در حسرت یک نعره مستانه بمردیم!
ویران شود این شهر که میخانه ندارد!
آیا در این شهر واقعا هیچ میخانه ای وجود ندارد؟!
پیرمرد به کجا روانه است؟ او به سمت اوین می رود تا در تحصنی شرکت کند که چندی است در اعتراض به دستگیری و زندانی کردن نرگس محمدی در جریان است و تعداد شرکت کنندگانش کمتر از انگشتان یک دست هستند. رفتار با او افشاگر ادعای دروغینی است که چندی پیش وزیر اطلاعات دولت روحانی، در بیان تفاوت رفتار وزارت اطلاعات دولت کنونی با دولت گذشته بر زبان راند. او ادعا کرد که در دولت کنونی رفتار وزارت اطلاعات با فعالان سیاسی و کسانی که احضار می شوند تغییر کرده و با آن ها به شیوه محترمانه و مؤدبانه ای برخورد می شود. صرفنظر از این که در دولت های اقتدارگرا و خودکامه ای چون حکومت اسلامی اساسا قانون و خودسری از هم جداناپذیرند و “بی قانونی” عین “قانونیت” و مشخصه ذاتی ولایت مطلقه است، که در آن هر یاوه ای که ولی فقیه بر زبان آورد فراتر از قانون ارج نهاده می شود، اما همان ادعای برخورد ظاهری به اصطلاح مؤدبانه با شهروندان هم، که معنائی جز بریدن سر با پنبه ندارد، دروغی بیش نیست و خشونت رفتاری و کلامی رژیم ریشه دارتر از آن است که با تعویض دولت ها دگرگون شود. چنان که آزادی نرگس محمدی را علیرغم بیماری به دلیل سخنرانی دلیرانه اش بر مزار ستار و افشاگری ها، از جمله پیرامون آمران و عاملان اسیدپاشی برنتافتند. او جایی سخن گفت و چنان سخن گفت که سخن، خود مهمترین عمل محسوب می شود. در حالی که عوامل و ایادی رژیم با ارتکاب جنایت اسیدپاشی و پروژه شوک درمانی، بر آن بودند که با اشاعه ترس فراگیر زنان به اصطلاح بدحجاب را که به زعم رژیم اگر مقابله جدی نشود به سمت کشف حجاب کامل خواهند رفت وادار به تغییر رفتار خود نمایند، او به سهم خود آن را هم چون بوم رنگی به سوی خود رژیم برگرداند. از همین رو، یکی از آن پرونده های مفتوح، که رژیم با صدورحکم های متعدد، هم چون شمشیری آویخته بر سر فعالان سیاسی- احتماعی آزادشده نگه می دارد، به سرعت به جریان افتاد. همانطور که احمدزیدآبادی را به محض تمام شدن زندان، بدون حتی یک روز وقفه به دیار تبعید فرستادند. لاشخوران امنیتی سیستم در پی نافرمانی نرگس محمدی نسبت به معرفی خود به دادستانی، به شکل وحشیانه و خشونت آمیزی از در و دیوار به درون خانه اش ریخته، او را دستگیر و به زندان بردند تا پیامی باشد برای آنان که جرئت کنند بیش از “سهمیه و کوپن خود” حرف بزنند و از خطوط قرمزی که دژخیمان مقررکرده اند فراتر بروند.
