ساختن فرهنگ  انسان ستیز و خرد ستیز می پردازد و آنگاه بهاءالله با اعلان اصول تساوی حقوق شالوده فرهنگی نوین را بنا می نهد. در این راستاست که حضرت باب به نزول احکام نوینی منطبق با این دوران کوتاه انتقال و سنت شکنی می پردازد ولی همانطور که صدها بار در بیان و دیگر آثار خود خاطرنشان شده است این احکام همگی دارای معانی عرفانی بوده و همگی برای آمادگی یافتن پیروانش برای قبول ظهور بعد به وجود آمده اند. به عبارت دیگر رسالت اصلی این احکام در هم شکستن فرهنگ سنت پرست و ایستا بوده است. این احکام در آن واحد فرهنگ سنت پرست حاکم بر ایران را به زلزله انداخت و اندیشه بیداری فرهنگی را برای ملت ایران به ارمغان آورد و در عین حال بابیان را از طریق همان احکام برای ظهور موعود آماده ساخت. به عنوان مثال اگرچه باب نماز جدیدی را حکم فرمود اما قبله آن نماز را نفس موعود آیین خویش اعلان نمود (بیان عربی). آشکار است که این حکم نشان می دهد که از نظر باب ظهور موعود نه تنها نزدیک است، بلکه باید در همان زمان نیز موعود در میان مردم حاضر باشد. در پایان باید بگویم که در کتاب بیان صفحه ای نمی توان یافت که در آن باب از موعود بیان سخن نگوید و به بابیان خاطرنشان نکند که همه این احکام صرفاً برای آن است که در  حین ظهور موعود همه  بابیان او را بپذیرند. این خواسته باب عملی شد و برای اول بار در تاریخ ادیان اکثریت بابیان بهاءالله را پذیرفتند.

فرصت را غنیمت می شمارم و از وسعت نظر مدیران مجله شهروند که آزادی سخن را ارج می نهند، سپاسگزاری می کنم.

  

* توضیح شهروند: پس از چاپ نامه ی آقای اختری، ایشان در تماس با شهروند اظهار داشتند که در تایپ متن ایشان اشتباهی پیش آمده و سال به ۱۹ ماه ۱۹ روزه تقسیم می شود نه ۱۶ ماه. بنابراین اشتباهی که آقای مهرورز در اینجا به آن اشاره کرده اند، از آقای اختری نبوده و در مطلب ایشان در سایت شهروند تصحیح شده است.