وقتی که جنگ بوسنی، پل موستار را که در قرن شانزدهم ساخته شده بود، ویران کرد، استاونکا دراکولیچ مقالهای در روزنامه ی نیوزپوبلیک نوشت که بیانگر احساس او در رابطه با دیدن عکسهای آن روز بود: یکی از این عکسها پل ویران را نشان میداد، پلی که سمبل دوستی میان کرواوسی و بوسنی بود و عکس دیگر زنی را که در جنگ کشته شده بود. دراکولیچ در مقاله اش سعی کرد توضیحی برای این که چرا درد او از دیدن پل ویران، بیش از دیدن تصویر زن بوده، پیدا کند. پاسخ او پاسخ بسیارانی ست که روز دوشنبه در پاریس شاهد سوختن برج کلیسای نوتردام بودند. اسلاونکا دراکولیچ در ویرانی پل موستار است که مرگ خود را به چشم میبیند و نه در مرگ زن: «همه در انتظار مرگ آدمها هستیم. همه میدانیم که زندگیمان یک روز به پایان میرسد. اما نابودی یکی از یادگارهای تمدن چیز دیگری ست. پل با تمام زیبایی و عظمتش ساخته شده بود تا بعد از ما به جا بماند. او ایستاده بود تا به ابدیت برسد. مرگ زن، مرگ یکی از ماست. اما پل همه ی ماست، تا همیشه.»
در ساعات تلخ سوختن کلیسای جامع خوشبختانه کسی نسوخت، اما وحشت از احتمال نابودی یک یادگار خاص تمدن موجب حرکتی باورنکردنی برای ساعتها در تمام جهان شد.
در بعد از ظهر امریکا، غروب اروپا، نیمه شب آسیا همه ی صفحه های اینترنتی، همه ی شبکههای خبر برنامههای خود را قطع کردند و متوجه پاریس شدند.
آنجا که نه جنگی در میان بود و نه تروری. صحبت از کشته ها و زخمی ها هم نبود. یک تصادف احمقانه، یک اتصالی، یک جرقه در حین تعمیرات شاید مسئول تمام این فاجعه بود.
اما در
نوتردام به نظر میرسید موضوع خیلی مهمتر از سوختن یک عمارت قدیمی باشد. طبیعتاً
وحشت در ابتدا از نابودی این بنای عظیم بود و بعد نگرانی برای آثار ارزشمند و
بقایای بی نظیری که از قدیسان به جا مانده بود.
اما پای
چیزهای دیگری هم در میان بود. چیزهایی غیرمادی که بدون شک باارزش های جهانی مربوط
میشد. به این ترتیب در دوشنبه شب اتفاق مهمی رخ داد: به ما این احساس دست داد که
نگرانی انسانیت برای میراث جهانی فقط بر قراردادهای سازمان ملل نقش نبسته، بلکه
خیلی صریحتر و واقعیتر است.
دور تا دور کلیسای جامع به سرعت یک طیف رنگارنگ از مردم شهر جمع شدند. هر کدامشان به تصمیم خود آمده بودند و حالا به هم پیوند خورده بودند. ساکنان شهر، پاریسی های قدیمی، مسافران، توریست ها. بسیاری ساکت بودند و بعضی اشک می ریختند، بعضی در میکروفون شبکههای مختلف حرف میزدند یا خودشان نقش خبرنگار را بازی میکردند، از خودشان سلفی میگرفتند تا بعدها ثابت کنند که درست در همان زمان، همان جا بودند.
