فریاد مرگ بر دیکتاتور (گذشته از این که شعار مرگ را نمی پسندم چون بر این باورم که اگر همه شمع های مان را برافروزیم، تاریکی خود به خود، چه بخواهد و چه نخواهد، رخت بر می بندد و جای اش را نور می گیرد، از یک طرف و شعار مخالفت با اعدام و سنگسار از سوی دیگر) آسمان خاورمیانه را در بر گرفته است و می رود تا دودمان دیکتاتوری را به سود آزادی و دموکراسی برباد دهد. اکنون دیگر هیچ دل سوزی نیست که فریاد در گلو خفه شده ی مردم بحرین را همان قدر ارزش ننهد که کشته شدن دانشجویی در شیراز؛ آخر هر دو از جنس نور هستند و به سوی آزادی قد می کشند. گیرم که یکی در کشور ایران و دیگری در بحرین، مصر، تونس، اردن، یمن یا لیبی برای دستیابی به عدالت و حقوق انسانی پا را از گلیم گسترده ی دیکتاتوری فرا نهد و آزادی را فریاد کند که دیگر تاب تحمل بشرآزاری طاق شده و شیشه ی عمر مستبدها نیز به سنگ می خورد. سرنوشت مشترک دیکتاتورها در همه ی طول تاریخ چراغ روشنی بوده که شعله های امید را زنده نگاه داشته بوده است که روزی نوبت فرار دیکتاتورها و فروپاشی حکومت های استبدادی اکنون جهان فرا خواهد رسید. این بشارت امروز با پایمردی و مقاومت وصف ناپذیر مردم خاورمیانه در آسیا و شمال آفریقا، فرایند زوال و فروریزی ظلم و بی عدالتی در منطقه را پیش رو گذاشته است. گویی که قرار نیست دیکتاتورها از سرنوشت محتوم دیگرانی که پیش از آن ها به زباله دان تاریخ پیوسته اند، درس بگیرند. یادمان هست روزی که دیکتاتور “بن علی” مجبور شد تسلیم خواست به حق مردم تونس شود و خاک تونس را ترک کند، دیکتاتوری دیگر از جنس خودش، که “قذافی” نام داشت در یک سخنرانی گفت: “مردم تونس زیان بزرگی دیدند. شما دیگر نمی توانید رهبری مثل بن علی داشته باشید”. این سخنان به حمایت از دیکتاتور بن علی، از دهان کسی بیرون می آید که خود را انقلابی و ضد امپریالیسم خوانده بوده و به طور خودخوانده نیز پرچمدار ضد ظلم شده بوده است. هم او اکنون نیز مردم بی پناه خود که حاضر نیستند بیش از این بار زوال و خفت را بر گرده کشند، نه تنها به گلوله می بندد که آن گونه که در خبرها نیز آمده است، از هواپیماهای جنگی برای بمباران شان نیز استفاده کرده است. این را گفتم تا به خنده دار بودن موضع گیری های رژیم جمهوری اسلامی برسم که هنوز خون دانشجویی که بر آسفالت شهر شیراز جاری شده بود، خشک نشده و هنوز نمادهای رهبری جنبش سبز نیز در زندان خانگی به سر می برند و طبق آخرین خبرها با هجوم به خانه ی مهدی کروبی، از او و همسرش خبری در دست نیست، هنوز آوای خشمگین دادستان انقلاب که هر کس از سران فتنه حمایت کند، ضدانقلاب است در آسمان چون آونگ می لرزد که دفاع از انقلاب مردم لیبی و محکوم کردن خشونت علیه تظاهرات مردم از دهانه ی دیگر بوق جمهوری اسلامی نیز دمیده می شود. باز هم باید از آقایان پرسید؛ قسم حضرت عباس یا دم خروس؟ با موازنه ی دو حرکت سران رژیم ایران و لیبی، آیا نباید نتیجه گرفت که در صورت پایداری و مقاومت مداوم، سرنوشت دیکتاتورهای سرمایه دار ایرانی هم همانی است که برای بن علی و مبارک رقم خورده است؟
دیکتاتورهای ایرانی با اشک تمساح برای مردم لیبی با محکوم کردن هر گونه خشونتی علیه مردم، دست پیش می گیرند که عقب نمانند. آنها هم خود را در لیست نوبت می بینند و به همین خاطر هم با مظلوم نمایی از جنبش های مردم منطقه ضمن دفاع، نیز به اسلام می چسبانندشان و از این منظر برای خود پیراهنی می دوزند که فقط به قامت خودشان می خورد و چنان در تاریکی ایستاده اند و چنان در جهل مرکب خود غوطه خورده اند که فکر می کند هنوز هم می شود با این گونه حرکت های ایضایی مردم جهان را فریب داد و در لباس آزادی خواهی، حلقوم دموکراسی را درید.
