دکتر محمود صادقی
از خانواده دیکتاتورساز تا جامعه دیکتاتورپذیر
بخش دوم
خانواده نه تنها محل زایش، هبوط، تجربه، پرورش و قوام یافتن شخصیت آدمی است بلکه گذرگاه، مأوا و مأمن بس مهم و معتبری است که وضیعت روانی و اجتماعی وی را رقم می زند. جایگاه، نقش و اعتبار آن به حدی است که می توان انسان را محصول خانواده دانست. چنین است که، میزان برخورداری و تجربه ی استقلال در رای، آزادی در عمل، رشد اراده، گسترش تعهد، مسئولیت، انتخابگر بودن، خودمختارانه عمل کردن، سازنده و روبه رشد بودن، تمایل عمیق به اعتلای روانی، رشد ویژگی های برتر انسانِی، برخورداری از بهداشت و سلامت روانی، ایثار، عشق، همدردی، فداکاری، دلسوزی، ترحم، و…. از یک طرف، و از طرف دیگر، عناد و عصیان علیه ارزشهای جامعه، روابط مخرب با دیگران، بی مسئولیتی، بی تفاوتی، اقتدرار طلبی، اضافه خواهی، بیماری های روانی، دگم و بسته بودن، سرسپرده و مطیع گشتن، مستبد و خودکامگی، کینه، حسد، فریب و نیرنگ، چاپلوسی و تملق و غیره در خانواده شکل گرفته و تقویت می شود. اگر چه نباید فراموش کرد که آدمی توانایی پشت پا زدن به هر آنچه که عامل سد کننده ای در فرا روی رشدش محسوب می شود را دارد، هرچند که با تمام وجود به تجربه نشسته باشد. همین توانایی نیز به نحوی از انحا در خانواده درک، تجربه و یاد گرفته می شود. بنابراین خانواده می تواند نقش محوری در رشد تمام جنبه های زیستی ـ روانی ـ اجتماعی داشته باشد. در حوزه روانشناسی خانواده ما با تقسیم بندی های مختلفی مواجه هستیم، اما اغلب روانشناسان با تقسیم بندی زیر توافق نظر دارند.
خانواده مستبد
استبداد در خانواده و جامعه، ریشه تاریخی، فرهنگی و اجتماعی دارد. در خانواده با تضعیف نقش زنان در همه عرصه های اجتماعی و متکی ساختن آنان به مردان در اغلب جنبه ها که در طول سالیان درازی اتفاق افتاده، به شکل قانون نانوشته ای درآمده که مردان حق و توانایی کنترل و هدایت خانواده را داشته و هیچ رفتاری غیر آن را برنمی تابد. در بعضی جوامع و یا خانواده ها این رفتار مستبدانه به زنان سپرده می شود که کیفیت و عواقب خاص خود را دارد. در هر دو شکل، چه مادر باشد یا پدر، امکان ظهور و بروز رفتار سالم را از اعضای خانواده سلب می کند.
خانواده سهل گیر
الگوی دیگر خانواده با سبک و روش سهل گیرانه و مداراگرایانه تعریف می شود. در این نوع خانواده ها آزادی بی حد و حصری وجود دارد و والدین محدودیتی برای رفتار اعضا ندارند و خود تسلیم خواست های فرزندان هستند. به نوعی فرزند سالاری در این نوع خانواده ها حاکمیت دارد و خط و مشی و تصمیمات خانواده تا حدود زیادی به وسیله بچه ها تبیین می شود. دراین نوع نظام خانوادگی بچه ها به والدین شان احترام کمتری می گذارند و استقلال در عمل و رفتار را قبل از موعود عمیقاً گسترش می دهند، در نتیجه از رشد اجتماعی و عاطفی ـ روانی مناسبی برخوردار نبوده و حس مسئولیت در قبال دیگران و جامعه رشد پیدا نمی کند. در این نوع خانواده، فرزندان سهل انگار، خودخواه و بی هدف می شوند.
