گفت وگو با میرزاآقا عسگری(مانی) /بخش دوم
شعرهای سیاسی جانبدار میشوند، آیا بین شعر و باورهای جزمی چه دینی و چه غیردینی، رابطهای هست؟
ـ «شعر دینی» شعری ایدئولوژیک و مبتنی بر نظامی مسدود، مقدس، یکسویه، و تعبدی است. شعر دینی شعر استبداد دینی و سیاسی است، حال آن که شعر سیاسی نظرگاه شاعر را درباره ی یک وضعیت معین سیاسی بیان میکند و شعری است اغلب ضد استبداد دینی و سیاسی. چیزهایی که با نام شعر در مداحی، نوحهخوانی، تعزیه، روضهخوانی، پردهخوانی، شمایل چرخانی خوانده میشوند تنها شکل و ریتم شعری دارند. شعر واقعی نشانهگذاری ضمیر ناخودآگاه، آگاهی فردی، نیازهای آشکار و پنهان شاعر است روی واقعیت جهان. شعر مانند دستی نامرئی است که از ژرفای درون شاعر برمیآید و مناظر پیشاروی ما را رنگآمیزی میکند یا تغییر میدهد. بنابراین هنر، پدیدهای شخصی است. فردی کردن جمع است، جزئی کردن کل است، چینش جهان با سلیقۀ فردیست. هم برای آگاهی است هم برای لذت بردن. کسی موظف به خواندن شعر و پیروی از شاعر نیست، اما «شعر دینی» یا ایدئولوژیک در پی دینی کردن جهان، حزبی کردن یا دولتی کردن واقعیت بیرون از دین و دولت است. شعر دینی و ایدئولوژیک مردم را فرا میخواند تا «بنده» و «عبد» الله شوند و میمونوار از مرجع دینی تقلید کنند. شعر سیاسی مردم را به اندیشیدن دربارۀ سرنوشتشان فرامی خواند حال آن که «شعر دینی» از مردم میخواهد فکر نکنند چون آیتهای الله به جای آنها فکر میکنند و دستورات لازم (احکام شرع- فتوا) را به آنها ابلاغ خواهند کرد. در «شعردینی یا عقیدتی» کارکرد ضمیر ناخودآگاه نیست که بخواهد با اثر انگشت شاعر یا هنرمند تجلی بیرونی پیدا کند. شعر دینی یا حزبی منویات حزب یا یک گروه دینی را نمایندگی میکند و لذا با تعریف «شعر» نمیخواند. دیگر این که شعر سیاسی اگر جانبدار نباشد، شعر سیاسی نیست. در جهان، سیاستی که تمام ابناء بشر یکپارچه به آن باور داشته باشند وجود ندارد. شما وارد هرجای این زمین بازی که بشوید افراد تیمهای رقیب در برابر شما صف میبندند. پس شعر سیاسی شما باید یا جانب مردم را بگیرد یا جانب دشمنان آنها را. بسیاری از شعرهای حافظ و خیام و همانندانشان اشعاری سیاسی بودهاند. حافظ سروده است:
شاه ترکان سخن مدعـیان میشنود
شرمی از مظلمۀ خون سیاووشش باد
یا
زاهدان که این جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
و فردوسی سروده است:
خرد باید اندر سر شهریار!
که تیزی و تندی نیاید به کار
بزرگترین شاعران سدۀ بیستم سیاسی بودهاند. آنها با شعر خود در آرایش سیاسی زمانۀ خود نقشهای مهمی بازی کردند. از ولادیمیرمایاکوفسکی تا ناظم حکمت، از ادونیس تا گونترگراس، از روزه آوسلندر تا لنگستن هیوز، از شاملو، کدکنی و اخوان تا گابریلا میسترال همه و همه شعر سیاسی هم سرودند. شعرهای خوب سیاسی سرودند. شعر خوب سیاسی آنچنان که گفتم زمانۀ شاعر را درگوارشی پیچیده در ذهن و روان بازتاب بیرونی میدهد. این شعر متکی بر فاکت های فردی و فاکتهای اجتماعی است. بسیاری از این شعرها نه تنها «درد مشترک» بلکه شادی یا رنج مشترک، نگاه و نیروی مشترک، مقاومت یا آرزوی مشترک، خشم یا خروش مشترک زمانۀ خود بودهاند. شعر سیاسی با تغییر آرایش سیاسی جهان، تغییر میکند. اما نگاه و محتوای «شعر دینی» همواره ثابت است. لذا این دو با هم درخور سنجش نیستند.
