از وقتی که اولین روزنامه کاغذی ایران، در دوره سلطنت محمد شاه قاجار در اول ماه می ۱۸۳۷ میلادی توسط میرزا صالح کازرونی معروف به شیرازی و درس خوانده روزنامه‌نگاری در انگلستان، به نام “کاغذ اخبار” به چاپ رسید تا زمانی که بچاپ بچاپ عمومیت یافت و مشنگ الدوله محمود میرزا، سوگلی “خان منفور” که شیوه چوپانی را بهترین راه اداره مملکت تشخیص داده و ریاست و کیاست را به آغل گوسفندان برد(برخلاف نایب اسدالله نی زن که به قول روح الله خالقی، نی را از آغل گوسفندان به دربار پادشاه برد) و خلایق را از بهشت و جهنم مقام ولایت بترسانید و نشنیده بود که جناب آناتول فرانس سالها پیش گفته بود”اگر برزخ و دوزخ را هم از خدایان بگیرند، خدایان دیگر بندگان بینوایی بیش نیستند”، قحط نامه های سازمان ملل غیرمتحد را”کاغذپاره” نامید، عده ای تصورشان این بود که شاید اولین درس خوانده روزنامه نگاری در غرب بتواند اخلاق خوش روزنامه نگاری را با چاپیدن اخبار کاغذی بخورد جامعه و همقطاران دهد، غافل از اینکه در سرزمینی که هنر”چاپیدن” از زمان حضرت ابولبشر رواج پیدا کرده، این گلوله سربی است که خریدار دارد نه حروف سربی! و برخلاف تصور میرزا صالح شیرازی روزنامه نگاران اولین کسانی بودند که گوشت نذری جراید نصیب شان شد. علیقی خان معروف به صفراوف که روزنامه فکاهی احتیاج را در تبریز منتشر می کرد به دستور محمدعلی میرزا و توسط یک اهل قلم دیگر، امیر نظام گروسی که حامی سرسخت ایرج میرزا نیز بود به چوب و فلک بسته شد.کسروی می نویسد:”چون سخنانی نوشت که به محمدعلی میرزا ناخوش افتاد، با دستور او چوب به پایش زدند و از روزنامه اش جلو گرفتند”.

و جالب اینکه مدتی بعد خود همین جناب صفراوف شد رئیس پلیس مخفی محمد علی شاه و با استبداد همکاری کرد.

“در سلام نوروزی سال ۱۳۴۲ شاه وقتی به صف مطبوعات رسید، قیافه حیرت انگیزی به خود گرفت. از دهانش پرید: چه صف طولانی! این حرف که به احتمال زیاد با قصد قبلی از دهان شاه بیرون آمده بود باعث شد که (جهانگیر)تفضلی موقع را برای یک خوش خدمتی دیگر مناسب تشخیص دهد…  و جهانگیر تفضلی در بیستمین سال روزنامه نگاری خود امتیاز ۷ مجله و روزنامه را لغو کرد۱(شبه خاطرات جلد یک دکتر بهزادی، آن هنگام تفضلی وزیر مشاور و سرپرست انتشارات و تبلیغات در کابینه علم بود.)

 

۲

از جنبش سبز مردم ایران و تاثیری که در خاورمیانه و شاید جهان از خود به جای نهاد بسیارگفته اند و نوشته اند، اما یکی از جنبه های مثبت این حرکت این بود که باعث شد “بی خیال الدوله های” رسانه ای خارج از کشور روی شان توی روی سیاست باز شود و مثل گل چند روزی غنچه شوند و درگلستان هرج و مرج بازار مکاره سیاست به بلبلان فخر بفروشند. این بی خیال الدوله های دیلمی قبل از جنبش سبز، فقط نسبت به حقوق بشر غیرایرانی و موجودات چارپا حساس بودند. فی المثل هنوز چشم گوسفندی برق تیغ قصاب ندیده و تیزی چاقوی قصاب بر گلوی مبارک بزغاله ای در گینه بی صاحاب نرسیده، اعلامیه محکومیت قصاب بدبخت صفحات رسانه ها را تزیین می ساخت و در رثای گوسفند شهید عینهو باران تابستانی تهرانتو می باریدند و ده دقیقه بعد انگار نه انگار بارانی باریده. و یا اگر در فلسطین و سنگال و ینگه دنیا کسی به هر دلیلی خون دماغ می شد، چهل مجلس ختم و یادنبود در بیست اقلیم برپا می کردند و سخنرانان را از جابلسا و جابلقا سوار بر هواپیما مثل عروس در چهارگوشه عالم می گردانند و گوشزد می کردند یعنی می زدند توی گوش کسانی که مال خود را نهاده و جان شیرین را برداشته و جیم شده اند؛ که چرا شماها ساکت نشسته اید!؟ مگر کورید و نمی بینید بع بعی نوبالغ را به مسلخ می برند؟ آدم ها در ینگه دنیا خون دماغ می شوند؟ و آدم را وامی داشت بگوید خر ما از کره گی دم نداشت، این قلم و این روزنامه و این کامیونیتی و این کنگره مال شما. به قول مولانا:

آن یکی نایی که خوش نی می زده است

ناگهان از مقعدش بادی بجست

نای را بر ..ون نهاد او که زمن

گر تو بهتر می زنی بستان بزن

و چند روز بعد معلوم می شد آن چیزی که از دماغ طرف سرازیر شده خون نبوده و دود بوده. یازده ماه از سال مشغول دفاع از کرامت انسانی در چهارگوشه عالم اند و یکماه نیز به ایران می روند تا خستگی درکنند و چون دوربین و دوراندیش اند وکرامت انسانی را در ینگه دنیا و شاخ آفریقا می بینند، می دانند که چطور آهسته بروند و آهسته بیایند تا گربه شاخ شان نزند. حتی ممکن است در آنجا قمپز هم در بکنند که بعله در خارج خیلی روی ما حساب می کنند، البته یه چند نفر دیگه هم هستن که بیچاره ها هشت شان گرو بیست شان است ولی ما به ایرانی ها سفارش می کنیم که مطالب شان را بخوانند. پارسا تویسرکانی از مطبوعاتی های قدیمی می نویسد:

“مرحوم عبدالله عزت پور مدیر روزنامه آزادگان از طرفداران قوام السلطنه بود که مدحی می گفت و پولی می گرفت. در سالروز مشروطیت در صفحه اول عکس بزرگی از قوام السلطنه به عنوان موسس مشروطیت ایران و در صفحات بعد نیز عکس ها و ستایش هایی از جناب اشرف چاپ کرده بود که چگونه مشروطیت را به وجود آورد! من به او گفتم این چه اشتباه کاری است. قوام السلطنه دبیر حضور عین الدوله و در صف مخالفان مشروطه بود. با خنده گفت کاری نداشته باش، (قوام السلطنه) خواند و خیلی خوشش آمد و گفت یکی دو نفر دیگر مثل ستارخان و باقرخان هم با ما بودند، خوب بود اسمی هم از آنها ذکر می کردید!”

البته بی خیال الدوله ها بلدند چگونه خود را به نشنیدن بزنند که اصل وجود مبارک نظام جمهوری اسلامی و سکوت در برابر آن نقض کرامت انسانی است. مثل همان قصه شکایت جناب پشه به سلیمان درحکایت مولانا:

پشه آمد از حدیقه  وزگیاه/ از سلیمان نبی شد دادخواه

پس سلیمان گفت: ای انصاف جو/ داد و انصاف از که می خواهی بگو

گفت پشه دادِ من از دست باد/کو دو دست ظلم بر ما برگشاد

بانگ زد آن شه که ای باد صبا/ پشه افغان کرد از ظلمت بیا

باد چون بشنید آمد تیزتیز/ پشه بگرفت آن زمان راه گریز

پس سلیمان گفت ای پشه کجا/ باش تا بر هر دو من رانم قضا

گفت ای شه مرگ من در بود اوست/ خود سیاه این روزِ من از دود اوست

وقتی هم کرامت انسانی به هواخوری می رود و کسب و کار حقوق بشر به دلایل اقتصادی تعطیل می شود این نخود لوبیا نویسان حرفه ای از نقاشی و کاردستی نونهالان سالخورده، از کلاس رقص و خوش رقصی پیران سیاسی، از نخود لوبیای آش تفاهم درکامیونیتی می نویسند، با روشنفکرانی که با ابرها دوستی بهم زده مصاحبه می کنند و رنگ کردن کله کچلان به همسران یاد می دهند تا از قدم زدن با آنان در ملاء عام دچار افسردگی نشوند… اما همینکه می پرسی چرا از اعدام ها در ایران نمی نویسید؟ چرا سخنرانان شما از حقوق بشر در مملکت امام زمان چیزی نمی گویند؟ جواب می دهند ما سیاسی نیستیم! و اگر بپرسی مگر دعوت از نمایندگان احزاب کانادایی و بحث درباره سیاست برای جلب آرای ایرانیان تهرانتو کلاس آشپزی است؟ و یا کاندیداهای شهرداری تهرانتو را برای کلاس گلدوزی دعوت کرده اید؟ در اینطور مواقع، بی خیال الدوله های دیلمی و گزارشگران نخود لوبیایی یا به اعتقادات شان می چسبند یا به حجاب نامریی شان که در سایه سالهای حضور در خارج از کشور رنگ باخته است.