به هرحال، گوئی تنی چند همدل و هم قسم شده اند به اصطلاح به سیم آخرزده و با نادیده گرفتن خطوط و محدوده های رژیم، و با عمل بیش از سخن، مستقیما قدرت مشرف بر زندگی را مورد پرسش و چالش قرار دهند. ابزارهای معمول کنترل رژیم برای ساکت کردن این مخالفان کارآئی نداشته و در شرایط کنونی توسل مرگ آفرینان به طرقِ دیگر برای خاموش کردن نیز، زیانش بر سودش می چربد. برعکس، به نظر می رسد در این معادله مشخص، آن ها هستند که حربه ترس و زندان و انواع فشارها و تهدیدها را هم چون کارتی برنده از دست رژیم ربوده اند! آیا آن ها بر لبه آخته شمشیر و در منطقه مین گذاری شده راه می روند؟ هرچه که باشد، این جا، این نقطه هاشورزده، جایی است که زبان شمشیر عریان به لکنت افتاده و کارآیی چندانی ندارد. فرقی نمی کند که این تیغ به ُبرد یا نه ُبرد! رژیم از هر سو که برود باخته است. این جا نقطه کوری است که سترونی و استیصال سرکوب به شکل آشکاری به نمایش در می آید. شکل گیری چنین معادله های ویژه ای، حاصل جمع آمد شرایط بسیارخودویژه و غیرقابل محاسبه هستند. اما واقعیت دارند و بخش نمادینی از مبارزه پر شکوه علیه جباران حاکم به حساب می آیند. در میانه راه، مشعل هایی برافروخته می شوند تا راه نفس گیر آزادی و برابری در تاریکی مطلق و رعب آور گم نشود و بر هیبت تاریکی و اقتدار دژخیمان افزوده نگردد. گرچه چنین رهروانی در جامعه آنقدرها هم که در نگاه اول تصور می شود کم نیستند و همیشه و همه جا پیدا می شوند. در زندان و بیرون زندان و در هر گوشه و کنار جامعه، در میان کارگران و دانشجویان و زنان و روشنفکران و… می توان کسانی را یافت که از همین جنس و جنم اند، اما یا به شیوه دیگری حرکت می کنند که تا این حد جلوه بیرونی ندارد، و یا به هر دلیل هنوز تحت چنان شرایطی قرار نگرفته اند که جنم و پتانسیل واقعی آن ها بروز بیرونی پیدا کند. به هرصورت، آنها را نمی توان به سادگی تکثیر کرد. با این همه در مقیاس کلان وقتی که جنبش های مردمی به نقطه اشباع می رسند و به تحمل و تمکین خود نقطه پایان می گذارند، آنگاه که قدم در راهی دیگر می نهند و شور دیگری در سر می پرورانند، وقتی جامعه در غلیان خود به معادله نخواستن و نتوانستن می رسد، به نقطه ای می رسیم که آن نوع تک جوش ها فراگیر شده و اهرم سرکوب از کار می افتد. شکوه و ابهت نظام های غیرمردمی فرو می ریزند و مثل خانه مقوایی باران خورده از هم می پاشند. اما در کمرکش راه، در ساحت کنشگری مستقیم سیاسی، به نظر می رسد در غیاب آن جوشش و طغیان فراگیر، اخگر مقاومت به شکل نمادینی در هیأت معدودی از رهروان اقشار و لایه های مختلف جامعه جریان پیدا می کند: فریاد آنان، خشم فروخورده انبوه شهروندان، سکوتی سنگین و دیگر هیچ!؟ آیا واقعا فریاد رهروان اندک و داستان اکثریت خاموش و تماشاچی واقعیت دارد؟! یا شاید رابطه پیچیده ای بین آندو وجود دارد و اشکال مقاومت، تحول های زیرپوستی و حرکت پیچ در پیچ جامعه چنان است که به سادگی نمی توان به آن ها پی برد؟ شاید گوش ما فقط فرکانس های معینی را می شنود و نت ها و آواهای خارج از آن را نمی شنود؟ آیا واقعا در شهرمیخانه ای وجود ندارد؟!
کسی که به این صحنه نگاه می کند، حرکت این پیرمرد هم چون حرکت کوهنوردی می ماند در کمرکش قله ای مشرف بر پرتگاهی عظیم که چه بسا نفس ها را در سینه حبس می کند و چشم ها را به سیاهی می کشاند. او در سنین بالای ۸۰ و با وجود بیماری و ده ها مشکل دیگر، با عصا و کمر خمیده بکوب بکوب به سوی قرقگاه”لاشخوران” می رود. امیدوارم که این سخن به پرندگان لاشخور که به قدر نیاز خود از طبیعت برای رفع گرسنگی بهره می جویند، برنخورد! منظور لاشخوران سیری ناپذیری هستند که کسب و کارشان فشردن حلقوم هم نوعان و ساکت کردن صدای آن ها است. اما چه باک! گویی در دریایی که آبستن توفان است، همواره مرغانی وجود دارند که پیش از توفان به پرواز درآیند. در آغاز اندکند اما برغم اندک بودن و خطر مچاله شدن، از آشیانه هایشان بیرون می زنند.