خانواده دمکرات
شکل سوم خانواده که روابط بسیار سالمی در آن جریان دارد، خانواده ی آزادمنش و دمکرات است. در این نوع خانواده افراد با احترام به جایگاه، نقش و موقعیت همدیگر، روابط سیال و روبه رشد، احترام آمیز و مبتنی بر پذیرش همدیگر، مسئولیت و تعهد در قبال یکدیگر و جایگاه برابر از ارتباط صمیمانه ای برخوردار هستند. والدین چنین خانواده ای از میزان پذیرش و احترام بالایی برخوردار بوده و امکان انتقال ارزش ها و معیارهای خانوادگی و اجتماعی را بی هیچ مانعی جدی، عملی می سازند. رشد ویژگی های روانی ـ اجتماعی و قابلیت های فردی از ویژگی های این نوع خانواده می باشد. عملکرد اعضا در نوع و کیفیت روابط اجتماعی و میزان مشارکت های اجتماعی در سطح بسیار مطلوبی می باشد. فرصت اظهار نظر و رای، عزت نفس و اعتماد به خود را رشد داده و افراد از امنیت روانی مطلوبی برخوردار هستند.
آسیب شناسی روانی خانواده مستبد
پر واضح است که خانواده اولین کانونی است که افراد نحوه تنظیم رفتار خود را با “خود” و “دیگران” یاد می گیرند، این یادگیری محصول فرایند پیچیده ای است که از بدو تولد (اهمیت دوران حاملگی سر جای خود محفوظ است) شروع شده و همیشه زندگی ادامه دارد، اما دوران اولیه زندگی از اعتبار بسیار بالایی برخوردار است. اگر به این مهم باور داشته باشیم که آدمی محصول تجربیات خویشتن است، قسمت اعظم این تجربیات در خانواده شکل می گیرد. فضای خانه و روابط خانوادگی بین فردی اعضا و مهمتر نوع و کیفیت روابط والدین با کودک در همه سطوح، اولین عوامل و عناصری هستند که کودک و زیربنای دنیای عاطفی ـ روانی وی را شکل می دهد. به تعبیری دیگر ساختار شخصیت آدمی در خانه و در روابط با والدین شکل می گیرد. با در نظر گرفتن توانایی های بالقوه ای که کودک با خود به همراه دارد. رشد همین توانایی ها در گرو نوع رفتار والدین می باشد. هیچ کودکی مستبد، بله قربان گو، پرخاشگر، ایثارگر، آزادمنش، مسئول، مختار، حسود، کنترل کننده، مخرب و … متولد نمی شود، سنگ بنای این ویژگی ها در خانواده گذاشته می شود. با در نظر گرفتن این مهم که آدمی با صفات و ویژگیهای بالقوه بسیار مثبت و خوب زاده می شود. در ارتباط با ظهور و بروز دیکتاتوران و اقتدارگرایان کوچک و بزرگ و نیز سرسپردگان و مطیعان، نگرش های متفاوتی است که درصدد خواهم بود به چندی از آنها اشاره کرده و نظر خود را نیز در انتها بیاورم.
