هارون صدیقی (تورانتوستار)*
کشته شدن سفیر آمریکا در لیبی همراه با سه آمریکایی دیگر توسط چند مسلمان افراطی ضد آمریکایی، به نام دفاع از اسلام، کاری زشت و نکوهیده است. همچنین بسیار زشت و نکوهیده است که جماعتی نفرتآفرین در غرب، مقدس ترین نمادهای مسلمانان را، به نام آزادی بیان، مورد اهانت قرار می دهند.
هیچ گونه همسانی بین این دو وجود ندارد. یک گروه، خشن است و دیگری، خشن نیست. یکی گروه آشوبگران خیابانی هستند و دیگری تحریک گران نژاد پرست. قاتلان کریستوفر استیونز و سه یار او باید تسلیم عدالت گردند.
ولی هرگاه بخواهیم این برخوردهای گاه به گاه بین غرب و جهان اسلام را به حداقل برسانیم – همان گونه که در اعتراض های حشونت بار سال ۲۰۰۵ بر سر کارتون های دانمارکی، و در ۲۰۱۱ بر سر سوزاندن قرآن توسط یک کشیش فلوریدایی، و امسال بر سر سوزاندن کتاب مقدس توسط سربازان [امریکایی] در افغانستان، و در همین ماه برسر نمایش فیلم امریکایی ضد اسلام دیده شد – این نمی تواند پایان ماجرا باشد.
ما نمی توانیم نظاره گران خاموش [کارهای] تنفر طلبان غرب، که به صورت چاشنی انفجاری شبه نظامیان مسلمان در خاورمیانه عمل می کنند، باشیم. آنچه درخطر است بسیار عظیم است.
تحریک کننده بودن، یک حق هنری است که در گذر سده ها به دست آمده است. امّا این آزادی به معنای اجازه ی برانگیختن زد وخورد بین تمدن ها نیست. شما اجازه ندارید در یک تأتر پر از تماشاگر به دروغ فریاد بزنید “آتش!”- موردی که در دادگاه عالی ایالات متحده در سال ۱۹۱۹ تدوین گردید.
چنین مرزهایی را نمی توان با ممنوع کردن مواد تهاجمی توسط دولت ها به بهترین وضع به وجود آورد، بلکه با خویشتنداری میسر می گردد. اما این گونه خویشتنداری در سخنوریها و مباحثه های غربیان درباره ی مسلمانان و اسلام، کمتر دیده می شود.
هرگاه کارتون های دانمارکی به جای ضد اسلامی بودن، ضد سامی بود، ما [غربیان] چهگونه واکنشی نشان می دادیم؟ آیا از حقوق کارتونیست ها، با وجود تهاجمی بودن کارشان، دفاع می کردیم؟
فیلم آمریکایی که آخرین دور آشوب خونین را در خاورمیانه تا خاور دور برانگیخت، به همین اندازه نفرت انگیزست. این فیلم، اسلام را یک سرطان و محمد پیامبر را، یک بچه باز و یک زن باره می خواند.
آمریکا سانسور نمی کند ولی نفرت را سرزنش می نماید. در حالی که در مقابله با اسلامستیزی، این گونه سرزنش و ناروا شماری دیده نمی شود. غیبت چنین درمان متمدنانهای بخشی از مسئله است.
با پای بند ماندن به این گونه استانداردهای دوگانه، اعتبار ما در به کنترل درآوردن مسلمانانی که به توهین های اسلام- ستیزانه واکنش افراطی نشان می دهند ، می فرساید.
هیلاری کلینتون فرمول درستی عرضه می کند، ” ایالات متحده از هرگونه کوشش عمدی برای لکه دار کردن باورهای مذهبی دیگران، تأسف می خورد اما هیچ توجیهی هم برای اعمال خشونت باری از این دست وجود ندارد.”
به هر روی، امریکا در موضعی نیست که مسلمانان را در مورد خشونت موعظه کند. دست کم صد هزار غیر نظامی در عراق و زیر نگاه امریکاییان، کشته شدند، و دهها هزار در افغانستان و پاکستان. شمار نامعلومی از مسلمانها شکنجه شدند و برخی حتا در جریان شکنجه کشته شدند. برای همهی آن مرگ های انبوه، در ایالات متحده کسی به سوگواری ننشست و شکنجه گران بی مجازات ماندند. اینها را در برابر خشم اخیر علیه قتل چهار امریکایی در لیبی بگذارید. با کوته بینی هیچ کس قادر نخواهد بود این نابرابری و تناقض را توضیح دهد.