*******
در نگاهی به این عکس همزمان با دو پرسش اساسی روبرو می شویم:
آیا به راستی در شهر هیچ میخانه ای وجود ندارد و در حسرت آن باید مرد! یا آن که در سوی مقابلش به براین باورکوبید: بیائید به توفانی بیاندیشیم که از ورای موج ها می رسند. بیائید بسرائیم: آن که می گفت حرکت مرد در این بحر خموش، برود شرم کند….
*******
در این میان رویکردی با سرزنش سکوت کنندگان، بر همگان نهیب می زند که چرا پیرمرد را تنها گذاشته اید. همه باید به او بپیوندند و همراهی اش کنند، از یک دست که صدائی بر نمی خیزد. بی تردید اگر هزاران نفر در این تحصن شرکت می کردند، بر دامنه و برد این آکسیون بسی افزوده می شد و واکنش رژیم هم دیگر آنی نبود که اکنون شاهدش هستیم. آن دیگری که دارای حسن نیت هم هست می گوید این پیرمرد جسور باید گام های خود را آهسته ترکرده و فاصله را کم کند تا دیگران هم قادر باشند به او به رسند.
حقیقت در کدام سوی این رویکردها قرار دارد؟
شاید به تنهایی در هیچ کدام! نه می توان از کسی که وقتی برای اهداف آزادی خواهانه و به شیوه اصولی و انسانی مبارزه می کند خواست که فتیله مبارزه و شور خود را پائین بکشد و به خاطر دیگران گام های خود را آهسته تر کند، و نه می توان از آنهایی که با دغدغه های دیگر و به حق خود حرکت می کنند، خواست که آن ها را وانهاده و به دغدغه های دیگران بپیوندند. حقیقت در ترکیب این واقعیت ها و دغدغه هاست و نه یکی را در برابر دیگری قراردادن.
********
جامعه خشمگین و دردمند است و در کلیت خود از فقدان آزادی و عدالت اجتماعی به خود می پیچد. در این میان برخی دغدغه اصلی شان آزادی است و آن را درمان همه دردها می دانند و در سمت جاده آزادی و مقابله مستقیم با سرکوب برهنه حرکت می کنند، اما بخش بسیار گسترده تری هم وجود دارند که از نقطه دیگری حرکت می کنند و دغدغه نخست شان فقر و نداشتن کار و وسایل حداقل یک زندگی شرافتمدانه است. در اصل دغدغه اصلی هرکس و هر قشر و طبقه ای، نقطه عزیمت او را تشکیل می دهد. به این اعتبار در جامعه دغدغه ها و نقاط عزیمت های متفاوتی وجود دارند. اما نقطه های عزیمت متفاوت به معنی جدائی ماهوی آن ها و عدم امکان پیوستن آنها به یکدیگر نیست. آن ها هم چون موج های در حال حرکت هستند که می توانند در تلاقی و ترکیب با موج های دیگر، امواج گسترده تر و نیرومندی تر پدید آورند. بنابراین تنوع نقطه های عزیمت را همانگونه که نمی توان و نباید نادیده گرفت، ایستا و غیرقابل تغییرهم نمی توان انگاشت. وجود چنین دغدغه های متفاوت با توجه به شرایط و جایگاه و منافع متفاوت افراد و لایه ها و طبقات امرعجیبی نیست و پیش از آن که همه دردها و همه مشت ها به یک درد و یک مشت نیرومند تبدیل شوند، راه پرسنگلاخ و پرپیچ و خمی برای پیمودن آن و ورآمدن خمیره اجتماعی که بازتاب و عصاره ای از مجموعه نیازهای جامعه باشد، باید طی شود. مطالبات فقط الفاظ کلی و مجرد نیستند که با تکرارشان تحقق پذیرگردند و یا با اولویت دادن مکانیکی یکی بر دیگری بتوان سایر