چه تدبیر ای مسلمانان، که من خود را نمی دانم
نه ترسا نه یهودم من نه گبرم نه مسلمانم
نه شرقی ام نه غربی ام نه بری ام نه بحری ام
نه از ارکان “طبیعی” ام نه از افلاک گردانم
(مولوی)
“در چارچوب ایدئولوژی توتالیتر، هر عملی، هر قدر غیر انسانی و نفرت انگیز، تابع اصول کلی قابل قبول است، باوری که مشخصه اش اجرای قانون طبیعت یا تاریخ است، قوانینی که همه قوانین موضوع (وضع شده) باید از آن ها نشأت گرفته باشد.
در این ایدئولوژی های توتالیتر، جنون جمعی ممکن می شود و عقل سلیم از میان می رود، بدین سان گاهی در تاریخ دیده می شود که اکثر مردم به اشکال گوناگون یا مجریان سربراه طرح های شوم و بی رحمانه می شوند، یا بدون مقاومت آن ها را تحمل می کنند.”
دراین رژیم ها فرض بر این است که نیرویی در ورای اراده انسان ها وجود دارد که پیشاپیش کردار و کنش قربانیان و قاتلان و شکنجه گران را تعیین و شناسایی می کند. در این میان ممکن است که عده ای از این رهبران و عاملان، نه در پی مصالح شخصی یا حزبی و غیره باشند، بلکه صرفاً دربند جهان افسانه ای ایدئولوژیک خود باشند، که یکی از تأسف بارترین تأثیرات این وضعیت، تبدیل به توهمی می شود که بعضی از به اصطلاح روشنفکران را وادار به حمایت مستقیم و غیر مستقیم از آنها می کند! بدین معنی که محصولی که غرب به بار آورده را می خواهند با داس ارتجاع درو کنند! و در این راستا به نقد دمکراسی غربی می پردازند!
غافل از این که وقتی کسانی مثل هانا آرنت و هم فکرانش می نویسند “علم در عصر ما جانشین مذهب شده است و در مسلخ دعاوی حقیقت مطلق آن، انسانیت و روابط انسانی قربانی می شود”، ما که در کشورهایی گرفتاریم که هنوز مشکل اصلی مان سکولاریسم و رها شدن از نمادها و تصاویر ازلی است (نقل از شایگان) و قداست زدایی هنوز دست کم در اذهان به تمام و کمال، تحقق نیافته و این تصاویر شعور و عقلانیت مان را هنوز در تصرف خود دارد، و همچنان خواب کشتزارهای سبز آزادی را می بینیم، نقد دمکراسی غرب راه حلمان نیست، چرا که نمی توانیم ادعا کنیم که این درخت را کاشته ایم و از محصولش بر گرفته ایم و در هوایش تنفس کرده ایم، ما با این پدیده در عمق و زوایایش بیگانه ایم و چنانچه به این حقیقت بی اعتنا باشیم و بر طبل انتقاد بی ریشه مان بکوبیم همان اشتباهی را تکرار می کنیم که برای تعویض رژیم پادشاهی به حکومت جانشینش انجام دادیم و نتیجه اش را شاهدیم! ما از مفهوم “آزادی” و “دمکراسی”، حکومت مردم بر مردم، و حکومت شوراها نه شرورها، تصوری داشتیم؟
آیا می دانستیم که چرا دنباله رو کسانی می شویم که ذهنیت آنها از دمکراسی، درست مفهوم مخالف آن است؟
آیا می دانستیم که سیستم حکومتی که در برنامه مخفی کارشان است تا چه اندازه “تمامیت طلب” است؟
آیا دیگر برایمان این مسائل از اهمیت افتاده و آگاه یا ناآگاه پرچم سفید به دست گرفته ایم و در مقابل زور و قلدری و دروغ و کشتار بی امان، کمر همت به فریب خود زده ایم و کورکورانه به جمع ناقدان دمکراسی پیوسته ایم در حالی که نمی دانیم از این پیوستن چه سوءاستفاده های هولناکی را به سرسپردگان ایدئولوژی های موجود می دهیم. آیا متوجه این نیستیم که این نوع حکومت ها ایدئولوژی هایی یک پارچه عرضه می کنند که بیشتر با نیازهای ذهنی توده های بی شکل انسانی مطابقت دارد تا با حقیقت؟
امروز کسانی که از منع توهین به مقدسات و باورهای مردم حرف می زنند حتی اگر عمل انجام شده توهین نباشد و تنها نمایشی از آزادی بیانی باشد که غرب در طی تاریخ طولانی مبارزاتش به دست آورده، از این واقعیت غافلند که آن چه با زندگی انسان رابطه ای عمیق و نزدیک دارد نه حقایق علمی و فلسفی و مذهبی و کلاً عقاید عقلانی است، بلکه حقایق واقعی و منفرد تاریخی است به این معنا که هدف از همه باورهای مذهبی که می باید قاعدتاً احترام به آزادی باشد تا جایی که آزادی دیگری را سلب نکند، مورد کم لطفی قرار می دهند و از درک این حقیقت عاجزند که هر چیزی خارج از این مفهوم باشد، فقط دستاویزی است برای به بازی گرفتن اذهان عمومی با تکیه بر اسطوره های مقدس و باورهای سترون آن ها و این همه به خاطر ایجاد اغتشاشاتی است که بتوان در سایه شان رسیدن به اهداف غیر انسانی را برای آنان که به دنبال این اهداف هستند امکان پذیر سازد.