شماره ۱۲۱۲ ـ پنجشنبه ۱۵ ژانویه ۲۰۰۹
صبح روز شنبه قرار بود که برای اعتراض به کشتار مردم بیگناه فلسطین روبروی کنسولگری اسراییل به جمع دیگران بپیوندم. همانروز وقتی در خانه گرم از رختخواب راحت خود برخاستم پیش خود فکر کردم، ” وای که چه خوشبختم”. با وجود سرمای گزنده بیرون، شب را تا صبح در رختخواب گرم و با خیال راحت خوابیده ام. نه از صدای انفجار بیدار شدم و نه بر بالین فرزند بیمار بدون دارو و دکتر نشسته ام. به حمام رفتم و همانطور که خود را به آب گرم حمام سپرده بودم باز فکر کردم، ” وای که چه خوشبختم”. هر زمان که اراده کنم آب گرم و سرد در لوله های خانه روان است و برای شستشو و پخت و پز لازم نیست از هر جوی آلوده ای آب بردارم و یا بین مردن از آب آلوده و یا تشنگی یکی را برای فرزندانم انتخاب کنم. بوی تازه قهوه و نان تست شده فضای خانه را پر کرده بود، صبحانه می خوردم و باز هم فکر می کردم “وای که چه خوشبختم”. پر کردن یخچال خانه با مواد غذایی ساده کار سختی نیست. در قوطی قرصهایم را باز کردم و آنچه نیاز بود را با آب میوه خوردم و باز پیش خود فکر کردم “وای که چه خوشبختم” با یک تلفن به داروخانه محل داروی مورد نیازم را در خانه تحویل می گیرم. به راستی وای که چه خوشبختیم ما آدمهای مقیم غرب. ما که امنیت، مسکن، آذوقه، و آب و برق داریم. ما که فرزندانمان حق استفاده از تحصیلات رایگان دارند. ما که قفسه های لباسمان پر، ماشین مان دم در، تلفن همراهمان در دست، دکتر و دوایمان بیخ گوشمان، و……..آری، اگر خود را با آنها که زیر بمبارانند و به ناحق خونشان ریخته می شود، با آنها که آرزوی لحظه ای آتش بس می کنند تا کودک زخمی خود را به دکتر برسانند مقایسه کنیم می بینیم که خیلی خوشبختیم. حتا اگر ماشین نداشته باشیم، حتا اگر تلفن همراه نداشته باشیم. حتا اگر….
نمی دانم در مکالمات روزمره مان با کودکان و نوجوانانمان چقدر از امکاناتی که داریم با آنها صحبت می کنیم. به نظر من بسیار مهم است که بچه ها متناسب با سن و درک خود، با آنچه که در دنیا می گذرد به طور اصولی آشنا شوند. می توان به آنها قدر آنچه را که دارند یادآور شد بدون این که الزامن مواضع سیاسی خاصی داشته باشیم یا بخواهیم آنها را تشویق به موضع گیری های سیاسی متداول بکنیم. می دانم که از بعد از انقلاب بسیاری از آنها که خود درگیر فعالیت های سیاسی بودند، مایل نیستند فرزندانشان راه آنها را بروند و شاید به همین خاطر است که این روزها تعداد نوجوانانی که نسبت به مسایل جهانی بسیار بی تفاوتند رو به افزایش است. نوجوانانی که جز به سل فون آخرین مدل و آی پاد آنچنانی به چیز دیگری نمی اندیشند. از آن بدتر این که با تکیه بر ثروت بادآورده پدر و مادر، خود را برتر از همه می دانند و به هر ترتیب سعی دارند حتا در کشور کانادا هم خود را ورای قانون قرار دهند. چه با بی احترامی کردن به قوانین مدرسه و چه با بی حرمتی به آموزگاران خود. قصدم پرداختن به “بچه های نفتی” نیست که در این مورد بعدها با شما صحبت خواهم کرد. منظورم یادآوری این نکته است که در کشاکش تلاش روزانه برای رسیدن به پول و امکانات بیشتر، بد نیست کمی تامل کنیم، به آنچه داریم بنگریم، قدر آن را بدانیم، به فرزندانمان آنچه را که دارند یادآور شویم، به آنها کمک کنیم تا واقعیت های دنیای امروز را ببینند. به این امید که در تصمیم گیریهای اجتماعی شان تاثیر داشته باشد. به نظر من کودک و نوجوانی که قدر آنچه را که دارد می داند برای به دست آوردن سل فون دست به دزدی نمی زند. به خاطر نداشتن این یا آن کفش و لباس مارک دار اعتماد به نفسش را از دست نمی دهد و برای داشتن ماشین در سن ۱۶ سالگی پدر و مادر خود را تحت فشار قرار نمی دهد. در همین راستا تشویق نوجوانان به شرکت در فعالیت های انساندوستانه و خیرخواهانه می تواند مانع از بروز احساس پوچی و بیهودگی در آنها شود. احساسی که می تواند منجر به استفاده از مواد مخدر شود. کلاس واقعی درس، کلاس زندگی است. به آنها واقعیت های زندگی را باید آموخت.