خیابان پرشد از نامردمی ها با دلی پرخون
نمی یابی دگرمردی بگیرد دست یک محزون
کناری می نشیند کودکی بیچاره درسرما
نگاهش خیره می ماند به شب گردی که شد مدفون
زنی دنبال نانی می شود بی خانمان هر شب
ندارد کشورش حتی برای بی کسان قانون
دلم از درد می نالد برای مردم محروم
نمی یابند درمانی برای رفع این طاعون
نمی گنجد دگر در قاب چشمانم چنین دردی
ببینم نوجوانی می شود دیوانه ی افیون