اریش فروم از روانشناسان صاحب تئوری در این رابطه معتقد است، آنچه که ویژگی های شخصیت اقتدارگرا و مستبد را می سازد، نوعی ناتوانی است، عدم توانایی در اتکاء بر خویشتن و نیز عدم داشتن استقلال است به عبارتی ناتوانی در تحمل آزادی. فروم در تعریف شخصیت مستبد و دیکتاتور می نویسد، تضادی است بین انسانی که تمایل دارد دیگران را تحت سلطه، کنترل و زیر یوغ خود درآورد و انسانی که می خواهد بله قربان گو، مطیع و دنباله رو باشد. نقطهی مقابل شخصیت اقتدارگرا، انسان بالغ است، انسانی که وابسته دیگران نیست، چرا که جهان هستی، انسان و اشیاء را به گونه ای در حال تحول، پویا و فعال دریافت کرده و می فهمد. به عبارتی دیگر، کودک در اوایل کودکی باید وابسته والدین باشد، پس از زایش، برای ماههای زیاد و از بعضی جهات سالها، از نظر روانی، بخشی از مادر باقی می ماند. او کاملا وابسته به محیط و مادر است، اما او مجبور به رشد است. او می آموزد راه برود، سخن بگوید و خود را هر چه بیشتر درگیر محیط پیرامونی نماید، جهانی که از آن اوست که به رشدش کمک نماید و اگر محیط اجازه دهد امکان رشد ویژگی های انسان بالغ را دریافت کرده و به انسان بالغ تبدیل گردد، اما شخصیت اقتدارگرا پختگی را تجربه نکرده است؛ او نمی تواند دوست داشته باشد و عاقلانه و منطقی عمل نماید، در نتیجه او تنها و منزوی است، یعنی ترس و دلهره عمیقی دارد. برای گریز از این ترس باید پیوندی را پیدا کند، در اینجاست که رابطه فرمانبر و فرمانروا مشخص می شود، کسی که باید او را حمایت کرده و تقویت نماید و فرمانبر این نیاز عمیق را درخود احساس می کند، درست به همین دلیل به دنبال رهبر و قدرتی با ویژگی های دیکتاتور است تا از طریق رابطه و مشارکت با آن، امنیت روانی ـ اجتماعی را تجربه کرده تا بر احساس حقارت خود چیره گردد. او آگاهانه ایمان دارد که فرمانروا، رهبر، حزب، دولت و یا هر چیز دیگر او، به طور عینی رهایی بخش، عادل و قدرتمند است و همچنین او به صورت ناخودآگاه، ضعف و ناتوانی خود را احساس کرده و به دنبال رهبری است تا بتواند بر این احساس چیره گردد. این انسان خودآزار و فرمانبر که از آزادی می هراسد و از ترس آن به پرستش بت ها پناه می برد، انسانی است که نظام های اقتدارگرای نازیسم و استالینیسم بر شانه های او استوارند.
همهی ما دیکتاتوران، قلدران و جبّاران خانگی را می شناسیم که با همسر و فرزندان خود رفتاری سادیستی دارند، اما در اداره و مقابل رییس خود، کارمندی بله قربان گو و مطیعی است. نمونه بارز و بسیار معروف آن هیتلر است. او عمیقاً دوست داشت که بر همه، یعنی مردم آلمان و سرانجام جهان فرمانروایی کند و آنان را مقهور و مجبور ارادهی خود تبدیل سازد و درست همین انسان، عمیقاً وابسته بود؛ وابستهی تشویق توده ها، وابستهی تأیید و تحسین مشاوران خود و وابستهی آن چیزی که خود قدرت بالاتر طبیعت، تاریخ و سرنوشت می نامید.
