فدوی در تأملات دیر و دور خود پیرامون آثار ادبی فارسی زبانان ارجمند، گاه به نکاتی بر می خورد که از آنها برای روز مبادا یا یادگار یا عبرت خلق یادداشت بر می داشت. اخیراً پس از سالها، یکی از آنها را مرور می کرد که ناگهان به ذهن خسته اش متبادر شد که از شما بپرسد:
فکر می کنید که این شعر از کی یا از چگونه شاعریست:
از یار همین درد دلی بیش ندارم(۱)
من بهره ای از زندگی خویش ندارم
گَه گریه و گَه ناله و گَه زاری و فریاد
من چیست کَز آن کافر بد کیش ندارم
البته قدری نامردی کردیم و بیت آخر که حاوی تخلّص شاعر است را نیاوردیم که سئوال مان سخت تر شود!… لکن فدوی تردید ندارد که اگر حتی بیت آخر را هم می آورد، بنا به دلائل و شواهدی که در پی خواهد آمد، شما نازنینان راه بجائی نمی بردید. می گوئید نه، بفرمائید این هم بیت آخر که متضمن تخلص شاعر نیز هست:
شادم به رُخ و قامت معشوق «سلیمی»
پروای بهشت و سر طوبیش ندارم
شاعر مورد بحث گاه «سلیم» هم تخلص می کرده است. دیگر فقط مانده است که ایمیل و شماره ی موبایل شاعر را هم بدهیم!
شه ممالک دَردَم، بَلا پناه من است(۲)
غم ام که بی حد و پایان بود، سپاه من است
«سلیم» بر سر کویت به خاک یکسان شد
روا بود که بگوئی که خاک راه من است
شاعر گرامی، قطعات بسیار لطیف و زیبای دیگری نیز البته دارد که نقل همه ی آنها موجب اطاله ی کلام می شود. لطفاً به دو بیت دیگر از اشعار وی رضایت بدهید:
تا خرقه و سجاده ام ارزد دِرَمی چند(۳)
خواهم طرف میکده رفتن قدمی چند
حال دل عشاق «سلیمی» تو چه پرسی؟
در میکده با عشق و جنون متهمی چند
که با اندک اختلافی در وزن و ردیف، یادآور یا متأثر از غزلی درخشان از حافظ جان به این مطلع نیز هست:
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند(۴)
محرمی کو که فرستم بتو پیغامی چند؟
شاعر ما قصیده ای با ردیف «عنکبوت» پیرامون طاق کسری(مدائن) سروده که بی گمان به قصیده ی مشهور خاقانی ارجمند (۵۹۵-۵۲۰ ه. ق) نظر داشته است:(۵)
بوم نوبت می زند بر دَرگَه افراسیاب
پرده داری می کند بر قصر قیصر عنکبوت
باری ـ فدوی بر این باور است که دوستان، دیگر در لطافت طبع و رقت قلب این شاعر تردیدی نداشته باشند و همین، ما را از ارائه ی نمونه های دیگر بی نیاز می کند. با این همه، و به عنوان راهنمائی بیشتر اضافه می کند که ایشان بسیار خانواده دوست نیز بوده است چندان که در راه ترقی و حصول به مقصود که همانا قدرت باشد، برادرانش را یکی پس از دیگری از میان بر می دارد!…
این بزرگوار پس از رسیدن به قدرت نیز، حتی با همکاران و اعضای تشخیص مصلحت نظام خویش، رفتاری بسیار عاطفی داشته و اغلب آنان را به دلائل واهی و غیرمنطقی به قتل می رسانده و خلاصه مهر این شاعر دلرَحم چندان در قلوب اهالی می افتد که هرگاه می خواستند کسی را شدیداً نفرین و مرگش را آرزو کنند، می گفتند: «الهی وزیر پادشاه شوی»!…
و نیز مورخین در باب عطوفت گسترده ی شاعر مورد نظر افزوده اند که در آن ایام، چهل هزار نفر به دستور وی کشته و یا محکوم به حبس ابد شده اند. شاعر نازکدِل و خیالپرداز ما در لشکرکشی به مصر نیز، با مردم مغلوب نهایت مهر را مبذول داشته و پنجاه هزار نفر از اهالی قاهره را از دَم تیغ می گذراند!… این نیز گفتنی است که حضرتشان، به شیعیان نیز ارادتی مبسوط داشته و مقرر می دارد که تمامی شیعیان بین هفت تا هفتاد ساله را از قلمرو شکوهمند او تبعید کنند!… (معلوم می شود که طرف در این قسمت، یک چیزهائی سرش می شده و کم و بیش، عاقبت اندیش نیز بوده است!… ـ م) خُب دیگر، به قول حضرت امام(ل) بس است دیگر!… حالا روح منی!…
باری ـ شاعر مورد سئوال سلطان سلیم و از پادشاهان عثمانی است. قاصم الجبارین البته تفضل فرمود و این پدیده بیش از ۸ سال سلطنت نکرد و در سال ۹۳۶ هـ . ق. چهار نعل به اسلاف خود پیوست. از این نمونه ها در گذشته های دور هنوز می توان یافت که در آن، طرف به قول آن بزرگوار(۶) با «یاس» به «داس» سخن می گفتند و همان اندازه که شعر نیک می سروده، آدم نیز نیک می کشته است!… حیرت انگیزتر اما این که، در زمان معاصر نیز سر و کله ی این پدیده در جامعه ی ما هم پیدا شده است. نمونه ی دَم دستی اگر بخواهید، حضرت امام(ل) و آن قطعه شعر معروفش به مطلع (من به خال لَبَت ای دوست گرفتار شدم!) است که همگان به یاد دارند.
