برنده ی جایزه ویژه ی هیئت داوران جشنواره کان ۲۰۰۹، جایزه ی بافتا (اسکار انگلیس‏) براى بهترین فیلم غیر انگلیسى زبان، ۹ جایزه ی سزار (اسکار فرانسوى) از جمله بهترین فیلم، کارگردان، بازیگر، فیلمبردارى، بازیگر دوم، فیلمنامه، جایزه  فیلم اروپا براى بهترین فیلم، بازیگر، کارگردانى، فیلمبردارى، فیلمنامه، جایزه ی جشنواره ی فیلم لندن براى بهترین فیلم و جایزه ی ویژه ی تماشاچیان، و بیش‏ از ۳۰ جایزه ی جهانى دیگر، نامزد اسکار بهترین فیلم خارجى

(تذکر: این فیلم صحنه‌هاى خشونت‌بار بسیارى دارد. دیدن آن را به‌کسانى که چنین صحنه‌هایى اذیت‌شان مى‌کند توصیه نمى‌کنم)

قدیس

A Prophet

کارگردان: ژاک اُدیار

بازى: طاهر رحیم، نیل آرستروپ

از بین تمام فیلم‌هایى که من در طول سال مى‌بینم معمولا پنج شش‏ تا را خیلى دوست مى‌دارم، اما تقریبا همیشه فقط یک فیلم در سال است که مرا جادو مى‌کند. «قدیس» ژاک اُدیار یکى از این فیلم‌ها بود که اخیرا به نمایش‏ عمومى درآمده و براى دوم بار فرصت کردم آن را ببینم و بیش‏ از بار اول مسحور شوم.

«قدیس» داستان به سن عقل رسیدن مالک الجبنه جوان ۱۹ ساله عرب فرانسوى است که براى چندمین بار سر از زندان در مى‌آورد و این‌بار چون به سن قانونى رسیده با زندانیان بزرگ‌سال همبند مى‌شود. گذشته مالک را چندان نمى‌دانیم، اما همان اوایل فیلم سر در مى‌آوریم که یک دله دزد بى‌کس‏ و کار است که به‌رغم سن کمش‏ چندبار به زندان کودکان سر زده و این‌بار به‌خاطر کتک‌کارى با پلیس‏ به شش‏ سال زندان محکوم شده است. این شش‏ سال فرصتى است تا مالک آن‌چه را در این سال‌ها نیاموخته در دانشگاه زندان بیاموزد. اولین تجربه او در زندان کتکى است که از سه زندانى دیگر مى‌خورد تا کفشش‏ را به آن‌ها بدهد. بعد به وسیله سزار لوچیانى، سرکرده ی باند مافیاى قدرتمند کورسیکا، اجیر مى‌شود تا عرب تازه‌واردى که قرار است بر علیه این باند شهادت بدهد را به‌قتل برساند و به ازاى آن تحت حمایت سزار قرار بگیرد. مالک هیچ‌گاه به فکرش‏ هم نمى‌رسیده که روزى لازم باشد کسى را بکشد، اما وقتى تصمیم مى‌گیرد قضیه را به سرنگهبان زندان بگوید متوجه مى‌شود که دامنه قدرت سزار به زندانبان‌ها هم مى‌رسد و او بین کشتن و کشته‌شدن انتخاب دیگرى ندارد. اگرچه مالک در این کار موفق مى‌شود، اما به‌دلیل برهم خوردن نقشه مجبور مى‌شود زندانى عرب را به فجیع‌ترین شکل ممکن به‌قتل برساند. اما همین قتل مهم‌ترین مانع اخلاقى براى پیشرفت به هر قیمت را از ذهن او پاک مى‌کند. از آن به‌بعد مالک که سواد خواندن و نوشتن هم ندارد از سویى به‌کمک ریاض‏، زندانى عرب دیگرى که بعد‌تر از برادر به‌هم نزدیک‌تر مى‌شوند، باسواد شود و از طرف دیگر با نزدیکى به باند سزار و یادگیرى مخفیانه زبان کورسیکایى از چم و خم روابط مافیایى سر درآورد. مالک جوان بسیار باهوشى است. بى هیچ زحمتى مى‌توان باور کرد که اگر مسیر زندگى او چیزى شبیه یک کودک معمولى بود مى‌توانست در هر زمینه‌اى انسان موفقى شود. همین هوش‏ سرشار وجه تفاوت او با خلاف‌کاران دیگر است. مالک در بین دار و دسته کورسیکایى‌ها به اسم «عرب کثیف» شناخته مى‌شود و در بین مسلمان‌ها به‌عنوان خائنى که با کورسیکایى‌ها کار مى‌کند. نوچه‌هاى سزار هیچ‌گاه کارى مهم‌تر از نوکرى براى او قائل نمى‌شوند، اما او مى‌تواند اعتماد سزار را به خود جلب کند تا جایى که به توصیه او مرخصى‌هاى نیم‌روز در هفته شاملش‏ مى‌شود. در این مرخصى‌ها او نه‌تنها ماموریت‌هاى سزار را به انجام مى‌رساند، بلکه با کمک ریاض‏ که دیگر از زندان آزاد شده باند قاچاق مواد مخدر خودش‏ را بنا بگذارد و هربار بزرگترش‏ کند.