در هر صورت خود را با ماجرا پیوند میزدند مانند میلیونها نفر که در سراسر جهان بر صفحه ی گیرنده هاشان نشسته بودند؛ مسیحی، مسلمان، آتئیست، دوستداران هنر، بودایی ، هواداران کنفسیوس، خوانندگان و شنوندگان، چشم بر شعله های آتش داشتند و همه با هم جمعی را تشکیل داده بودند. آنها چه آگاهانه و چه ناخودآگاه به هم وصل شده بودند. با هم در میدان دهکده ی جهانی ایستاده بودند. این مفهوم یعنی «دهکده ی جهانی» که مارشال مک لوهان کانادایی در سال ۱۹۶۲ استفاده کرد، تقریباً هیچ وقت به اندازه ی تماشای کلیسای سوزان واقعی به نظر نمی رسید.
اگر کسی بخواهد بفهمد که مردم چه چیزی را دیدند، میتواند کاتالوگ بزرگی از احساسات متفاوت را ورق بزند. پاریسی های کاتولیک و معتقد حتماً در این دوشنبه نگران نجات تاج خاردار مسیح بودند که در نوتردام نگهداری میشد، اما در کنارشان شاهدان دیگری هم بودند، گردشگرانی از تمام دنیا که کلیسا برایشان بیش از ویکتور هوگو یادآور والت دیسنی بود، کسانی که عید پاک و میلاد مسیح برایشان فرقی ندارد. اما آنها هم چنان نگران این بنای عظیم و خاکستری بودند که انگار عزیزشان باشد.
چنین جذابیت عمومی و علاقهای که به قشر خاصی مربوط نمیشد موجب شد که تا زمان آتش سوزی روزانه ۳۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰ بازدید کننده داشته باشد. ۱۳ میلیون در سال.
برای ورود به این بنا نیازی به دانش مذهبی یا تاریخی نیست، هر چند در آن آثارمقدسی نگهداری میشود که جزو گرانبهاترین میراث مسیحیت است. در جمعه ی عید پاک تاج خار مسیح را برای دعا بیرون میآورند که در باقی اوقات در عمارت مخفی ست. اما چنین اشیایی در دوران ما چه مفهومی دارند؟ فقط در خدمت یک رسم قدیمی هستند؟
یا استخوان و موی قدیسان باقیمانده از دوران گوتیک تبدیل به خواب و خیالاتی شده که کارگردانان در صحنههای وحشتناک به آنها رو میآورند؟
آیا قرون
وسطای تیره و تار، سنگ خاکستری، بوی عود، رنج، دهانه ی اژدر، شکلک های شیطانی
امروزه هم برای بازدیدکنندگان از کلیسا جنبه بازدارنده ی مذهبی دارد؟ حتماا بسیاری
از توریست ها پیش از آتش سوزی بزرگ، نوتردام و برج بلندش را مثل بازدید از یک تونل
وحشت خیلی طبیعی میدیدند و تازه منظره ی شهر از آن بالا فوقالعاده بود. دیسنی و
نت فلیکس هم به زحمت میتوانند چنین چیزی را بسازند. پس چه چیزی در آن دوشنبه
انسانهای تا این درجه متفاوت را به هم پیوند میزد. نشانه ی شکست؟ اشاره ی خدا؟
زهرخند شیطان؟ یک مشکل دولتی؟ صحنه ای مثل یک فیلم؟ شاید احساس بیچارگی یازده
سپتامبر دوهزار و یک با آن مخلوط میشد، همان احساسی که از دیدن فروریختن برج ها
به آدم دست میدهد؟
اگر شیطان دست داشت که باز هم یک دور از بازی را باخت. تصاویر روز سه شنبه چون استعاره ای خدایی نشان دادند که سالن بزرگ و محراب و صلیب طلایی همچنان برجا هستند و می درخشند.
آتش نشانی پاریس که از قرار کارش را عالی انجام داد، به سرعت در اظهار نظرهای خشمناک به بیکفایتی عیان متهم شد. حتی متخصص مشهور اطفای حریق، دونالد ترامپ به آتش نشانان توصیه کرد که از هواپیماهای آب پاش استفاده کنند. تمام جاهای خالی را که هنوز توضیحات لازم برایشان داده نشده بود، خبرنگاران و متخصیصین با استفاده از خیالپردازی پر کردند. گزارشگران دستپاچه ی رسانهها به سراغ همه رفتند و نظراتشان را پخش کردند. از شاهدان عینی گرفته تا کارمندان سابق آتش نشانی.
