ملاعلی ناگهان به یاد آورد که از دیشب چیزی نخورده. به الاغ درون گفت فورا دستور بده غذا بیاورند. به یک اشاره الاغ درون که فقط امدادهای غیبی الاغی قادر به دریافت آن بودند، در چشم بهم زدنی چند سینی بزرگ چلو مرغ و کباب در صحن مسجد فرود آمد. ملاعلی با آفتابه ای که الاغی به طرز حیرت انگیزی با سم آنرا گرفته بود، دستهایش را شست و هزار مرتبه خدا را شکر کرد که دستهایش به سم تبدیل نشده. اما وقتی اولین لقمه را برداشت احساس کرد که لقمه گلوگیر است و از گلویش پایین نمی رود. سعی کرد به زور لقمه را پایین دهد، نتوانست. عجیب آنکه با وجود احساس شدید گرسنگی از بوی غذا بدش آمد. با اشاره الاغ درون، سینی های غذا توسط امدادهای غیبی الاغی غیب شد و بلافاصله یونجه و کاه در ظرف های بزرگی جای آنها را گرفتند. ملا بی اراده یونجه را به دهان برد و احساس کرد که یونجه بوی چلوکباب می دهد. یونجه ای با طعم کوبیده! کاه را امتحان کرد مزه فسنجان می داد. ملاعلی بی معطلی و با ولع شروع کرد به خوردن و پس از طعام به جای آروغ، بی اختیار عرعر کرد! تلاش کرد طبق عادت دیرینه پس از غذا چرتی بزند. یک وری لم داد روی حصیر کف مسجد و غیر ارادی شروع کرد به نشخوار کردن!

***

 هیچکس جز الاغ درون نفهمید چطوری الاغ های تمام آبادی های اطراف به مسجد هجوم آوردند و در کمال تعجب و حیرت ملاعلی در مقابل وی به سجده افتادند. الاغ درون به ملاعلی گفت اکنون تو به کمک این الاغ ها که هرکدام برابر با هزار مرد جنگی قدرت دارند، می توانی بر تمام آبادی اطراف حکومت کنی! ملاعلی ابتدا از الاغ درون خواست  قدرت الاغ ها را به وی نشان دهد. در واقع می خواست از قدرت واقعی خویش مطمئن شود و بی گدار به آب نزند. به یک فرمان الاغ درون، یکی از الاغ ها به سمت دیوار رفت و چهار دیواری مسجد را با یک جفتک ویران کرد. کل عملیات بیش از چند ثانیه طول نکشید. و درحالی که ملا با چشمان از حدقه درآمده به عملیات محیرالعقول جناب الاغ خیره شده بود، با اشاره مجدد الاغ درون، چند صد الاغ به طرف دیوارها هجوم بردند و به طرفه العینی آنها را مثل اولش سر جای خود قرار دادند. ملاعلی عبا را که توسط امدادهای غیبی همانند شنل سلاطین دراز شده بود کنار زد، روی دو سم ایستاد و برای الاغ ها دست زد. ناگهان فکری به خاطر ملا رسید. شعله انتقام در دلش زبانه کشید فورا دستور داد سرکار استوار و سرگروهبان و همه سربازهای پاسگاه را کت بسته نزد وی بیاورند. اوامر ملا به سرعت برق اجرا شد. یکی از الاغ ها با زبان خری اما به طوری که آدمها قادر به درک آن باشند از نظامیان خواست در مقابل ملا علی سجده کنند و از وی طلب بخشش! سرکار استوار چون خود را فرمانده پاسگاه می دانست به نیابت از بقیه به اطلاع الاغ جان برکف رساند که آنان جرمی مرتکب نشده اند که موجب بخشش باشد. بنا به تقاضای ملاعلی و به فرمان الاغ درون چند الاغ به سوی نظامیان کت بسته حمله بردند و در کمتر از سی ثانیه سر همه آنان را از تن جدا کردند. خون مسجد را فراگرفت و به دستور ملاعلی جسدهای بی سر را برای عبرت عموم بیرون از مسجد به دیوار آویختند!

***

در خاتمه عملیات طی یک سخنرانی غرا که توسط الاغ درون ایراد شده و از دهان ملا بیرون می آمد، مقام خدایی و اطاعت بی چون و چرا از ملاعلی به سمع الاغان رسید و درحالی که “سخن خرانی” با عرعر و تیز الاغان قطع می شد، همه الاغها به حفظ وحدت و یکپارچگی فراخوانده شدند و از آنان خواسته شد خود را فدای ملاعلی و نظام جدید بنمایند. در اینجا الاغ درون از پیامبر الاغان یعنی ملا علی خواست الاغان را تبرک کرده و آنان را برتر از آدمیان قرار دهد. الاغ ها یکی یکی جلو می آمدند، ملاعلی ورد می خواند،  بر سرشان دست می کشید و آنان را تقدیس می کرد. پس از عملیات تبرک و تقدس ناگهان الاغان صاحب ریش شدند. در خاتمه ملاعلی با صراحت خاطرنشان ساخت که از امروز دیگر هیچ الاغی بار نخواهد کشید و سواری نخواهد داد! خرها هورا کشیدند یعنی عر و تیز درکردند. ملاعلی ادامه داد از امروز شما خرها مقدسید و احدی حق دستور دادن و سوار شدن شما را ندارد و این شما هستید که باید به آدمها و گاوان دستور بدهید و بر آنان سوار شوید. بلافاصله و قبل از اینکه الاغ ها عر و تیز دوم را درکنند به فرمان الاغ درون به هرکدام از الاغ ها فرمانی توسط ملا علی ابلاغ گردید. خری به ریاست پاسگاه برگزیده شد، خر دیگری فرمان قضا یافت و خران بسیاری وزیر و وکیل شدند! آخر سر هم خری که از همه پیرتر و خرتر بود سمت کدخدایی یافت!

ادامه دارد

 

* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.