بخش نخست
بازار انتخابات بار دیگر رو به داغشدن گذاشته است. بمانند چند نوشته دیگرم، میخواهم به بهانه انتخابات پیش رو در چارچوب یک همسنجی تاریخی و با بهرهگیری از دادههای آزمونپذیر (و نه پنداربافیهایی که نامشان «تحلیل» است) دست به رفتارشناسی مردم ایران و دلبستگان رژیم ولایت فقیه بزنم.
هم بیت رهبری، هم مافیای سپاه، هم اصلاحطلبان، هم بیبیسی، هم صدای امریکا و شگفتآورتر از آن، هم بخشی از اپوزیسیونی که جانش را برداشته و از چنگ آدمکشان جمهوری اسلامی به اروپا و امریکا گریخته، یکدل و یکصدا مردم را به نقشآفرینی در انتخابات فرامیخوانند و برآنند که مردم با این کار گام به گام به دموکراسی نزدیک میشوند و به خواستههای خود میرسند. اینان ولی هرگز به مردم نمیگویند که با گزینش این یا آن نامزد، کدام گِره، چگونه و کِی، از کدام کار کشور گشوده خواهد شد. به جای این کار، دلبستگان هربار پس از انتخابات به گونهای مؤمنانه به مردم میباورانند که اگر در رأیگیری شرکت نکرده بودند، ایران بمباران میشد و سربازان امریکائی در تهران رژه میرفتند. سخنانی که هیچ داده آزمونپذیری برای درستی آنها نمیتوان یافت. درست بمانند دوزخی که دینداران نوید آن را به ناباوران میدهند.
انتخابات ولی برای چیست؟ آیا جز این است که در یک کشور هشتاد میلیونی با گسترهای بیش از ۱،۶ میلیون کیلومتر مربع مردم رأی میدهند، تا بیکاری و تنگدستی و نابودی زیستبوم و اعتیاد و گرسنگی و هزاران آسیب اجتماعی دیگر درمان شوند، یا دستکم اندکی بهبود یابند؟
به دیگر سخن، آیا رأی دادن به خودیخود آماج کُنشگری سیاسی است، یا اینکه رأی میدهیم، تا دستکم شهر و روستا و کشور خود را دگرگون کنیم و از آسیبها و درگیریهایشان بکاهیم و بر آرامش و آسایش آنها بیافزائیم؟
و پرسش دیگر اینکه اگر آماج اینان (از بیت رهبری گرفته تا اپوزیسیون دلبسته) کاستن از آسیبها و تَنشهای اجتماعی و افزودن بر آسایش و درآمد سرانه و فراز آوردن جایگاه ایران در جهان باشد، اکنون که میببینند با راهکارهای تاکنونی خود به هیچکدام از این آماجهای نیک نرسیدهاند، چه راهکار نوینی را پیشنهاد میکنند؟ چند تن از کسانی که همگان را به رأیدادن فرامیخوانند، خود به سخن پزشکی گوش میدهند که با روش های درمانیاش بیماری را بدخیمتر کرده باشد و بر رنج و آزار بیمار افزوده باشد؟
پیش از پاسخ به این پرسش، باید به پرسمان «درست و نادرست» در پهنه سیاست پاسخ داد.
در اینباره که درست چیست و نادرست کدام است، در پهنه سیاست و کنشگری اجتماعی سخن بسیار میتوان راند. برای نمونه میتوان پرسید آیا آغاز جنگ دوباره با روسیه در سال ۱۲۰۵ (۱۸۲۶) برای بازپس گرفتن سرزمین هایی که به زور از ایران جدا شده بودند، کار درستی بود؟ بویژه با نگاه امروز و با در نِگَر گرفتن اینکه از دل این جنگ (که بیبروبرگرد حق ایران بود) جدایی بخش های دیگری از خاک میهن بِدَر آمد؟ یا اینکه آیا سرنگون کردن جنگنده روسی که تنها چند ثانیه از آسمان ترکیه گذر کرده بود ـ اگرچه حق بی چونوچرای ارتش ترکیه بود ـ کار درستی بود؟ بویژه با نگر به فرجام آن که اردوغان را به پوزشخواهی از پوتین واداشت؟ آیا دست یازیدن به جنگ در برابر اسرائیل از سوی کشورهای عربی و ملت فلسطین کار درستی بود؟ بگذارید بر سر این نمونه واپسین اندکی درنگ کنیم.