از منظر دیگری هم اگر به واکنش سران ایران و لیبی نیز نگاه کنیم، یکی بودن برنامه دیکتاتورها برای بقا را شاهد خواهیم بود. شنیده ایم و حتا در تصاویر ویدئویی دیده ایم کسانی که زبان فارسی را یا اصلا نیاموخته اند یا با لهجه حرف می زنند در هیئت سپاه، بسیج یا لباس شخصی به سرکوب مردم تهران مشغول بوده اند. همین حادثه نیز بنا به گزارش عینی گزارشگر روزنامه ی “داگس آویزن” نروژ در لیبی رخ داده است. قذافی مزدبگیران آدم کشی از سودان و سومالی را استخدام کرده است تا بدون در نظر گرفتن حس ملی بتوانند به راحتی به روی مخالفان اش، آتش بگشایند و جوی خون راه بیندازند. این حرکت البته با توجه به شیوه ی پاگیری کشور لیبی که به دست ایتالیایی ها رخ داد، چیز غریبی هم نیست. چون در لیبی، قوم های گوناگونی زندگی می کنند که وفاداری قومی نیز بخشی از زندگی روزانه مردم است و به همین دلیل هم امکان تمرد از دستور توسط نیروهای امنیتی لیبی وجود داشت و دیکتاتور را واداشت کسانی را استخدام کند که از وفاداری قومی بری باشند و دستور را آن گونه که می گیرند، انجام دهند. یعنی کشتار برای دریافت پول و مزدی که به مزدور می دهند، مجاز باشد.
نقطه ی دیگر مشترک دو رژیم ایران و لیبی، در سرکوب همه ی احزاب است. در لیبی همه ی احزابی که شیوه ی نگرش آنها مثل “قذافی” نیست، ممنوع شده اند و اگر چیزی به نام حزب وجود دارد، همان هایی هستند که تسلیم نگاه و نگرش رهبر خودخوانده ی انقلابی، قذافی اند. در ایران هم در بر همین پاشنه می چرخد. یعنی احزاب مخالف در محاق اند، سانسور گریبان گیر رسانه های دگراندیش، حتا از نوع اسلامی اش شده و همه ی کسان و نهادهایی که آزادند فعالیت کنند، ذوب شدگان ولایت اند. وگرنه، پیگرد، دستگیری، زندان، شکنجه، تجاوز، اقرار به کارهای ناکرده و اعدام در انتظار مخالفان رژیم است. همین جا نیز بگویم که تفاوتی که بین ایران و لیبی در این زمینه وجود دارد، فرهنگ حزبی و فعالیت سیاسی است که در ایران وجود داشته و دارد، اما در لیبی به خاطر نبود آزادی و عدم تجربه ی مبارزات سیاسی و حزبی از همان روزهای اول دولت لیبی و بویژه در چهل سال اخیر که قذافی سکان دار این کشور بوده است، از فرهنگ سیاسی و مبارزاتی چنانکه باید، خبری نیست. همین موضوع است که گاه مرا نگران می کند و هراس دارم که سخنان پسر قذافی که اگر این روند ادامه یابد، تنها چیزی که فردای لیبی را رقم خواهد زد، جنگ داخلی است، به حقیقت تبدیل شود و این کشور وارد مرحله ای شود که دیگر نه تاک ماند و نه تاک نشان. البته که این هراس من به این معنی نیست که تن دهیم به حکومت جبار و دیکتاتوری فعلی که جز ظلم و جور و ستم کاری برای مردم نکرده است. کشورهایی مثل ایران، لیبی و بحرین که بر دریایی از نفت خفته اند، درآمد حاصل از این طلای سیاه به جای این که خرج مردم شود و امور آموزشی، بهداشتی، اجتماعی و رفاهی مردم را سامان دهد، به خاطر ناکارآمدی سردمداران شان، موجب فشار و ظلم و بی عدالتی در آنها شده است. در چنین کشورهایی که مذهب و دین هم نقش آفرینی می کنند، مگر می شود توقع داشت که بنیادگرایی و رادیکالیسم اسلامی رشد نکند؟ چنین محیط هایی که از آزادی و عدالت خبری نیست، بستر خوبی اند برای رشد اندیشه های تندرو و رادیکال که امروز در هیئت طالبان و القاعده نمود پیدا می کند. در سرزمین هایی مثل یمن اگر در بر همین پاشنه بچرخد، خطر دو شقه شدن کشور وجود دارد و باز هم داستان تکراری یمن جنوبی و شمالی احتمالا پیش رو خواهد بود. این دشواری ها اما خوشبختانه در ایران خیلی کم رنگ است و مردم با مبارزه ی سیاسی از طریق احزاب آشنا هستند و فرهنگ مبارزه ی سیاسی نیز در این خاک، از تاریخ مشروطیت نیز فراتر می رود.
