۱
از ابرها
آن تکه که تویی
نخواهد بارید
مِه همان خواهد بود
چشم بسته و فرورونده
که بهتر ببیند
پرندهی گلگون را
و تنها پرندهی گلگون
نه اینکه هر لحظه شکوفاترست
بر فرق اسب رهگذر
نه چکمههای کوچکش
که به گونههای او مهمیز میزنند
۲
سیاه از قسمهای توام
ای نخاع بریده
تاریکترین قسم
تبسمی ست که مرا در آغوش دارد
و گوش به سخن دشمن میدهد
پس بیاویزید
نیازهاتان را
به پرههای خوابم
که اینچنین بی انحراف میچرخم
با ستارهای که بر کولم
سنجاق شده ست
۳
چیست میچرخد به کول خویش
در نیام باد خورد؟
از نقره میتند
سری برای خاطره
دلی برای مُرد
اندوهتر از ماه
در خویش مینشیند و
همیشه دور از نک خویش
۴
بگذار
همواره از گوشهای من جوانتر باشد
خوابی که مرا دورتر میبرد.
بگذار همیشه
سقوط این ماه
در جیبهای من
انجام پذیرد
من از هر کس
کمتر آن شش دست را
خواهم فرسود
چقدر میتوانستم
خواهش های تو را اجابت کنم
ای کرم روشن
قدم های من
مرا به سوی حصارهای ملامت میبرد
و همیشه کسی بود
که از زیر ابروهایش
مرا صدا کند