ویلهم رایش از دیگر نظریه پردازان روانشناسی معتقد است که: سرکوب و واپس راندن تمایلات جنسی طبیعی در کودکان به طور اعم، و خصوصاً در مورد اندام تناسلی آنها، زمینه ساز اضطراب، خجالتی بودن، حرف شنوی، مطیع اقتدارگشتن، خوب و خاضع بودن در برابر نیروهای اقتدارگرا می شود. سرکوب تمایلات جنسی طبیعی در کودکان باعث از بین رفتن و تباه شدن نیروهای طغیانگر می شود به دلیل اینکه این موضوع باعث نگرانی و شرمندگی می شود. بطور خلاصه هدف از سرکوب جنسی، به بار آوردن انسان هایی است که با وجود تمام وضعیت اسفباری که دارند، پیرو، دنباله رو و مطیع نظم حاکم می شوند و خود را با آن منطبق کنند. در مرحله اول کودک باید قواعد و نظم استبداد و دیکتاتوری حاکم بر خانواده بمانند یک دولت کوچک را پذیرفته و مطیع آن شود در نتیجه ی این انطباق او برای تطبیق و پذیرش مناسبات دیکتاتوری حاکم بر جامعه آماده می شود. شکل گیری ساختار اقتدارگرا در جامعه از طریق سرکوب جنسی و ممنوعیت های جنسی اعمال می شود. رایش می نویسد که علامت صلیب شکسته سمبل تصورات کودک از رابطه جنسی پدر و مادرش است و توضیح می دهد که چگونه نازی ها ضمیر ناخودآگاه توده ها را دست کاری می کرده اند. یک خانواده سرکوبگر، یک مذهب آسیب رسان، یک سیستم آموزشی سادیستی، تروریسم حزبی و خشونت های اقتصادی که از طریق روان و رفتار افراد تأثیر خود را برجای می گذارند، خاطرات ناگوار، نیازهای جنسی و مانند آنها، عواملی بودند تا حزب نازی از طریق تمایلات ایدئولوژیک و پراتیک، از تمامی این خصوصیات در جهت پیشبرد منافع خود بهره ببرد. برای ویلهلم رایش، مبارزه با فاشیسم به مفهوم مطالعه علمی آن از طریق روانشناسی بود تا بتوان عوامل رفتارهای ناهنجار اجتماعی و راه خلاصی از تقدس گرایی و همچنین شرایط ایجاد یک رفتار سیاسی بر اساس احترام عمیق برای زندگی انسانها و تشویق یک راه حل برای هدایت و ارضاء نیازهای جنسی آنها را درک کرد. ویلهلم رایش، مدافع آن نوع “دمکراسی مردمی”بود که یک نوع سیستم خودمدیریتی است که ضامن آزادی و استقلال افراد و مسئولیت پذیری باشد.
آنچه که به نظر مهم می نمایاند این است که، خانواده زیربنای رفتارهای بعدی آدمی را شکل داده و دامن می زند. وقتی بچه یاد می گیرد که در خانه گردن بر رفتار مستبدانه پدر بگذارد، پذیرش نظام های دیکتاتور دور از انتظار نیست و وقتی کودک در خانواده مورد انکار و بی توجهی، طرد، تحقیر و توهین والدین و اطرافیان واقع می شود، در بزرگسالی دیواری نامرئی به دور خود می پیچد و به خود پناه برده و شیفته خویش می شود، چرا که دیگر تاب تحمل طرد و تحقیر و انتقاد را نداشته در نتیجه برای جبران آن درصدد تحمیل خود بر دیگران بوده و همواره مترصد فرصتی مناسب برای اعمال آن در سطح وسیعی می گردد. هسته مرکزی چنین رفتاری از عدم درک و تجربه عمیق “امنیت روانی” است. این ناامنی زمینه ساز رشد خصوصیات مرضی از جمله”خود شیفتگی” و “دیکتاتوری”می گردد. وجود اعتماد به نفس کاذب و عزت نفس پایین رفتارهای وی را در مسیری سوق می دهد که بجز با اعمال فشار بر عالم خارج و کنترل آن تشفی خاطر صورت نمی گیرد. دیکتاتوران جامعه انسانی تشنه پیروانی هستند که آنها را تایید کرده و بر خواست هاشان گردن می گذارند. آنها آزادی، آزادمنشی، روابط دمکراتیک، برابری، مساوات و عدالت را برنمی تابند و چنین است و چنین باد مبارزه دائمی علیه هر دیکتاتوری، چه در خانواده چه در جوامع بشری.
*دکتر محمود صادقی موسس سازمان مشاوره و بهداشت روان “آتنا” است.
چگونه دیکتاتور، فرمانبر می سازد؟
وقتی دیکتاتور پرسید :”چگونه فرمانبر بسازم؟” چه جواب شنید؟
عزت نفس مردم را پائین بکش حالا می توانی هر کاری با آنها بکنی.