طی هفتهای که گذشت، رمان گوژپشت نوتردام ویکتور هوگو پرفروش ترین کتاب فرانسه شد. در آن میشود همه ی جملاتی را که از روز دوشنبه وقتی صحبت از « ملکه ی پیر کلیسای ما» و « کلیسای سمفونی سنگ ها» مرتب به گوش میرسد ، خواند. حالا دیگر سنگها هم از سیاست حرف می زنند.
امانوئل مکرون رئیس جمهور فرانسه به جای نطق مهمی که قرار بود همان شب از تلویزیون پخش شود، فردایش صحبتی کاملاً متفاوت کرد. او که از دست جلیقه زردها به تنگ آمده امیدوار است که بر ویرانه های کلیسا حماسه ی جدیدی برای مشروعیت خود دست و پا کند.
از این نمونهها در تاریخ زیاد داریم که موفق هم بوده، این هم از نیروی پررمز و راز کلیساهاست. بازسازی کلیسای استفان در وین بعد از آتش سوزی بزرگ ۱۹۴۵ بخشی از داستان تشکیل اتریش نوین است. تعمیر کتاب خانه ی دوشس آنا آملیا در وایمار احساس شهروندی آلمانی ها را برانگیخت. آیا بازسازی نوتردام به پرشدن شکاف اجتماعی در فرانسه کمک خواهد کرد؟ باعث به وجود آمدن یک«ما»ی جدید خواهد شد؟
البته این رشته ی ظریف که مردم را هنگام دیدن شعله های آتش به هم پیوند زده، نمیشود از بالا محکم کرد. احساس نزدیکی با هم اگر نتواند آزادانه خود را نشان بدهد و توسط آنها که منافع خود را دارند، در جهت خاصی سازماندهی شود، خیلی زود سرد میشود.
این که میلیاردرهای فرانسه هم با کمکهای ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیونی با هم به رقابت بپردازند هم کمکی نخواهد کرد. شاید نیتشان خوب باشد، اما وقتی معلوم شد که میزان کمکها به زودی از مرز میلیارد خواهد گذشت، این سؤال گزنده را پیش آورد که آیا اصلاً به کمک مردم برای بازسازی احتیاج خواهد بود؟
البته اینها جزئیاتی در مسائل ملی هستند. مهم آن است که هنوز کلیسا برجاست. دود گرفته، ویران وخیس، اما نجات یافته و همانطور که مجله ی le Point میگوید: داستان نه قرن عشق میتواند همچنان ادامه یابد. مهمتر از آن این که مردمانی متفاوت در نگرانی برای میراث مشترکشان دست در دست هم گذاشتهاند.
یک کلیسا، مجموعهای از سنگ، آهن و چوب در آن روز دوشنبه مرکز توجه مشترک مان در دنیای دیجیتال پیشرفته ی امروزی شد. وحشت از نابودی یک تکه دنیای اصیل و مطمئن یعنی ناپدید شدن واقعیتی انسانی. شاید بشود اینطور گفت: همانطور که قبلاً از سکه های طلا مراقبت میکردند تا دلیلی بر ارزش طلا باشد، امروز هم ما به بناهای مشهور و تاریخی در تمام جهان نیاز داریم تا به تمام عکس ها، فیلم ها، کارت پستال ها و خاطرات و احساسات وابسته به آن هامشروعیت ببخشیم. نوتردام پاریس یکی از همان سرچشمه هایی ست که به انسانیت توان و اطمینان میبخشد. این را قبلاً حدس میزدیم، اما از دوشنبه دیگر مطمئن شدیم.
برگرفته از اشپیگل: ۲۰.۰۴. ۲۰۱۹