جدیدترین مورد از نوع این پدیده را اما فدوی، در یکی از رسانه های دارالخرافه یافت و آن مربوط و متعلق است به برادر پاسدار اسماعیل احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی و مجری محترم طرح مترقی سرکوب و ضرب و جَرح و سَلب حقوق و آزادی های ابتدائی فردی و اجتماعی زنان و دختران و جوانان نگونبخت ایرانی (طرح ارتقاء امنیّت اجتماعی ـ م). وی که اخیراً مانند سلطان سلیم به عوالم احساس و عاطفه و شعر و شاعری پرداخته، در نخستین کنگره ی شعر اجتماعی برای شاعران جمهوری اسلامی نسخه ها پیچیده است. برادر پاسدار احمدی مقدم که در عین حال باجناق و چرکنویس برادر پاسدار مهندس الاسلام والمسلمین احمدی نژاد نیز هست در این کنگره ی زائد فرمود:(۷)
«زبان شعر بین همه مشترک و موجب تعمیق و انتقال فرهنگ بین نسل ها می شود.» این شعرشناس دولتی با این اظهارنظر شدیداً کارشناسانه که:
«شعرهایی در جامعه ماندگار است که از منبع توحید سروده شود»،
فدوی و خیل خوانندگانش را نیز حیران کرد که پس راز جاودانگی و ماندگاری شعر زیبای فارسی که به قول حضرت امام(ل) مع الاسف! به «منبع توحید متصل نیست»، اما پس از گذشت قرنها صحیح و سالم به دست ما رسیده است، چیست؟
این بزرگوار مهملاتی دیگر نیز صادر کرده است از جمله:
«شعر و فرهنگ به عنوان یک زبان قوی و مستحکم! باید در خدمت امر به معروف ونهی از منکر قرار گیرد!».
وی در ادامه ی مهملات درخشان خود فرمود:
«پلیس باید با استفاده از پُر بُرد! هنر شعر در برقراری امنیت! استفاده کند!».
حُسن خِتام. فرمایشات خردمندانه ی فرمانده محترم نیروی انتظامی پیرامون شعر! این جمله است که در عین حال، هرگونه تردیدی را در رساندن نسبت ایشان و سایر حضرات آیات را به سلطان سلیم و همتایان او می رساند، برطرف می کند:
«برای ما همین افتخار بس که سلسله ی رهبری ما حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری به شعر و ادب تعلق خاطر دارند»!
و به قول آن بزرگوار(۸):
جای آنست که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خَرَف می شکند بازارش
بیچاره شعر، که چه موارد استعمالی دارد!
زیاده عرضی نیست.
السلام و علیکم و لاتفرقوا
در بیست و پنجم ژانویهالمُفرّح سنه ۲۰۰۸ ترسائی
در بلاد کفر و زندقه قلمی شد
یادداشت ها:
۱ـ شاهان شاعر ـ زنده یاد ابوالقاسم حالت ـ ص ۲۸۱
۲ و ۳ ـ همانجا
۴ـ حافظ، دکتر خطیب رهبر، ص ۲۴۵ ، فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
۵ـ قصیده ی مشهور “ایوان مدائن» که خاقانی بزرگوار آن را هنگام مراجعت از سفر دوم حج در ۴۲ بیت و در حیرت و اندوه از شکوه برباد رفته ی بارگاه ساسانیان و با این مطلع سروده است:
هان ایدل عبرت دین از دیده عِبرَ کن هان
ایوان مدائن را آئینه ی عبرت دان
که «عِبَر» جمع «عبره» عربی و به معنای پندها و دیده ها و در اینجا به معنای «شهود» و دیده شده آمده است. این واژه برگرفته از نسخ قدیم تر است لکن وجه مشهور و متداول و تازه تر همان «از دیده نظر کن هان» است. ر. ک. خاقانی شروانی ـ ص ۸۳ و ۲۸۱ دکتر ضیاءالدین سجادی.
۶ـ زنده یاد احمد شاملو
۷ـ خبرگزاری آریا
۸ـ بیتی از غزل زیبای دیگری از حافظ گرامی به مطلع
فکر بلبل همه آنست که گُل شد یارش
گُل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
همان مأخذ و وزن مندرج در بند ۴ همین یادداشت ـ ص ۳۷۵
سایت حمیدرضا رحیمی www.hazl.com