فکر کن! عزت نفس من و تو ، پدر و مادر ما کی، کجا و چگونه شکسته شد و می شود؟ با من بشمار:
۱- آنگاه که انسان کودک را با مذهب و تعصب؛ از مکاتب انسانی و مکتب سازی؛ این حاصل اندیشه ورزی خالی کردند.
۲- آن زمان که به نام خطای یک آدم،هبوط حق مسلم همه ما شد.
۳- آنگاه که از انسان آزاد ،بنده ای چون سگ درگاه علی ساختند.
۴- آنگاه که برای عقیده به آسانی و برای رضایش کشتن و کشته شدن را مبارک کردند.
۵- آنگاه که یا روسری یا تو سری را می خواندند.
۶- آنگاه که در صف شیر و مرغ ایستادیم.
۷- آنگاه که در صف بنزین و گاز می ایستیم.
۸- همان وقتی که برای سوار ماشین شخصی شدن به زوج و فرد بودن امروز فکر می کنیم.
۹- همان وقتی که دزدانه وارد محدوده طرح می شویم و همان وقتی که خلافی را کمتر از بهای آرم با خوشحالی پرداخت می کنیم.
۱۰- آنگاه که نوشته خودمان را خودمان سانسور می کنیم.
۱۱- آنگاه که روسری را جلو می آوریم که گیر ندهند.
۱۲- همان وقتی که برای کار اداری ریش می گذاشتیم.
۱۳- آنگاه که در ازدحام اتوبوس و مترو از حیثیت می افتیم.
۱۴- آنگاه که در خانه هایمان از داشتن ویدئو می ترسیدیم.
۱۵- آنگاه که برای یارانه ثبت نام می کنیم.
۱۶- وقتی جائی برای شادی از ته دل نداریم.
۱۷- وقتی پشت دانشگاه بودیم.
۱۸- وقتی دنبال کار، به بخور و نمیری راضی شدیم.
۱۹- وقتی روی خط عابر برای ماشین چند برابر قیمت خانه اجاره ای مان مجبوریم بایستیم.
۲۰- وقتی ماشین و پیاده و موتوری و گاری و تازگی ها درشکه در هم می لولند.
۲۱- وقتی اتوبان چهار باندی یک دفعه سه باندی می شود و تو حق کناری را باید بگیری.
۲۲- وقتی شطرنج حرام بود.
۲۳- وقتی آب و برق و گاز قطع می شود فقط تشنه و بی برق و گاز نیستیم.
۲۴- وقتی مجری قانون بی قانونی می کند.
۲۵- وقتی قانون گذار بی تدبیری می کند.
۲۶- وقتی دادگاه بیدادگاه می شود.
۲۷- وقتی جواز پیگیری فساد با نامه باطل می شود.
۲۸- وقتی صدای نحس عربده عزاشان در پستوی خانه آرامشت را می گیرد.
۲۹- وقتی در اوج جوانی و شادی با غمی از پستوی تاریخ باید محزون باشیم.
۳۰- وقتی نماینده مان اول باید آنها را نمایندگی کند.
۳۱- وقتی مذهب را در قانون اساسی ایران زمین رسمی کردند.
۳۲- وقتی در هوای کثیف مجبوریم بیشتر تقلا کنیم و بیشتر نفس بکشیم.
۳۳- وقتی در گرمای طاقت فرسا باید ملحفه ای سیاه روی خود بکشیم.
۳۴- وقتی برای زیبا تر شدن باید تاوان پس دهیم.
۳۵- وقتی به یک مقاله یا یک سایت به خاطر ایرانی بودن دسترسی نداریم.
۳۶- زمانی که پاس ایرانی نفرت و خفت می آورد.زمانی که تو را از دیگران جدا میکنند.
۳۷- زمانی که عمرمان در پای اینترنت کم سرعت یا در ترافیک یا در ادارات سوخت میشود.