در شعر یکی از مؤلفههای اصلی «زبان» است. نقش «زبان» در شعر چیست و چه تفاوتی با دیگر زبانها دارد؟
ـ شعر پیچیدهترین فرم زبان است. پیچیده به این معنا که باید همزمان ترکیبی از غریزه، ناخودآگاه، آگاهی، آزمون، آرزو و خودنمایی را در بیانی فشرده، رنگین، قابل فهم، هماهنگ و لذتبخش عرضه کند. شما نمیتوانید با خاک سست، آجری سفت بسازید. با زبان سست هم نمیتوان شعری منسجم و متعالی ارائه داد. اگر شما والاترین اندیشهها و عواطف را داشته باشید اما نتوانید آنها را بر زبان بیاورید، همه چیز از دست میرود. آن همه ظرافت در اندیشههای حافظ، آن همه میهندوستی در فردوسی تنها از راه زبان نیرومند و برتری که داشتهاند به ما رسیده و «ماندگار» شده. زبان، شکل نمادین ذهن است. زبان شکل بیرونی و مادی شعریت پیچیدهی درون ما است. با ویولونی تارگسسته بر صحنهی اجرای یک سنفونی نمیروند. با انبانی نارسا از زبان هم نمیتوان در پهنهی شعر«ظهور» کرد. البته منظور از زبان، جمع عددی واژهها نیست. واژهها تنها اجزاء یا آحاد زباناند. «زبان» در یک معنا همانا معماری معنوی ملتی است که آن زبان را آفریده و با آن سخن میگوید. ملتها در زبانشان صادقانهتر عیان و بیان میشوند. روح زبان همانا روح ملتی است که آن زبان را به کار میگیرد و گسترش میدهد. مفاهیم پنهان در پشت واژهها، زبانزدها، کنایهها، مجازها و استعارهها همگی روان، روح، تاریخ و فرهنگ دارندگان زبان را عیان میکنند. پس، زبان انبوههای از واژهها نیست. واژههای مجزا مانند آجرهایی هستند که شما میتوانید با آنها یک تاق بزنید یا یک حوض درست کنید. معماری شما در درون واژهها همانا زبان شما است.
همین زبان، گاه، اگرچه بومی یا ملی است، اما با برگردان آن جهانی میشود و همهگان در گوشهگوشهی دنیا از محتوای آن که در فرم شعر یا ادبیات و هنر بستهبندی و عرضه شدهاند، بهرهمند میشوند و من و شمای ایرانی هم ازخواندن آنها لذت میبریم و گاه میآموزیم. با این حساب چه ساختاری در زبان کسانی مثل «پابلو نرودا» و صدها نمونهی دیگر هست که درهنرمندان صد سال اخیر ایران نبوده است؟
ـ ببینید گاهی هست که شما در یک بازار بزرگ، چند جنس مثلا ایرانی هم میبینید، و گاه میبینید اکثریت اجناس بازار یک کشور ساخت چین است! مولوی با نام «رومی» در آمریکا جای نسبتا خوبی در دو دههی گذشته برای خود یافته است. تازه، آمریکا سرزمین یکی دو میلیون ایرانی انگلیسی زبان است که گاهی همچون پل فرهنگی عمل میکنند، اما همین مولوی در