مطالبات را منجمد ساخت. یکدست سازی جامعه و فرجام انقلابات برآمده از آن بخشی از تجربه شکست خورده را تشکیل می دهند. راهبرد حرکت براساس اشتراکات بدون حذف اختلافات و تمایزات بیانگر همین رویکرد نوین و عصاره جمع بندی یک تجربه بزرگ و طولانی است که متأسفانه هنوز هم اهمیت بنیادی آن در برون رفت از وضعیت پراکندگی و خفه کننده کنونی، بطور واقعی دریافت نشده است، یکی از دلایل مهم فروکش و عقب نشینی بحران ۸۸ نیز همین واقعیت بود. برعکس یک جامعه پویا و نوین، تنها در جمع آمد مطالبات بنیادی و گونه گونگی ها امکان پذیر می شود. به تعداد دغدغه ها و عزیمت گاه ها جویبارها و آبراه های مبارزه، وجود دارد. جویبارها چه بخواهیم چه نخواهیم قبل از شکل گرفتن رودخانه ها و دریاها پدید می آیند و نهایتا رودخانه ها و دریاها برآمده از آن ها هستند. اما نکته اصلی دیدن جویبارها در کلیت خود و شنیدن زمزمه مشترک آن ها (شنیدن همه فرکانس ها) است. جویبار دغدغه ها با نقطه عزیمت های متفاوت از هر سو در جریان هستند و به این اعتبار مبارزه در سطوح مختلف و معینی در جریان است، اما مهم تلاقی دغدغه ها و پیوندشان با یکدیگر است. غنای جامعه در وجود دغدغه های متفاوت از یکسو و پیوند و ترکیب آنها از سوی دیگر تعین پیدا می کند. دغدغه آزادی و دغدغه نان دو سرشاخه یا سرفصل اصلی دغدغه های شناخته شده جامعه هستند که هریک با زیرمجموعه ای از صدها مطالبه و تنوع مبارزاتی همراهند.
آزادی گرچه بخش مهمی از درد جامعه است، اما معادل همه آن نیست. همانطور که نان و عدالت هم به تنهائی قادر به بازتاب درد جامعه نیست. در اصل هیچ کدام به تنهائی نمی توانند پژواک درد و بی تابی جامعه باشند. شاید رمز تنهائی پیرمرد را علیرغم شهامت تحسین برانگیزش بتوان در آن یافت که این صدا به تنهائی فاقد اکوی لازم برای تأثیرگذاری بر جامعه، بویژه آن اکثریت عظیمی است که در فقر و فلاکت روزافزون دست و پا می زنند. آزادی البته نوای سحرانگیزی دارد، اما به شرط آن که ترجمان اش برای کارگران و زحمتکشان و فقرا به معنای رهائی از ستم فقر و شکاف های سهمگین طبقاتی و نابرابری هم باشد. وگرنه جز بیگانگی از آن حاصلی ندارد. همانطور که عدالت هم بدون آزادی، قادر به تحقق خود نبوده و سرابی بیش نخواهد بود. در اصل خمیره اجتماعی زایا و گشاینده تتها از ترکیب و پیوندناگسستنی آن ها به دست آمدنی است و چنین راهبردی البته فقط شعار نیست. نه فقط برآیند تجربه سترگ و ناکام قرن بیستم برای رهایی است، بلکه مبنایی برای امکان پذیرساختن پیوند هزاران جویبار در حال حرکت هستند و فصل مشترک زمزمه های آن ها. در اینجاست که به توصیف عطار “سی مرغ” و “سیمرغ” به هم می رسند. داستان مرغانی که به امید یافتن سیمرغ (مرادشان) به سفری دور می روند و سر آخر متوجه می شوند که از جمع شدن هر سی تای آن هاست که سیمرغ پدید می آید:
“سی مرغ” ز شوق، بال و پر بگشودند
در جستن سیمرغ، هوا پیمودند.
کردند شمارِخویش چون آخرکار
دیدند که “سیمرغ” همه این ها بودند.
۲۲می ۲۰۱۵