پیش از آغاز سخن درباره درگیری های کشورهای عربی و اسرائیل ناگزیر از گفتنم که در این بررسی به هیچروی در پی این نیستم که بگویم حق در این درگیری هفتاد ساله با چه کسی است. میخواهم با بهرهگیری از یک نمونه تاریخی به آسیبشناسی رفتار مردم ایران و سرآمدان آن در برخورد با پدیده انتخابات بپردازم. به گمانم کمتر کسی را بتوان در جهان یافت که فلسطینیان را برای بهره جُستن از حق نبرد رهاییبخش سرزنش کند. هر کسی در هر کجای جهان که باشد، حق این را دارد که برای بازپس گرفتن سرزمینش دست به جنگ و نبرد بگشاید. انسان خردمند ولی کسی است که هر از گاه به راه پیموده بازنگرد و دستآوردهای تلاش های تاکنونیاش را برسنجد و درباره «درست و نادرست» به بازاندیشی نشیند. به فلسطین و اسرائیل بازگردیم: نقشه ۱
با فزونی گرفتن شمار یهودیان در سرزمین فلسطین که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به بریتانیا سپرده شده بود، ناخرسندی میان مردمان عرب فزونی گرفت. از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ زنجیرهای از درگیریها که بخشی از آنها کوچندگان یهودی را نشانه گرفته بودند، ارتش بریتانیا را با دردسرهای فراوانی روبرو کردند. این درگیریها در تاریخ به «خیزش عربی» ناموَر شدهاند. آتش نبردی که یهودیان آن را نبرد رهاییبخش مینامند ولی، در سال ۱۹۴۷میان دستههای چریکی یهودی و عرب زبانه کشید، که سازمان های تروریستی مانند هاگانا، ایرگون و لِخی در آن دست داشتند. در همان شب بنیانگذاری کشور اسرائیل (۱۵ می ۱۹۴۸) در پی قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل که سرزمین فلسطین را به گونهای نابرابر میان یهودیان و فلسطینیان بخش کرده بود، مصر، سوریه، لبنان، اردن و عراق به کشور نوپا لشگر کشیدند. رهبران عرب و تودههای پشت سر آنان جنگ برای نابودی اسرائیل و آزادسازی کشور فلسطین را حق خود میدانستند و برایشان پذیرفتنی نبود که بهای کشتار یهودیان به دست رژیم نازی را فلسطینیان بپردازند. پس پیشنهاد آتشبس سازمان ملل در ۲۲ می از سوی کشورهای عرب بیپاسخ ماند و آنان بر بیرون راندن یهودیان پای فشردند. جنگ نخست میان اعراب و اسرائیل سرانجام با شکست سهمگین ارتش های عربی در سال ۱۹۴۹ پایان یافت، بهای این شکست سهمگین را ولی نه سران پنج کشور یادشده، که مردم فلسطین با ۷۵درسد سرزمین های خود (و نیمه باختری اورشلیم) پرداختند، کشور فلسطین دیگر از نقشه جغرافیا رخت بربست. نقشه۲
ملتهای عرب همنوا با رهبرانشان پس از این شکست سهمگین نیز دست از رؤیای به دریا ریختن یهودیان و آزادی القدس العربی برنداشتند، اگرچه جنگ سوئز و شکست سخت ارتش مصر از اسرائیل و همپیمانانش (بریتانیا و فرانسه) در سال ۱۹۵۶ به خوبی نشان داده بود که همه کشورهای عربی به روی هم نیز در برابر اسرائیل دست پائین را دارند و سیاست جهانی هرگز نخواهد گذاشت که آنان جایگاه خود را در برابر کشور یهود بهبود بخشند. پس جنگ شش روزه چندان هم نابیوسان نبود.
