یکشنبه ۲۹ ژانویه ۲۰۱۲ آنان که در برنامه موسیقی استاد حسین علیزاده و پژمان حدادی حضور داشتند، شبی تاریخی را تجربه کردند، شبی که استاد علیزاده نشان داد موسیقی ملی ما از ظرفیت هائی بهره دارد که کمتر شناخته و یا تجربه شده است. همه می دانیم که موسیقی ما بیشتر در قید آواز و مفاهیم و معناهای موجود در آن است. شنونده های این موسیقی او را بیشتر با شعر او می شناسند و با صداهائی که شعر را اجرا می کنند. اگر جماعتی مثلن در کنسرت استاد آواز ایران شجریان فریاد می زنند: مرغ سحر، مرغ سحر، بیشتر اوقات دلیل این درخواست های گاه ملتمسانه از استاد درک و یا علاقه ی شنوندگان به موسیقی اثر نیست، اگر هم در میان درصدی از خواستاران باشد اولیه و اصلی نیست، بلکه مفاهیم مستتر در شعر است که در دوره های اوج دیکتاتوری در میهن ما جان تازه می گیرند و مردم برای التیام خاطر خویش و یا در اعتراض به وضع موجود است که به این گونه آوازها پناه می برند و نه ضرورتن موسیقی اثر. این آوازها و صد البته با اجرای حنجره ی داوودی استادانی مانند شجریان و دیگران باعث می شوند که مردم علقه ها و دلبستگی های خود را پی گیرند و نه ضرورتن موسیقی اثر را.
این روشن است که درک و فهم موسیقیائی غالب ما مردم در قیاس با دلبستگی مان به شعر ثانویه و حتی سهل انگارانه است. این اشاره از حرمت کار استادان بزرگوار آواز ایران مانند شجریان، شهرام ناظری، و دیگران کم نمی کند، زیرا آنان خود به دلیل دانش و درک بالائی که از موسیقی دارند کمابیش خود بر این مشکل اشراف دارند، بحث بیشتر بر سر کفه های سبک و سنگین موسیقی و شعر در سلیقه موسیقیائی ما مردم است .
از موضوع جدا نشوم، دو واقعه توامان مرا که از بخت علقه به موسیقی ملی مان برخوردارم به این نوشته رساند. نخست آنکه ما مردم به محض خبر شدن از برنامه های موسیقی پرسش اولمان آن است که خواننده ی برنامه کیست؟ نه تنها این که خود استادان موسیقی هم به ندرت دست به اجرای برنامه هائی می زنند که آواز و خواننده در آن غایب باشند. دلیل اصلی این ترکیب نه ضرورت موسیقیائی برنامه ها بلکه توقع هنرپذیران از چنین ترکیبی است. ترس از عدم استقبال از برنامه های موسیقی بدون آواز از دلایل مهم دیگر اجرای این گونه برنامه هاست .
هنگام که برنامه ی استاد یگانه ی موسیقی ملی ما حسین علیزاده را دوستم محمود شریکر به من اطلاع داد، نخستین چیزی که به ذهنم رسید ظرفیت تالار برنامه بود. با همه ی مهر و عشقی که ما مردم به استاد علیزاده داریم، می ترسیدم. و البته گرفتاری اصلی در حوصله و ظرفیت گوش کردن و دقت نظر در ظرایف موسیقیی است که استاد می نوازند و در غیبت آواز برای شنونده ایرانی در یک برنامه کامل تصورم این بود که چندان آسان نیست.
اصولن تحمل موسیقی بدون کلام برای بسیاری از ما سخت است. برای همین است که موسیقی بدون کلام ما معمولن محدود می شود به پیش درآمد کوتاهی در برنامه هائی که از ترکیب موسیقی و آواز اجرا می شوند. حال شاید به نظر برسد که چاره ی گریز از این گرفتاری نخبه گزینی در امر شنوندگان باشد، یعنی آدم های اهل و آشنای این هنر که تعدادشان چندان زیاد هم نیست،که در آن صورت باید مراقب بود که محل اجرای برنامه بزرگ نباشد.
