برتراند راسل، اندیشمند مشهور انگلیسی درکتاب “قدرت” خود (نقل به مضمون) می نویسد که از میان انواع حکومت های استبدادی، حکومت نظامی بهترین و حکومت مذهبی بدترین است.
دلیلی که راسل برای اثبات نظر خود می آورد این است که تکلیف مردم با حکومت نظامی روشن است: اسلحه ای در دست دارد و به اتکای آن از مردم اطاعت و تبعیت می طلبد. مردم هم این پیام گویا و واضح را درک می کنند، تا زمانی که اسلحه در دست حاکم نظامی است از او اطاعت می نمایند و در کمین می نشینند تا آن را از دستش گرفته و سرنگونش سازند.
در مورد حکومت مذهبی وضعیت کاملا متفاوت است: حاکم مذهبی خود را جانشین خدا بر روی زمین و رسالت و مأموریت یافته از جانب او معرفی می کند – یا می پندارد – و هرگونه مخالفت یا نافرمانی را ضدیت و جنگ با خدا قلمداد می کند. حاکم مذهبی می تواند شیادی باشد که بر موج باورهای مذهبی توده های ساده لوح و خرافه پرست سوار می شود و یا روان پریش توهم زده ای که خود نیز به برگزیدگی از سوی خدا و داشتن رسالت و مأموریت باور داشته باشد.
آیت الله خمینی حاکم مذهبی نوع اول بود، یعنی خود به آنچه می گفت باور نداشت و هدفش سوار شدن بر موج احساسات مذهبی توده مردم بود. گواه این مطلب اعتراف صریح اوست که زمانی که از او درباره وعده هایش در پاریس در مورد آزادی و دموکراسی پرسش شد، با صراحت گفت: «خدعه کردم». سیدعلی خامنه ای حاکم مذهبی نوع دوم است، یعنی خود نیز باور کرده که به راستی جانشین خدا بر روی زمین است و رسالت و مأموریتی ویژه برای تحقق احکام و وعده های الهی دارد.
سخنرانی سیدعلی خامنه ای در مراسم افطار روز دوشنبه ۱۶ تیرماه ۱۳۹۳، به روشنی این توهم زدگی را به نمایش می گذارد. او در حالی که منظورش از “شما” خودش است می گوید: «شما مثل ناخدایی هستید که دارد کشتی را می راند، مثل خلبانی هستید که دارد هواپیما را سیر می دهد. مسئله ی شما فقط مسئله ی حفظ جان خودتان نیست. فرق می کنید با آن کسی که سوار اتومبیل شخصی خودش است و تنها دارد در جاده حرکت می کند. مسئولیت او فقط مسئولیت جان خودش است. شما نه، جماعتی با شما هستند. اینهاست که کفه ی مسئولیت را و لزوم تعهد را در مورد این مسایلی که ذکر شد سنگین تر می کند».
سیدعلی خامنه ای درحالی از “مسئولیت” سخن می گوید که به هیچ وجه و در هیچ مورد حاضر به پذیرفتن آن و پاسخگویی نیست و همواره عواقب کارهایش را به دشمن، شیطان و جن و انس ربط می دهد تا مسئولیت سنگین خود در مورد خسارت های بسیار سنگینی که به کشور وارد کرده را لوث کند. او در بخش دیگری از سخنان خود می گوید: «مراقب باشیم که دستگاه محاسباتی ما به وسیله شیطان های انس و جن دچار اختلال نشود… امروز نبرد جمهوری اسلامی با استکبار – که با انقلاب آغاز شد و همچنان با قوت ادامه دارد – همان نبرد پیغمبران با طواغیت زمان، با شیاطین انس و جن است». برای این خود پیغمبر پنداشته ی توهم زده، چه باک اگر در این “نبرد” دون کیشوت وار کشوری آباد و ثروتمند به فقر و ویرانی و غارت و فساد دچار شود زیرا او به زعم خود رسالت و مأموریتی الهی دارد و هرکس هم به مخالفت با او برخیزد، به محاربه با خدا برخاسته است!