آلمان برای افکار عمومی شناخته شده نیست. نامیترین شاعران ایرانی در آلمان خیام است به خاطر شعرهایش و حافظ به خاطر ذکر خیرش توسط گوته، اما اینها را لایهی نازکی از نخبگان فرهنگی و ادبی آلمان میشناسد و نه جامعهی آلمان. گابریل گارسیا مارکز یک چهره و اصولا یک نویسندهی جهانی است، اما کدام داستاننویس ایرانی به قامت او میرسد؟ پابلو نرودا شاعری است با زبان اسپانیایی که تقریبا تمامی آمریکای لاتین با آن سخن میگویند. او شاعری همهجانبه، آزادیخواهی بزرگ، عاشقانهسرایی یکه، با شخصیتی جذاب بود. زبان اسپانیایی او یکی از زبان های بینالمللی پس از زبان انگلیسی است. اسپانیولیزبانها خیل وسیعی از شاعر، نویسنده، نقاش و هنرمند جهانی دارند. باری، نرودا یک چهرهی جهانی است. شاملو یک چهرۀ جهانی نیست. محمود درویش شاعری است شناخته شده در بسیاری از کشورهای جهان، اما فروغ اصلا چنین جایگاهی ندارد. فیلم روشنفکری ایران دارد به آرامی پای در بازارهای جهان میگذارد. در مورد شعر، داستان و ادبیات ایرانی چنین نیست. «جهانی شدن» – که آرزوی بسیاری از شاعران، نویسندگان، فیلمسازان و هنرمندان است – پسزمینههای گوناگونی دارد! غیر از ارزشهای ادبی یا هنری، شطرنجبازان سیاسی در جهان هم در آن نقش بالایی دارند.
در برشهای زمانی، انواع شعر پدید آمده است: شعر نو، شعر سپید، شعر حجم، شعر کلاسیک، شعر گفتار و … کدام نوع را میپسندید، چرا؟
ـ پسند من هم با گذر زمان و دگرگونیهای شخصی و اجتماعی دگرگون شده و میشود. «شعر» اگر شعر باشد با ما رابطه برقرار میکند حال میخواهد موزون باشد یا آزاد، اصل باشد یا ترجمه، نو باشد یا کهن. اگر شاعر موفق شود پیچیدگی ذهن وآگاهیاش را در شعری که بردل نشیند بگنجاند، شاعری موفق است. و اگر زور بزند که چیزی را سرهم بندی کند و تحویل ما بدهد شکست خواهد خورد. البته وزن، قافیه و ردیف در شعر کلاسیک در موارد فراوانی مزاحم بیان ذهن شاعر بودهاند، اما در موارد فراوانتری به زیبایی و ماندگاری شعر آنها یاری رساندهاند. شعر آزاد، ساده مینماید به همین خاطر هر علاقمندی سعی میکند چند تا شعر هم بنویسد. بهترین شاعران شعر نو و آزاد کسانی بودند و هستند که شعر کلاسیک را میشناختند و حتا در سرودن در قالبهای شعر سنتی توانا بودند. اخوان و شاملو نمونههای خوبی برای این سخنام هستند. اما تولید فلهای شعر از سوی شاعران فلهای ربطی به «شعر» ندارد. هرچند اگر چهارتا صدف هم در میان آنها باشند در خیل خذفها ناپدید میمانند.
