“هنگام که گریه می دهد ساز/ این دود سرشت ابر بر پشت …”
به خاک سپردمش، خاک آن جایگاهی که رستنگاه دوباره ی هستی است در شروع فصلی سرد، در زیر دانه های برف، هنگامی که هاله شیری رنگش، حکایت از هجوم سرما داشت (سرمایش از درون) و برگهای جان سخت، مانده بر شاخه، تسلیم بادهای سرد پاییزی می شدند. در فصل سردی که آتش زیر خاکستر امیدش تنها مجالی برای زیستن است. او رفت مانند همه رفتگان، اما قبل از سفرش”دستهایش را در باغچه کاشته بود”و ادب و درختان سرسبزی چون ترجمه گزارش یک آدم ربایی(مارکز)، در حال کندن پوست پیاز(گونترگراس)، هواپیمای خار غنچه گل سرخ (مارکز)، بازگشت به خانه و… و مقاله های بسیار در زمینه تئاتر و ادبیات. ما هم میمیریم، اما آیا مثل او؟که این همه درخت از لابه لای انگشتان جوهری اش روییده بود
من هم می میرم اما نه مثل حیدر
که از کوه پرت شد/ پس گرگها جشن گرفتند
و خدیجه بقچه های گلدوزی شده را/ در ته صندوقها پنهان کرد
چه کسی اسب های وحشی را رام می کند/ من هم میمیرم
اما در خیابانی شلوغ/ در برابر چشم های تماشا
زیر چرخ های بی رحم ماشین/پس دو روز بعد
در ستون تسلیت روزنامه/ زیر عکس ۶×۴خواهند نوشت
ای آنکه رفته ای … چه کسی سطل های زباله را پر خواهد کرد
او که مرد کوه بود و این پناهگاه دیرین را هرگز رها نکرده بود.
صبحگاه خستگی را در پناه در ماندن (همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن…)
دمی از خاطراتش دور نبود و هر مجالی را برای یاری رساندن کوه پیمایان از کف نمی داد، گویی راهی جز پرواز در دامن قله ها برای رهایی از این همه سلسله هر یک به نوعی به پای روح آدمی پیدا نکرده بود. اما به راستی آسمان چه قدر سخاوتمندانه در روز خاک سپاریش اهالی قلم را همراهی می کرد. برف می بارید و می بارید و می بارید… هاله ی سفید برف تصویر زنده ای از غم و اندوه طبیعت بود که در سوگ مترجم خستگی ناپذیری می گریست و سرمای تلخ رفتن او را نجوا می کرد. طبیعت بغض اهالی قلم را از این همه بی مهری و ناسپاسی کرسی نشینان می شکافت که چگونه است که مترجمی با این همه تلاش و این همه اندوخته ی علمی، سابقه ی رییس انجمن منتقدان تئاتر، تدریس تئاتر در دانشگاه، و….بازدهی فرهنگی هر یک خدمتی ماندگار به رشد زبان و ادبیات این سرزمین است، باید این چنین در سردی و سکوت (فقط با دو اتوبوس مشایعت کننده)به خاک سپرده شود؟حق او همین بود؟ قطعه ی هنرمندان هم یک وجب جا برای او نداشت؟ آری اینچنین است بزرگداشت اهل هنر. بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یارب یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت
اما به راستی که طبیعت، همان طبیعتی که او عاشقش بود و در دامان قله های سترگش پرواز کرد، از همه به او وفادارتر بود و در سوگش چنان بارید تا سرمای درون این روزگار پیمانشکن را با قلم جادویی خود به تصویر درآورد و قول خواجه ی شیراز را در گوش ما زمزمه کند که:
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
جاهد جهانشاهی، متولد سال۱۳۲۵، عضو هیات موسس انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر و دو دوره عضو هیات مدیره این انجمن بود. او کتاب های متعددی از جمله: “نمایشنامه رئیس جمهور”توماس برنهاد، “نان سال های سپری شده” هاینریش بل، “مادر” برتولت برشت،”گزارش یک آدم ربایی”گابریل گارسیا مارکز، “کتاب دلواپسی”فرناندو پسوا، “زندگی برتولت برشت”و”در حال کندن پوست پیاز”گونترگراس، را ترجمه کرده است.
جاهد جهانشاهی صبح روز پنج شنبه۲۳آذرماه، در حین کوهنوردی در درکه بر اثر ایست قلبی درگذشت.
شایان ذکر است با وجود اینکه پیش تر از خاکسپاری جهانشاهی در قطعه هنرمندان خبر داده شده بود، متاسفانه امکان خاکسپاری آن مرحوم در قطعه هنرمندان فراهم نشد و در قطعه ی۳۰۹ بهشت زهرا(س)آرام گرفت.