۳۸- زمانی که از میان فیلتر شکن و پارازیت ذره ذره و قطره قطره اطلاعات می گیریم.
۳۹- زمانی که مغز شوئی کودکانمان را می بینیم و نمی توانیم کاری کنیم.
۴۰- زمانی که فضای شهرمان از تصاویر و کلمات نکبت بار پر می شود.
۴۱- زمانی که در کتابخانه هامان همان یک کتاب پیدا نمی شود.
۴۲- زمانی که از سبزی فروش محله می ترسیم چون مخبر است.
۴۳- وقتی نه یک روز نه دو روز در چاله دریچه های خیابان های تازه آسفالت می افتیم و فحش می دهیم.
۴۴- وقتی به جای چراغ سبز و سرخ با کلاچ و ترمز ذره ذره راه خود را می قاپیم.
۴۵- وقتی در فرار مغزها مغزت سوت می کشد و تو هنوز نتوانسته ای فرار کنی.آنوقت که هر کس عقلش می رسید رفت.
۴۶- وقتی برای خرید گوشت و میوه اول کیف پول را نگاه می کنیم.
۴۷- وقتی بالاسری ها زبان فارسی را هم درست حرف نمی زنند و راننده کشوری دیگر به سه زبان مسلط است.
۴۸- وقتی برای گرفتن حاجات باید ضجه بزنیم.
۴۹- وقتی جنس چینی برادرت را به خاک سیاه نشاند و برادر دیگرت را از خاک بلند کرد.
۵۰- وقتی برای کمترین اعتراض کشته می دهیم.
۵۱- وقتی در قرن ۲۱ رأی گیری با قلم و کاغذ و صندوق خانه و چند دست سه جلدی که داریم انجام می شود.
۵۲- وقتی که باید سه جلدمان را می بردیم که کوپن بگیریم.
۵۳- وقتی از ترس استخدام و پذیرش دانشگاه باید چند تا مهر توی شناسنامه می خورد.
۵۴- وقتی فرودستان فرادست می شوند.همان زمان که تعهد بر تخصص ارجح می شود.
۵۵- وقتی کاخشان از بیرون کوخ است.
۵۶- وقتی به پایتخت نشینی غبطه می خوری.
۵۷- وقتی خواهر و برادرت با نامه ،حق مسلم خود را گدائی می کنند.
۵۸- وقتی نشریه مورد علاقه ات را می بندند.
۵۹- وقتی بازیگر و خواننده دوست داشتنی ات را تبعید می کنند.
۶۰- وقتی از هفت کانال تلویزیون منبر و منبری می سازند.
۶۱- وقتی حساب مالی شان را برای تو رو نمی کنند و تو باید دارائیهایت را بشماری و بنویسی.
۶۲- وقتی از حقوق ناچیز، مالیات می دهیم و هیچ نمی گیریم و هر روز امنیت شغلی مان را کمتر می کنند.
۶۳- زمانی که با نخوری یک روز دلار یک روز طلا یک روز درهم در حساب یا زیر متکا جمع می کنیم.
۶۴- زمانی که بهره بانکی ، تولید را می خورد و ما ملتی مصرف کننده ایم.
۶۵- وقتی به زبان مادریت نمیتوانی بنویسی.
۶۶- وقتی اقلیت و اکثریت مجلس بیش از یک تئاتر تکراری نیست.
۶۷- وقتی در سیکل انتصاب و انتخاب به شعور یک ملت توهین می شود.
۶۸- زمانی که فهمیدیم آن طرف مرز چگونه زندگی می کنند و ما انسانی زندگی نمی کنیم.
زمانی که من و تو و پدران و مادرانمان همه اینها را به همین راحتی یواش یواش تحمل کردیم یعنی …………
فکر می کنی عزت نفس را پس می دهند یا نباید بدهیم؟ باز هم می گیرند یا باید پس بگیریم؟