حقیقت و واقعیت، کدام یک، کلید رمزگشای شعر است؟
ـ بازتاب درست واقعیت در ذهن را حقیقت نامیدهاند. «حقیقت» امری مادی و بیرونی نیست، امری است درونی و انسانی. ما سراب را «میبینیم» اما وجود ندارد. دینمداران میپندارند «حقیقت خدا» را یافتهاند اما نمیتوانند واقعیتاش را نشان دهند. این یک حقیقت است که زمین به گرد خورشید میچرخد، اما ما درست برعکس آن را میبینیم و ممکن است کسانی چرخش خورشید به دور زمین را «واقعی» و حقیقت بدانند! در جایی دیگر، بین واقعیت و حقیقت نوعی اینهمانی هست اگر حقیقت بازتاب درست واقعیت در ذهن ما باشد. «واقعیت» امری مادی یا بیرونی و«حقیقت» امری معنوی یا ذهنی است. پس میتوان گفت که حقیقت؛ مانند روح واقعیت به نظر میآید. و چون روح یک انسان را نمیتوانیم در جسم یک زنبور جای دهیم، هرواقعیتی را نمیتوانیم بریک «حقیقت» سوار کنیم. شعر تلاش ذهنی بشر است برای گذر از جدارهی جسم (واقعیت یا پدیده)، و رسیدن به روح آن (حقیقت آن پدیده). شاعر پس از درک و گوارش آن «حقیقت» دوباره به عالم واقع برمیگردد و میکوشد آنچه را دیده و گوارده برای ما بیان کند. این، همان شعر اوست. برداشت فردی از حقیقت و بیان آن با واقعیت زبان. من در سال ۲۰۱۱ کتابی منتشر کردم با نام «فراسوی واژگان». در این کتاب، به پساپشت شماری از اشعارم نقب زدهام تا ببینم ریشه و سرچشمهی آن شعرها، آن تصویرها، آن رازها و رمزها در کجا بودهاند؟ به گمانم این حق هر شاعر یا هنرمندی است که خودش هم در رمزگشایی آثارش مشارکت کند. هیچ کس بهتر از من نمیداند چرا در شعرهای من گل ختمی، زردآلو، مار یا گرگ گاهی نقش کلیدی دارند. اما دریغا که برخی از هنرمندان دوست دارند شولایی رمزآلود برخود کشند و مرموز جلوه کنند تا اذهان ساده باورکنند که گویا آنها با «جهان غیب» یا با «ماوراءالطبیعه» رابطه دارند! اگر آنها چند اثرشان را خود تفسیر میکردند امروز ما درک واقعیتری از آنها و شعرشان میداشتیم. و راحتتر میتوانستیم به این پرسش پاسخ دهیم که براستی«حقیقت و واقعیت، کدام یک، کلید رمزگشای شعر است؟»
اگر ممکن است چند مورد از رمزگشایی را برای خوانندگان این گفتگو هم بیاورید تا اگر کسی بوده که با رمزی روبرو بوده، از این طریق بتواند رمزگشایی شعر «مانی» را از زبان خودش بخواند.
ـ این کار در این گفتگو نمیگنجد. برخی از آن نوشتهها در وب سایت من «نویسا» در بخش «رازگشایی از برخی شعرهای مانی» وجود دارد. کسانی که بخواهند میتوانند اندکی ازکتاب «فراسوی» واژگان را در آنجا ببینند:
www. nevida.de
چه چیزی شعر را از نثر جدا میکند؟ گفته شده که شعر گفتار همان نثر است. درست است؟
ـ چه چیزی آوازهای لوچانو پاواروتی، (از مشهورترین خوانندگان اپرا در جهان) را از سخن گفتن او جدا میکرد؟ چه چیزی کار یک رنگرز ساختمان را از نقاشی وانگوگ جدا میکند؟ همان «چیز» شعر را هم از نثر جدا میکند. اما شما پرسیدهاید آن «چیز» چیست؟ نثر، متکی بر خرد، عقل و تجربه است. نثر میخواهد چیزی را به ما توضیح بدهد یا ثابت کند. با استدلال و منطق با ما روبرو میشود. سعی میکند احساسات را کنار بگذارد و با یک مقدمه، یک متن به یک نتیجهگیری ما را به پذیرش امری مجاب کند. این کاراکتر و وظیفۀ نثر است. حال آن که شعر؛ لب بر آبشخور ضمیر ناخودآگاه دارد. ریشه در پنهانترین لایههای خاطره، شخصیت و غرایز دارد. البته به هنگام عبور شعر از دروازهی ضمیر ناخودآگاه به دنیای بیرونی و واقعی شولایی از عقل، فنورزی و صناعات شعری و حسابگری بر خود میپوشاند. و صد البته نثر شاعرانه که به ناخودآگاه، نقب میزند فرازهای شعری هم پیدا میکند. اما شعر و نثر همان اندازه با هم فرق دارند آواز خواندن و حرف زدن!