با توجه به شرایطی که در خاورمیانه وجود دارد؛
بحرین با اقلیت سنی که حاکمیت را در دست دارد و اکثریت شیعه که اگرچه از خیلی از جهات از درآمد بهتری نسبت به دیگر کشورهای عربی صاحب نفت، برخوردارند، اما دموکراسی نیز هنوز در پرده ی حجاب مانده و دولت تاب تحمل شنیدن اعتراض های مردم و بهتر بگویم، عدالت طلب ها را ندارد.
در ایران اما بیش از یک سال است که مردم برای عدالت و آزادی، خون داده اند و با تکیه بر سنت مبارزاتی، علیرغم همه ی محدودیت هایی که دولت دیکتاتور ایجاد می کند، با بهره گیری از سامانه های اجتماعی توان حرکت خود را نشان داده است. ایران و ایرانی نشان داده است که اگرچه آرام و گاه در هاله ی گم شدگی، اما خواست عدالت و آزادی در ردیف اول آرمان های او است و حاضر است برای دستیابی به آن سهراب ها، نداها و محمد مختاری ها و صانع ژاله ها را فدا کند. همین موضوع عدم ثبات در سیستم حکومت دیکتاتور ایجاد کرده و دیوار آهنینی که فکر می کرد به وجود آورده است را فرو ریخته است. به خیابان آمدن جوانان ایران در شرایطی که زندان، شکنجه و اعدام در دستور روز مزدوران دیکتاتور قرار دارد، حکایت پویایی جوانان ایران است در راه آزادی و عدالت.
در لیبی حکایت گونه ای دیگر است که به آن اشاره کردم و احتمالا به خاطر خصلت قوم گرایی و وفاداری به قوم خودی، از یک طرف و نبود سنت مبارزات سیاسی و حزبی از سوی دیگر، نوعی بی برنامه گی را می شود در روزهای بدون قذافی شاهد بود که باید امیدوار بود این سرگشتگی سیاسی به درازا نکشد و مردم بتوانند با استفاده از تجربه های دیگر مردم جهان نوعی از حکومت دموکراسی را برقرار کنند. قذافی آن قدر هار است که در سخنرانی طولانی و سرشار از اضطراب خود که راوی ترس فروپاشی اش در روزهای آینده بود عینا مثل هم پالکی هایش در رژیم دهشتناک ایران سخن به میان آورد. در ایران می گویند ولی فقیه نماینده خدا و امام زمان است و هر چه می گوید باید بی چون و چرا تسلیم آن بود و در غیر این صورت ضد انقلاب به حساب می آیی. می گویند، ما صاحبان انقلاب هستیم و اسلام سیاسی پایه ریز این حکومت است و نوع حکومت ما باید بی چون و چرا مورد توافق عموم باشد. حالا فقط به چند جمله از سخنان آقای قذافی توجه کنید: معمر قذافی رهبر لیبی در یک سخنرانی طولانی که به طور مستقیم از شبکه تلویزیونی دولتی لیبی پخش می شد و در گفته هایی غیرمنسجم، مخالفان و منتقدان خود را «حشرات مزاحم» خواند و از طرفداران خود خواست به خیابان ها بریزند و تکلیف «این مزاحمان را روشن کنند.» وی افزود:«من رهبر انقلاب لیبی هستم و صاحب این انقلابم و تا ابدالدهر در این سمت باقی خواهم ماند.»
عراق هم در منطقه چندان از ثبات لازم برخوردار نیست و دریایی است متلاطم که اکنون مه حاصل از گرمای نفت نمی گذارد که این خروش خودنمایی کند. در این کشور هم مبارزه ی سنی ها و شیعه ها موضوع اصلی است، اگر مسأله ی عرب ها و کردها را در ردیف دوم قرار دهیم البته.