این یک مسئله اخلاقی است که امریکاییان باید با آن روبه رو شوند.
مسلمان ها دلیلهایی برای ابراز خشم نسبت به امریکا و متحدانش دارند. درد و رنجهاشان، به هنگام بروز نخستین نشانه های لکه چسبانی بر اسلام، مورد بهره برداری شبه نظامیان افراطی قرار گرفت.
با این حال، قاتلان لیبیایی چهار آمریکایی، نماینده ی ۳/۱ میلیارد مسلمان نیستند؛ همانگونه که مسیحیان امریکایی که فیلم ضد اسلامی را ساختند یا فرد مسلّحی که شش سیک را در یک پرستشگاه در ویسکانسین کشت، نمایندهی همه مردم امریکا نیستند.
مردم عادی لیبیایی پلاکاردهایی را بر سر دست افراشتند که بر آنها نوشته بود: “ما متأسفیم”. اکثریت عظیم مسلمانان قتل ها را به همان اندازه مشمئزکننده می دانند که هر کس دیگر. ولی فریادها بلند است که مسلمانان باید مسئولیت قاتلان لیبیایی و متعرضان را بر عهده بگیرند.
از ۱۱ سپتامبر[تا کنون]، هر یک از گروه های عمده مسلمان قابل تصور، با حدّت و مکرّر اعمال خشونت توسط همدینان خود را محکوم کرده اند و از همین روست که القاعده و دیگر گروههای مسلح نتوانستند دلها و مغزهای مسلمانان را تسخیر کنند. اما آن کوشش بسنده به نظر نمی آید، یا به دلیل آن که غرب گوش شنیدن صدای مسلمانان را ندارد و یا به دلیل آن که این گونه صداها را ناشنیده می گیرند زیرا که رسانه های ما [غرب] آنها را گزارش نمی کنند.
در واقع، مسلمانان افراطگرایان خود را شدیدتر و مکررتر محکوم کرده اند تا امریکاییان و اروپاییان هموطنان افراطگرای خود را.
بنابر این، شگفتیآور نیست که اسلام- هراسی در سراسر اروپا و آمریکا یک جریان اصلی شده و توسط رسانههای دست راستی تشویق و یاری میشود و بودجهاش را هم بشردوستان اسلام- ستیز فراهم میآورند.
چهار جمهوریخواه نامزد ریاست جمهوری اشکارا اسلام- ستیز بودند؛ ولی نه تنها به چالش گرفته نشدند که توسط کسانی که خواهانِ پلید جلوه دادن مسلمانها هستند پولباران و رأیباران شدند. تقریبن نیمی از پنجاه ایالت آمریکا دست به کار اقدامهای شریعتستیز گردیدند، و چنان به آن چسبیدند که گویی در پی مسلمانآزاری، بی دلیل به سبک مک کارتی، هستند.
آن ریاکارانی که آشکارا سیخ در چشم مسلمانان فرو میکنند برنامهای فراتر از انباشتن تنفّر دارند. چنان که کلینتون گفت، آنها “عمیقن یک منظور بداندیشانه دارند که بدنام کردن یک دین بزرگ است به هدفِ خشمانگیزی.” هرچه این خشم بزرگتر باشد برای هدفشان بهترست. مسلمانان و اسلام را پلید جلوهگر میکنند تا اشغال و زیر تسلط درآوردن بخش اسلامی جهان منطقی به نظر آید – هم از جنبه نظامی، هم از جنبه سیاسی، و هم از جنبه اقتصادی – و در تلاشهای غرب برای ایجاد روابط حسنه با جهان اسلام، که هدف سیاست باراک اوباماست، سابوتاژ شود.
این سخن که حمله به قرآن و محمد پیامبر تنها خشم گروههای شبهنظامی را برانگیخته، یک سفسطه است. چه مسلمانانی که پایبند رعایت آداب دین هستند و چه آنان که نیستند، عمیقن از این همه توهین به دین خود در رنجند؛ و چرا نباشند؟
همهی نهادهای سیاسی، مذهبی، فرهیختگان و رسانهها در دو سوی این برخورد فرهنگی، باید به تقویت صداهای زندهی میانه روها بپردازند نه آن که بنشینند و اجازه دهند افراطگران، خطمشی همگانی و سخنپراکنیهای اجتماعی را دیکته کنند.
—————————
متن انگلیسی با عنوان “Moderates in West must raise their voices” در ساندیاستار ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۲ به چاپ رسیده.