در همین هول ولا بودم که شنیدم تالار تاریخی کلیسای مجتمع ترینیتی بیش از ۴۰۰ تن ظرفیت دارد. راستش ترسیدم، اما از ترس خویش خوشم آمد انگار که پای آزمایشی در کار بود، آزمایش ما مردم، گوئی قرار بود امتحان حوصله بدهیم در شنیدن موسیقی حرفه ای، با خود اندیشیدم اگر از امتحان سربلند به در نیامدیم چه؟ در این سرمای زمستان تورنتو تعداد کسانی که حاضرند یکشنبه شبشان را از چار گوشه تورنتوی بزرگ به مرکز شهر بروند و در تالاری که برایشان آشنا نیست موسیقی آشنای استاد علیزاده را به گوش جان بشنوند چند تن است؟ می گویم آنان که می آیند بی شک از شنوندگان نخبه ی کارهای استاد هستند همین حس نوعی آسودگی خیال را در جان پر هراس من دامن می زد و از کمیت به کیفیت فرا می خواند. یکی از هنرپیشگان جوان ایران که مدتی میهمان ما ایرانیان کاناداست از من سراغ برنامه ی استاد را می گیرد و می گوید از ارادتمندان استاد و کارهای اوست، از اینکه ترکیب شنوندگان استاد در برنامه هائی که من حضور داشته ام همیشه به سود جوانان بوده است تردید ندارم، اما اظهار علاقه این هنرمند سرشناس میهنمان حس خوبی را در جانم جولان می دهد.
دکتر براهنی هم می گوید می خواهد همراه ارسلان براهنی که فیلم ساز قابلی است به برنامه استاد بیاید، از علاقه و اشتیاق براهنی جوان آنقدر ذوق زده می شوم که بزرگی سالن محل برنامه را فراموش می کنم. این همه نشانه های خوبی هستند اما از من رفع نگرانی نمی کنند. به هنگام ورود به سالن متوجه می شوم که برنامه بلیت نفروخته ندارد، خبر دارم که میهمانان افتخاری رقم کمی هستند انگار که معجزه دارد رخ می کند. علاوه بر چهره های سرشناس موسیقی و هنر سالن سرشار جوانان است جمعیتی که به سود زنان جوان جلوه ها در دل آدم می کند. حالا ترس دیگری دامن دلم را می گیرد، این بار نگران استاد و آقای حدادی می شوم، با خود می گویم آیا استاد و پژمان خواهند توانست در غیبت بزرگ آواز این همه شنونده ی متفاوت را تا پایان برنامه نگاه دارند؟
دودلی و تردید همچنان در من بود و بر نگرانیم می افزود، استاد که ساز به دست گرفت و موسیقی آغاز کرد به اثر کردن در جان و جهان شنوندگان آسوده تر شد خیال خوف کرده ی من.
اگر علیزاده و حدادی موفق می شدند آن جماعت بزرگ را تا پایان برنامه نگاه دارند بی گمان هم در ذائقه موسیقیائی ما مردم و هم در مهارت نوازندگی و سازندگی موسیقی به دست توانای استاد علیزاده تحولاتی رخ داده بود که باید به فال نیکش گرفت و به فردای هنرمند و هنر پذیر این هنر امیدها بست. و با خود می گفتم اگر جماعت تا پایان برنامه بمانند با همین شور و شوق و شیفتگی خواهند ماند؟
به موسیقی که گوش می سپارم به خویش نوید می دهم که انگار آن موسیقی خواب و خلسه آور ایرانی که شهره ی خاص و عام بود در دست و دانش امروزی استاد دارد پوست می اندازد و می شود موسیقی ملی ایران امروز، چیزی مانند شعر و نقاشی و رمان ایران امروز و یا سینمای ایران امروز که به هر زحمت و مرارتی هست افتخارآفرین است.
همینطور که موسیقی دارد ذره ذره در وجودم جولان می دهد، می گویم استاد دارد با ابزار عادت، از ما مردم عادت زدائی می کند با یک یا دو ساز دارد نوای دل انگیز ارکستر در سالن می پراکند و جهان در فضای موسیقیائی دل انگیزتر می شود، و این موسیقی نه تنها استعداد دارد که آدم را بیدار نگاه دارد بلکه در او استعداد این هست که انسان را به مرزی از سرخوشی و کیف بکشاند که تنها در بالاترین لذت ها چشیدنی است و بس.
در پایان برنامه بیش از چهارصد تن بر پا خاستند و آنقدر دست زدند و تشویق صمیمانه کردند که استاد و پژمان بار دیگر به صحنه آمدند و نواختند و انگار نه انگار که دو ساعت نواخته بودند و خسته بودند، و ما شنوندگان را شیرین جان و سرخوش به خلوت خانه هایمان روانه کردند تا همچنان با خود مزه مزه کنیم لذت شنیدن آن موسیقی جادویی را. استادان عزیز خسته نباشید. از شب فراموش نشدنی که برای ایرانیان تورنتو آفریدید، سپاسگزاریم. به امید دیدار.