با این حساب می بینیم که خاورمیانه در آتش و دود می سوزد و عطش آزادی خواهی هر روز بیشتر می شود. می گویم منطقه در آتش و دود می سوزد تا بگویم که دود این آتش به چشم چه کسانی خواهد رفت. پیش از هر چیز باید فروریزی دیکتاتوری در منطقه را بر هر جایی حک کرد. اما در کنار این واکنش، باید دید کشورهای غربی را چه می شود. تا امروز غربی ها از مبازرات مردم حمایت کرده اند. اگرچه پشت پرده را نیز نمی توان حدس زد که چه می شود؛ دیدار وزیر امور خارجه ی آلمان با احمدی نژاد نیز بخشی از همین برنامه های پشت پرده است. هنوز خون «زهرا بهرامی» که از دو ملیت ایرانی و هلندی برخوردار بود، خشک نشده است که خبر از استرداد یک ایرانی پناهجو به ایران آن هم از کشور هلند منتشر می شود. هنوز جوهر اعلامیه های آمریکا در حمایت از مردم ایران و محکوم کردن خشونت علیه مخالفان خشک نشده که می بینیم به نام نمایندگان کشورهای گفتگو کننده در مورد برنامه هسته ای ایران، در ترکیه و یا در هر جای دیگر این کره خاکی با همان هایی دست می دهند که دست هایشان به خون هزاران جوان آغشته است، اما به برکت صنعت پیشرفته آبرسانی، راحت می شود خون را شست و با دیگرانی که مدعی عدالت و آزادی اند، دست داد.
اکنون و با توجه به مجموعه رویدادهایی که در خاورمیانه رخ داده است، شریان کشورهای غربی هم در دست مردم همین منطقه است. کار دفاع از مبارزات مردم آزادی خواه منطقه، اگر قرار باشد منافع اقتصادی غرب به طور عموم به خطر بیفتد آیا از مرحله ی کنونی، پیشتر خواهد رفت؟ شرایط و قراین نشان می دهد که احتمالا بی ثباتی بیشتر منطقه، عبور نفت به سوی اروپا و آمریکا را دشوارتر خواهد کرد و بی ثباتی عبور و مرور نفت هم پیامدی مگر گرانی آن نخواهد داشت که در درازمدت نفعی برای غرب نخواهد داشت. غرب اکنون مانده است که چه باید بکند. آخر مگر تا دو ماه پیش غرب و سیاستمداران آن نمی دانستند که در یمن، لیبی، سودان، ایران، مصر، بحرین و ده ها کشور دیگر در جهان چه می گذرد؟ مگر نمی دانستند که در لیبی هر نوع صدایی مگر همنوا با ارکستر قذافی محکوم به فنا است؟ مگر نمی دانستند که در مصر، کمک های میلیاردی شان به مبارک، چیزی به سفره ی بی چیزهای مصر نمی افزود؟ در سایر کشورها هم روال همین بوده است. یعنی آن ها به خاطر منافع اقتصادی شان حاضر بوده و هستند که بر اجرای حقوق بشر و عدالت چشم بپوشند. حالا اما حکایت دیگری بر زبان ها جاری است؛ مردم حکایت ظلم و دفتر بی عدالتی را بسته اند و سرودخوان آزادی شده اند. آیا غرب علیرغم از دست رفتن احتمالی منافع خود، حاضر است در کنار آزادی و عدالت و دموکراسی بماند یا برای احیای منافع اقتصادی خود، چنانچه بارها پیش از این، در کنار کسانی قرار می گیرد که حاضر باشند بعد از فروپاشی حکومت های فعلی، تضمین کننده ی منافع آنان باشند؟ این را می پرسم که متأسفانه به علت عمق زخم ناشی از نبود دموکراسی و آزادی، نیروهای مخالف در منطقه شاید از توان لازم برای به پا خاستن و دفاع جانانه از عدالت خواهی مردم برخوردار نباشند. در چنین شرایطی همه می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند. مبارک، بن علی، قذافی، خامنه ای و … را کنار می گذاریم برای فردایی روشن تر و با ثبات تر و غرق در نور عدالت و آزادی، اما آیا همیشه این آرزوها تبدیل به واقعیت شده اند؟ باشد که چنین شود و نور عدالت و آزادی چشم های دشمنان مردم منطقه را کور کند.
شرایط امروز خاورمیانه بار دیگر تغییر عمومی موقعیت جهان را به اثبات رسانده است؛ پس از فروپاشی دولت شوروی، اقتصاددان های غربی در این بحث همنوا بودند که می بایست پیش از رفرم سیاسی، اروپای شرقی رفرم اقتصادی را تجربه می کرد. اما اکنون در خاورمیانه شرایط به گونه ای است که مردم از گرسنگی به خیابان ها نمی آیند که شعارهای آنها همه حکایت از نبود آزادی و نیاز مبرم آنها به این گردونه ی پر رمز و راز است. نیازی که ضمن به وجود آوردن امید، هراس و ترس را هم نیز با خود به عرصه ی بحث آورده است.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.