در دنباله ی این تعیین مأموریت برای خود، سیدعلی خامنه ای از آرمان های بلند خود سخن می گوید، بدون این که اشاره کند که در ۳۵ سال گذشته کدام پیشرفت حتی کوچک را در زمینه هایی که برمی شمرد داشته است: «ما دنبال آرمان های بلند هستیم، دنبال تشکیل جامعه اسلامی، نظام اسلامی، کشور اسلامی، امت اسلامی و تحقق بخشیدن به آرزوهای بزرگ پیامبران و صدیقان و شهیدان [هستیم]». این گونه سخن گفتن، آن هم از سوی کسی که در کارنامه اش کمترین نمره مثبتی وجود ندارد و هرچه هست جز خطاهای مکرر، خیره سری و خودرأیی بیمارگونه نیست، نشانه توهم زدگی حاد و پرمدعایی هم مرز با روان پریشی است.
مقام معظم رهبری، درحالی که سیاست های ویرانگرش کشور را به ورطه ی مهلک انواع خطرها از جمله امکان تجزیه کشانده، با قاطعیتی تعجب برانگیز – که گویی علاوه بر دنیای اسلام زمام تشخیص صلاح و صرفه دشمن را نیز در دست دارد – می گوید: «حمله نظامی به جمهوری اسلامی برای هیچ کشوری مقرون به صرفه نیست»!
برای موجه جلوه دادن چنین اظهارنظر قاطعی، طبعا دلیل و برهان نیز لازم است. منتها، دلیل و برهان های سیدعلی خامنه ای نیز از همان قماش ادعای پیغمبری و رسالت و مأموریت الهی داشتننش است: «محاسبات ما را نمی توانند عوض کنند. محاسبات جمهوری اسلامی از روز اول بر اساس منطق عقلانی بوده است، بر اساس یک قوه ی عاقله ای بوده است. عناصری که این محاسبات را شکل می داده اینهاست: اول، اعتقاد به خدا و سنن آفرینش، دوم، بی اعتمادی به دشمن و شناخت او».
ولی مطلقه فقیه پس از این تبیین مواضع فروتنانه، در نقش تحلیلگر سیاسی ظاهر می شود: «نگاه به اوضاع سیاسی جهان و منطقه نشان می دهد که ما در مقطع حساسی هستیم، به معنی واقعی کلمه، امروز یک پیچ تاریخی است». در اینجا نیز جای این توضیح خالی است که چرا ما با سیاست هایمان خود را دچار وضعیتی کرده ایم که ناگزیر از “نرمش قهرمانانه” و پذیرش خفت بار “ترکمانچای هسته ای” شویم؟!
به جای توضیح، که ناگزیر باید با قبول خطا و قصور همراه باشد، سیدعلی خامنه ای به مظلوم نمایی می پردازد و بدون کمترین اشاره به اشتباه های مکررش در پرونده فاجعه بار هسته ای، با نادان فرض کردن مخاطبان می گوید که جمهوری اسلامی «بدون این که از کسی دزدی کند، بدون این که با کسی ساخت و پاخت کند، توانسته این علم را، این دانش را، این فناوری را برای خود فراهم کند».
صرف نظر از صحت تشخیص در ضرورت “فراهم” کردن فناوری هسته ای به بهایی چنین گزاف، تنها فردی با میزان وقاحت، فریبکاری و خودفریبی مقام معظم رهبری می تواند “ساخت و پاخت” در خرید فناوری غنی سازی اورانیوم از عبدالغدیرخان پاکستانی – که او نیز خود آن را از هلندی ها و پاکستان “دزدیده” بود – را نادیده بگیرد و به عنوان بخشی از کرامات خود آن را «فراهم کردن علم، دانش و فناوری» جا بزند!
درسال های میانی دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی، هنگامی که بدون تعریف “اصلاحات” مدام درباره آن داد سخن داده می شد، سیدعلی خامنه ای (نقل به مضمون) گفت که اگر منظور از اصلاحات مثلا بهتر ساختن جاده باشد من نیز با آن موافقم!
در سخنرانی اخیر نیز همین کار را با “اعتدال” کرده و می گوید: «این “اشداء علی الکفار رحماء بینکم” اعتدال است. “قتلو الذین یلونکم من الکفار” اعتدال است. امر به معروف و نهی از منکر اعتدال است. اعتدال اینهاست دیگر»!
خوب شد نمردیم و معنای اعتدال را هم فهمیدیم!
* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی، ساکن اروپا و از همکاران شهروند است.
Shahbaznakhai8@gmail.com