یکی از ژانرهای شعر که به ویژه درخارج ازکشور هم تابوشکنی کرده، شعر اروتیک است، مرز اروتیک و پورنو در شعر کجاست؟ شعر اروتیک چه ساختار و ویژگییی باید داشته باشد؟
ـ میدانم که کتاب «ادبیات و اروتیسم» را خواندهای. این پژوهش در سال ۱۳۷۴ برای نخستین بار در«بررسی کتاب» منتشر شد و بعد به صورت کتاب هم چند بار تجدید چاپ شد. این کتاب در واقع پاسخی همهجانبه به همین پرسش بود و اصولا برای نخستین بار بگونهای معین و گسترده به پدیدهی اروتیسم در شعر ایران پرداخت. در پی بازتاب گستردهی این کتاب، فضایی تازه به روی شعر دو دههی گذشته گشود. شاعران جوان با اطمینان خاطر و گامهای استوارتر به قلمرو شعر اروتیکی گام نهادند. حتا رگههایی از شعر اروتیکی در شعر جوان درون ایران هم براه افتاد. شعر و هنر اروتیکی پیشینهای دراز در تاریخ ادبیات جهان دارد. اما در بسیاری موارد مرزش با پورنوگرافی (هرزه نگاری) مخدوش بوده است. امروز هم گاهی چنین است. اما شعر اروتیکی اگر «شعر» باشد از زیباترین انواع شعر عاشقانه است. علاقمندان به این موضوع را به همان کتاب ارجاع می دهم.
میخواهم از شما بخواهم برای آن کسانی که به این کتاب دسترسی ندارند، پاسخ پرسش را بازتر بیان کنید و در مورد مؤلفههای شعر اروتیک بیشتر صحبت کنید.
ـ بریدهای از کتاب «ادبیات و اروتیسم» را در انتهای این گفتگو میگذارم. در این کتاب، ادبیات ایران از رودکی تا به امروز در جستجوی ادبیات اروتیکی کاوش و بررسی شده است.
وجدان هنرمند؛ شاعر، نویسنده، نقاش، مجسمهساز، فیلمساز و… چه نقشی در زندگی اجتماعی دارد؟
ـ این افراد هم مانند همه هستند. و اگر مشهور و محبوب باشند میتوانند تأثیر افزونتری بر روندهای اجتماعی و روانهای فردی بگذارند. هنرمندان وجدان ویژهای ندارند، ابزار ویژهای دارند. «وظیفه» یا «تعهدی» در برابر کسی ندارند، اما با پوزیسیونی که از خود ارائه میدهند، تقاضای وظیفه یا تعهد اجتماعی را در میان دوستدارانشان ایجاد میکنند. وقایع لیبی و سوریه را دنبال کردید؟ جنایتهای شگفتانگیزی که مدعیان حکومتهای اسلامی در این کشورها مرتکب شدند از معراج پیامبرشان هم عجیبتر بود! آنها از توپ و تانک و جتهای جنگی به صورت جنگی تمام عیار علیه مردم خود استفاده کردند! مردم بیچارهای که زیر باران بمب و موشک و توپ لت و پار میشدند از شاعران، نویسندگان و خوانندگان «مردمی» خود انتظار داشتند که از «مردم»شان دفاع کنند. در رویدادهای انتخاباتی ۱۳۸۸ ایران هم حکومت اسلامی با شدت «امت مسلمان ایران» را سرکوب و به فرزندان ایران در زندان کهریزک تجاوز جنسی کرد. شماری از آوازخوانان جوان و کمتر شناخته شده ترانههایی ارزشمند دربارۀ آن رویدادها و پیآمدهایش خواندند. اما چرا این خوانندههایی مانند خانم گوگوش و آقای عارف که بلیت کنسرتشان چندصد دلار است و روی صحنه مدام «قربون صدقهی مردم عزیز ایران» میروند چیزی نگفتند و نخواندند؟! چرا اینان در روزهای توفانی که ندا آقاسلطانها به خون غرقه شد گم وگور شدند؟ اگر اینها مرتب تکرار نکنند که «جونم فدای مردم عزیز ایرون!» کسی از آنها توقعی ندارد. اما این دسته از «هنرمندان کاسب» مدام میکوشند وجیهالملله هم باشند! مردمی که با پول خود، آنها را به مال و مقام رساندهاند انتظار دارند در روزهای دشوار با حمایت معنوی آنان نوازش شوند. چگوارا و فرخزاد و داریوش به آنچه که گفته بودند پایبند و وفادار ماندند. پس اگر اندکی از «جاودانگی» نصیب آنان شود، حق طبیعی آنها است. در ساختار پنهان هر اجتماعی قواعدی نانوشته وجود دارد که همگان آن را حس میکنند و کمابیش به رسمیت میشناسند. آن قاعدهی ساده، «داد وستد» در همین عرصهها است. یک آوازخوان یا یک نویسنده به جامعه خوراک معنوی یا تفریحی میدهد. مردم به او جایگاه ویژه و یحتمل مال و منال میبخشند. او در روز مبادا و مثلا اگر توسط حکومت زیر فشار قرارگیرد از مردم توقع دارد به یاریاش بشتابند و هنگامی که مردم زیر فشار و سرکوب قرار میگیرند توقع دارند که او به یاریشان بشتابد. اگر این «داد و گرفت» که عرف پنهان اجتماع است درهم بریزد پیداست که آن جامعه دچار روانپریشی یا فروپاشی اخلاقی شده.
در جایی از شما خواندم که از شعری به نام «شعر فراسو» نام برده بودید، ساختار، فرم، زبان و محتوای چنین شعری چیست؟
ـ «شعر فراسو» شعری است که در فراسوی مرزهای فرهنگی، سنتی و جغرافیایی ایران به وجود آمده است. این شعر شانههایش را به اندازهی درخور توجهی از زیر بار دین وحکومت اسلام در ایران بیرون کشیده و قامتی راست یافته است. این شعر دیگر در برابر «علی» یا «حاج آقا» یا «آستان قدس رضوی» دولا راست نمیشود. حتا شانه از زیر بار بخش ارتجاعی و خرافی فرهنگ غیراسلامی ایران هم بیرون کشیده. شعر فراسو شعر شاعرانی است که از پیلۀ فرهنگ بومی بیرون آمده و به پروانهای آزاد در گردشگاهی آزاد تبدیل شدهاند. شما میدانید که «زبان»، زیر فشار سیاسی و عقیدتی مچاله و دگرگون میشود. زبان ما پر از زوائد دینی، اسلامی، خرافاتی، استبدادی، قربانی کردن، خون، شهادت، جهاد، الله، علی، حسین و مهدی شده. زبان پارسی زیر هجوم کلمات عربی به سختی نفس میکشد. زبان در «شعر فراسو» مانند ماری که پوست بیندازد از آن حشو و زوائد بیرون زده و روشنتر، بیپیرایهتر و آزادتر شده است. زبانی دور از دینخویی و خرافاتگرایی. من چکامهی بلندی سرودهام با نام «آوازهای کوروش آریایی». در این شعر بلند ۶۰ صفحهای حتا یک واژۀ تازی هم به کار نرفته، اما خوانندهی پارسی زبان به آسانی با آن پیوند برقرار میکند. با وجودی که ده ها واژهی نوساخته و نوبافته در این شعر دارم اما همهشان برای هر پارسی زبانی فهمیدنی هستند. در دو کتاب شعر دیگرم: «پلیتیکا، اروتیکا، پوئیتیکا» و «تانگو با شهبانو» هم کم و بیش چنین برخوردی با زبان داشتهام. اینها از ویژگیهای «شعر