فیلمنامه «قدیس» را اُدیار با همکارى توماس‏ بیده‌ژن بر اساس‏ داستانى از عبدالرئوف دافرى و نیکلاس‏ پوفلى نوشته است. اُدیار در عین‌حال براى ساختن این فیلم از بسیارى زندانیان پیشین به‌عنوان مشاور و بازیگر استفاده کرده است. حاصل این همکارى‌ها فیلمى دو ساعت و نیمه است که لحظه‌اى تماشاچى را آرام نمى‌گذارد. «قدیس» از سویى یک اثر کلاسیک گنگسترى در ادامه سنت‌هاى ژان پى‌یر ملویل است و از سوى دیگر یک ساخته رئالیسم سوسیالیستى نو در سبک برادران داردن یا کن لوچ. با این‌حال براى من خیلى عجیب بود که در بین نقدهاى ستایش‏آمیز بسیارى که بر این فیلم نوشته شده همگى از دیدگاه اول به فیلم نگاه کرده‌اند و نظرگاه اجتماعى اُدیار را پاک فراموش‏ کرده‌اند. مبناى مطلب حاضر بر دیدگاه دوم یعنى نگاه اجتماعى به فیلم استوار است بى‌آن‌که چارچوب‌هاى فرمالیستى فیلم نادیده گرفته شوند.

«قدیس» داستان قدرت و دست‌به‌دست شدن آن در عرصه اجتماعى است. در زندان دو گروه اصلى حضور دارند. یکى مافیاى کورسیکا است و دیگرى عرب‌هاى مسلمان. کورسیکایى‌ها به‌رغم تعداد کم‌شان کنترل مطلق زندان را در دست دارند. عرب‌هاى مسلمان، برعکس‏، اگرچه تعدادشان زیاد است اما دست‌شان از دایره ی قدرت کوتاه است. سزار با هشیارى کامل این تعادل قدرت را به‌نفع خودش‏ کنترل مى‌کند و هرجا لازم باشد نگهبانان زندان را مى‌فرستد تا عرب‌ها را گوشمالى بدهند تا بفهمند دنیا دست کیست. مالک در همان برخورد اول مى‌فهمد اگر بخواهد در دایره ی قدرت بماند باید در کنار سزار بایستد، اما این را هم مى‌داند که زیر سایه سزار جایى براى رشد وجود ندارد. به‌همین دلیل در مرخصى‌هایى که مى‌رود با یک بازى بسیار ظریف و هوشمندانه روابط شخصى‌اش‏ را با باندهاى عرب خارج از زندان محکم مى‌کند تا آن‌گاه که روز سرنوشت فرا رسد مانند پیامبرى ظهور کند و مردمش‏ را در برابر دشمنان به پیروزى رهنمون کند. عنوان انگلیسى فیلم را هم مى‌توان به همین مضمون تعبیر کرد. (درباره ی عنوان فیلم و معادل فارسى‌ که براى آن برگزیده‌ام این توضیح شاید ضرورى باشد که Prophète  در فرانسه تنها به‌معناى غیب‌گو یا پیشگو استفاده مى‌شود. انتخاب این عنوان بازمى‌گردد به توان مالک در پیشگویى اتفاقات. این توانایى را او از روح رایب، همان مرد عربى که در آغاز فیلم مى‌کشدش‏، یاد مى‌گیرد. روح این اولین قربانى مالک بعد از مرگ پیش‏ او مى‌ماند و مثل دوست خوبى با او همراه و هم‌صحبت مى‌شود و پیشگویى هاى کوچک را به او مى‌آموزد. اما عنوان انگلیسى فیلم، که ترجمه مستقیم عنوان فرانسوى آن است، بیشتر به پیامبر اشاره دارد تا غیب‌گو. هردوى این معانى مى‌توانند گوشه‌هایى از فیلم را توضیح دهند. من براى این‌که از هیچ‌یک از این دو تعبیر چندان دور نباشم عنوان «قدیس» را براى فیلم انتخاب کردم.)

