حسن زرهی
در یکی از سرودترانه ها مصرعی بود که من حالا نام این یادداشت را از آن وام گرفته ام: “زندانی ای اوج فریاد”. این چند روزه به دلیل اعتصاب غذای زندانیان سیاسی برای داشتن کمترین حقوقی که همین رژیم و قانون اساسی اش هم به رسمیت می شناسد، بار دیگر آنهم در حوالی سالروز قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ نام زندانیان سیاسی بر سر زبان هاست. برای مردمی که آزادی و امنیت و حریم خصوصی شان توسط دیکتاتوری مذهبی به تاراج رفته است کوشش سیاسی خطرکردن بزرگی است، اما بسیاری از این زندانیان، تنها وظیفه ی شغلی خود را به درستی انجام می دادند که دستگیر شده و امروزه در شمار زندانیان سیاسی گرفتارند.
آدمها از امتیازهای اندک زندگی و کار در زیر سایه ی حکومت وحشت جمهوری اسلامی باید صرف نظرکنند تا حرف دل مردم را به گونه ای به گوش ایرانیان و جهانیان برسانند، حتی همین هم نه، کافی است در حوزه و حیطه ای که کار می کنند ــ و اگر این حوزه و حیطه نوشتن و خبر رساندن و اطلاع دادن باشد و بخواهند در دام دروغ های شبانه روزی رسانه های رسمی رژیم قرار نگیرند ــ جرم کرده اند.
راست گوئی به ملت در رژیم دروغگویان جرم است. افشای نادرستی جرم است. انتقاد از ناروایی جرم است. پرسیدن اینکه رأیی که داده ای کجاست جرم است. آرزوی رسیدن به حقیقت جرم است. انسان بودن و اعتقاد داشتن به راستی و درستی در حکومت نادرستان جرم است.
و حالا در همین جهنمی که از هر جهت جرم بر انسان می بارد، انسان هایی هستند که حاضرند از همه چیزشان بگذرند اما نگذارند حقیقت پایمال شود، نگذارند راستی و درستی از مملکت رخت بربندد، نگذارند حقوق اولیه ی آن مردم در دستان نادرست رهبرانی خودخوانده پایمال شود. این کسان مهم نیست از صف دوستان دیروز و از به حکومت رسانندگان این حضرات باشند، یا از آن گروه که از همان ابتدا می دانست آمیختن در هم دین و دولت از همان دوغ های نشدنی قاشق قاشق ماست در دریا ریختن است، از هر کدام که باشند در سرزمینی که دروغ و دغل حکم فرماست چون راست می گویند و تن به ناروا نمی دهند محکوم اند، مجرم اند و باید مجازات شوند. حالا گروهی از آنان نه تنها به همین جرم آدم ماندن در زندان های غیر انسانی حکومتی هستند، بلکه از هیچ حقی ـ حتی همان اندک حق قوانین خود این حکومت اسلامی ـ هم برخوردار نیستند. در نتیجه از آخرین امکانی که در اختیار دارند بهره می برند تا مردم بدانند آزادی و آبادی میهن شان همچنان به آرش ها محتاج است تا جان در تیر یا کلمه یا نوشته و یا حرف و حدیث کنند تا دولت بداند که برای همیشه بر مردم حکومت نخواهد کرد.
اعتصاب غذا که من دوست نمی دارم هیچکدام از فرزندان ایران گرفتارش شود، ظاهراً تنها چاره ی کسانی ست که در زنجیر حکومتی خشن و خوف انگیز گرفتارند. آدمهای دیگر، آدمهای شریف دیگر نامدار و بی نام، نامه و بیانیه و حرف و سخن کرده اند تا این فرزندان ایران دست از جان شریف خویش برندارند و دشمن را شاد و ملت را اندوهگین نکنند. بسیاران از آن جماعت دربند پذیرفته اند، همکار نادیده ی من کیوان صمیمی و ارژنگ داوودی در دفاع از حقوق پایمال شده همبندان دیگر خود همچنان در اعتصاب به سر می برند. به این دو عزیز هم می گوئیم مردم ایران و آزادگان جهان برای جان شریف و عزیز شما حرمت ها قائلند، لطفاً دست از اعتصاب بردارید.
این همه اما دودش از گور نظامی سرکوبگر و تمام خواه برمی خیزد که شاید پس از سقوط بفهمد که چه جهنمی برای آن جامعه و جماعت ساخته بوده است.
ما نیمه های پراکنده ی آن مردم در همه ی جهان خوب است از هر بخت و امکان و اعتبار و روزنه ای که در اختیار داریم و یا می توانیم در اختیار داشته باشیم، بهره بگیریم و از فرزندان برومند ایران که همت کرده اند و شده اند اوج فریاد آن میهن و مردم محروم و زخمی و دیکتاتور زده پشتیبانی کنیم.
کارهای کوچک و اندک و در حدود حیطه ی هر کدام خط نور و امیدی است که راه خواهد افتاد و از دیوارهای عبوس و بلند و سیمانی زندانها و زندانبان خواهد گذشت و بر دل آن بزرگواران خواهد نشست. و هنوز همینطور این مصرع دارد در جان من جولان می دهد:
“زندانی ای اوج فریاد “