فراسو» است. شعر فراسو تابع قوانین وزارت ارشاد اسلامی نیست. سانسور نمیشود. از خودسانسوری شاعر هم دور است، از سانسور نامرئی اجتماع هم که به آن با نام «حرمت، نجابت و اخلاق اجتماعی» دادهاند تأثیر کمتری میگیرد. از سوی دیگر «شعرفراسو» برهنه شده و به بستر فرهنگ دموکراسیهای اجتماعی رفته و با آن درآمیخته. اگر این شعر را همچون زنی تصورکنیم، شوهر بوگندوی پشمآلود، متعصب، مذهبی و سنتیاش را طلاق داده و همسری همراه، همدل و همدم برگزیده و در فضایی باز و آزاد با او سخن می گوید. البته همهی امور نسبیاند و شعر فراسو هم نسبیتهای ویژۀ خودش را دارد. روزگاری بود که شاعران لقمه را از پس گردن به دهان می بردند و شعرشان بسیار تصنعی و پیچیده میشد. مانند شاعران سبک هندی که دوست داشتند در صنعت مبالغه یا ایجاد مضامین بدیع، تعجب همگان را برانگیزند. بیدل دهلوی برای آن که بگوید بناگوش معشوق سپید است، زمین و آسمان را چنین به هم بافته:
شیر انوار تجلی را چو میکردند صاف
دُرد آن مهتاب و صاف آن بناگوش تو شد!
یاوههایی از این دست در نوشتههای آخوندی فراوان است:(انوار تجلی، انوارالهی است. نوری است که تحرک بدن را همراه دارد تا به جایی که نزدیک است مفاصل ازهم بگسلد!» باری، در شعر بیدل «انوارتجلی» به صورت شیرشتر یا گوسفند درآمده. عدهای این شیر انوار تجلی را صاف میکردهاند و سرانجام، دُرد، مازاد و آشغالهای آن تبدیل شده به کرۀ ماه، و بخش صاف شیر تبدیل شده به بناگوش معشوق بیدل!
شوکت بخارایی میخواسته بگوید دهان معشوق خیلی تنگ است:
ز سایهی مژهی چشم مور بست قلم
چو میکشید مصور دهان تنگ تو را
یعنی وقتی نقاش ازل (خدا) میخواست دهان تنگ معشوق شوکت بخارایی را بکشد رفت سایهی مژهی مورچه را تبدیل کرد به قلم مو! اینان درلفظ و معنا دچار زیادهرویهای دور از ذهنی میشدند. بگونهای که صائب تبریزی بزرگترین شاعر سبک هندی سروده:
یاران تلاش تازگی لفظ میکنند
صائب تلاش معنی بیگانه میکند
شعرفراسو اگر شعر باشد زبانی نزدیک به زبان گفتار دارد اما نه گفتار است و نه نوشتار، شعر است. چرا که حس، رنگ، رقص و رخسارش از جَنُم شعر و شاعرانگیاند. ساختارش هم رو به سادگی گذاشته. شما یک اختاپوس را با یکی از ماهیهای خوشرنگ و خوشفرم اعماق اقیانوس مقایسه کنید. اختاپوس شکلی پیچیده و تعجببرانگیز دارد اما از دید ما زیبا نیست. حال آن که آن ماهی، ساختار، شکل و زبانی «ساده» دارد اما زیبا است.
پارهای از پاییز بر شاخهی صنوبر،
پارهای از فلسفه برکاغذِ فیلسوف،
جرعهای ازعرفان در رگِ تاک،
بوسهای از تنآمیزی، در نافچالهی دلبند.
اگر میخواهی منظره را به تمامی ببینی
دیده بربند!
از کتاب«تانگو با شهبانو»
درشکنجهگاه،
او چنگ درگلوبندِ تو انداخت
مُهرهها گسیختند
و ما برزمین ریختیم
روی لایهای ازخون!
از کتاب«تانگو با شهبانو»
بخش اول این مصاحبه را در اینجا بخوانید
بخش سوم این مصاحبه را اینجا بخوانید.