در نقش‏ مالک به‌عنوان رهبرى که براى پیشبرد مردمش‏ بیشتر از مغزش‏ کمک مى‌گیرد تا زور بازو مى‌توان معنایى نمادین نیز جستجو کرد. در جایى که عرب‌هاى مسلمان فقط شلوغ‌کارى بلدند و دائم به‌وسیله گروه کوچکى تحقیر مى‌شوند شخصیتى پیدا مى‌شود که بى‌سر و صدا اما هوشمندانه معادله قدرت را تغییر مى‌دهد. یک‌جا در دیالوگ ساده و پرمعنایى از زبان سزار مى‌شنویم که «مسلمان‌ها با تخم‌شان فکر مى‌کنند». احتمالا هیچ‌کس‏ به اندازه ی مالک به درستى این گفتار توجه نمى‌کند. همو است که تصمیم مى‌گیرد این تصویر را بى‌هیچ سر و صدایى تغییر دهد. اگر چنین دیدگاه نمادینى را بپذیریم «قدیس» را باید با آثارى مثل «یوجیمبو» از آکیرا کوراساوا مقایسه کنیم که قهرمانش‏ مثل مالک توانست با استفاده از هوشش‏ بین دو گروه رقیب آن‌چنان جنگى راه بیندازد که تنها خودش‏ از آن پیروز بیرون بیاید. این دیدگاه در عین حال مرا به یاد «فتح‌نامه کلات» از بهرام بیضایى مى‌اندازد. در آن‌جا هم قهرمان بیضایى _ زنى به‌نام آى‌بانو _ موفق مى‌شود سرداران دشمن را به‌جان هم بیندازد تا خود خودشان را از بین ببرند و آى‌بانو پیروز معرکه بشود.

اما این قهرمان سازى اُدیار با آن‌چه در سینماى هالیوود به آن عادت کرده‌ایم بسیار متفاوت است. مالک از سویى شبیه مایکل کورلئونه در «پدرخوانده» است که از یک جوان سربزیر و آرام تبدیل به رئیس‏ مافیاى سیسیلى مى‌شود، اما این شباهت به ساختار فیلم اشاعه پیدا نمى‌کند، یعنى که مثلا هیچ تلاش‏ بیش‏ از حدى براى محبوب کردن کاراکتر مالک در چشم تماشاچى انجام نمى‌شود. از آن بالاتر حتا به راحتى مى‌توان دید که دوربین از شخصیت مالک چندان خوشش‏ نمى‌آید. صحنه‌هاى بسیارى را در جا به جاى فیلم مى‌توان دید که اگر در هالیوود ساخته شده بود حتما توجه تماشاچى را به مالک و کارى که او مشغولش‏ است جلب مى‌کرد، اما دوربین اُدیار در این صحنه‌ها همان‌قدر به مالک توجه نشان مى‌دهد که مثلا به یک عابر پیاده در خیابان. حتا صحنه جذابى در نیمه‌هاى فیلم است که انگار دوربین عمدا مى‌خواهد از مالک شخصیتى عادى مثل من و شما ارائه دهد. در این صحنه او براى کشتن کسى رفته است و درست در جایى که داستان به اوج خودش‏ دارد نزدیک مى‌شود او چشمش‏ به کفش‏ شیکى در ویترین مغازه ی گران‌قیمتى مى‌افتد. و دوربین در این میان به‌ناگاه و بى‌هیچ دلیلى حرکتش‏ را مى‌شکند و براى لحظه‌اى کوتاه کفش‏ را نشان مى‌دهد. به‌این ترتیب اُدیار مى‌خواهد تاکید کند که مالک یک ابرمرد نیست، بلکه آدمى عادى است که تنها مشخصه‌اش‏ هشیارى‌اش‏ است.

بر همین منوال مالک شخصیتى تودار است که به‌سختى مى‌توان افکارش‏ را خواند یا کردارش‏ را پیش‏بینى کرد. این درون‌گرایى حتا در مقابل تماشاچى هم خود نشان مى‌دهد و راهیابى به ذهن پیچیده ی او را دشوار مى‌کند. این پیچیدگى و هشیارى را شاید تنها بتوان در ساخته‌هاى ژان‌ پى‌یر ملویل ـ مثلا کاراکتر آلن دلون در «سامورایى» ـ پیدا کرد.

بازى طاهر رحیم در نقش‏ مالک بسیار جذاب است. این اولین نقش‏ مهمى است که این بازیگر جوان الجزایرى ـ فرانسوى بازى کرده است. چهره ی گیراى او و آرامش‏ ظاهرى‌اى که درونى پرغوغا را پوشانده است نقطه عطف موفقیت او در ارائه این نقش‏ است. و بهتر از او بازى نیل آرستروپ در نقش‏ سزار است که با چشمانى سرد و نگاهى بى‌رحم به سختى مى‌توان در خاطر نگاه داشت که در زندگى واقعى سردسته مافیاى کورسیکا نیست.

اگرچه المان‌هاى برجسته‌اى از رئالیسم جادویى را مى‌توان در «قدیس» دید ـ مثل حضور عادى روح رایب در کنار مالک ـ اما فیلم با تاکید بر رئالیسم به آیینه‌اى مى‌ماند که جزئیات زندگى فرانسه امروز را در خود انعکاس‏ داده است.

* دکتر شهرام تابع‌محمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینه‌هاى دیگر هنر و سیاست مى‌نویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.