پیش از آن ولی در سال ۱۹۵۹ جنبش آزادیبخش فلسطین (الفتح)(۱) به دست یاسر عرفات و تنی چند از همکارانش بنیان گذاشته شد. الفتح سازمانی چریکی بود که تا دهه ۹۰ گستردهترین پشتیبانی و پذیرش را در میان فلسطینیان داشت. این سازمان چریکی حتا توانست در نبرد الکرامه (۱۹۶۸) ارتش اسرائیل را به آنسوی رود اردن بازپس براند. بدینگونه فلسطینیان که تا به آن روز سرنوشت خود را به دست سران کشورهای عربی سپرده بودند، خود برای رهایی سرزمین خویش آستینها را بالا زدند. هم الفتح و هم سازمان آزادیبخش فلسطین قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل و بدینگونه حق هستی اسرائیل را تا سال ۱۹۹۳ به رسمیت نمیشناختند و نابودی اسرائیل و بیرون راندن کوچندگان یهودی را هم حق، و هم آماج خود میدانستند. چریک های الفتح که اردوگاه های خود را در خاک اردن و کرانه باختری برپا کرده بودند، دست به نبردهای پراکنده، ترور، تلهگذاری و . . . در برابر ارتش اسرائیل زدند. نقشه۳
در سال ۱۹۶۷ کشورهای همسایه اسرائیل به رهبری مصر آغاز به گردآوری نیروهای رزمی در مرزهای خود کردند و در رادیوهای خود نوید پایان کار دشمن صهیونیستی را دادند و عبدالناصر از سازمان ملل خواست که نیروهای خود را از بیابان سینا بیرون ببرد. در حملهای پیشگیرانه ارتش اسرائیل در شش روز همه ارتش های عربی را درهم کوفت و سرزمین خود را به سرتاسر بیابان سینا و بلندی های جولان و کرانه باختری و نوار غزه فراگستراند. سران عرب نه تنها نتوانستند یهودیان را به دریا بریزند و اسرائیل را نابود کنند، که بخش های بزرگی از سرزمین های فلسطینی (کرانه باختری و نوار غزه) و خاک خود (بیابان سینا و بلندیهای جولان) را نیز به اسرائیل واگذاشتند.
در این میان سازمان آزادیبخش فلسطین(۲) میبالید و هم در میان فلسطینیان و هم در میان تودههای عرب، که از بیخردی های رهبران خود بیزار شده بودند، پذیرشی روزافزون مییافت. اینچنین بود که فدائیان فلسطینی چون خاری در چشم رهبران عرب شدند و در سپتامبر ۱۹۷۰ ارتش اردن ستاد کمیته مرکزی سازمان آزادی بخش فلسطین را زیر آفند گسترده رزمی گرفت. سرانجام در هفدهم سپتامبر ۱۹۷۰ جنگِ ناگزیر و نابرابر میان سی تا چهل هزار رزمنده فلسطینی و ارتش اردن آغاز شد و ارتش شاه حسین در ده روزِ پس از آن هزاران فلسطینی را کشتار کرد و بازماندگان را به لبنان راند.
در اکتبر ۱۹۷۳ ارتش های مصر و سوریه دست به جنگی غافلگیرانه زدند و در روزهای نخست به پیروزی های چشمگیری نیز دست یافتند. ارتش اسرائیل ولی توانست به زودی خود را از سرگیجه یومکیپور رهایی بخشد و در شمال ارتش سوریه را تا ۳۲ کیلومتری دمشق و در باختر ارتش مصر را تا ۱۲۰ کیلومتری قاهره بازپس براند. اعراب با بجاگذاشتن بیش از ۸۰۰۰ کشته شکست سهمگینی را پذیرفتند و بخت با آنان یار بود که سرزمین های بیشتری را از دست ندادند. در این میان و در هیاهوی جنگ های پیدرپی سران واپسمانده عرب، آرمان کشور فلسطین کمکم در سایه فرو میشد.
اگر نبرد رهاییبخش تا به آن روز در بیرون از مرزهای اسرائیل و سرزمین های اشغالی رخ میداد، جوانان فلسطینی در نوار غزه و کرانه باختری از ۱۹۸۷ صدای خود را با جنبش انتفاضه به گوش جهانیان رساندند. فروپاشی شوروی و استواری دولت یهود که اکنون ۴۰ سال از پیدایشش میگذشت، دست یاسر عرفات را در کمپدیوید به سوی اسحاق رابین دراز کرد، تا در پیمان اسلو آرمان کشور فلسطینی جانی تازه بگیرد. گفتگوها تا بدانجا پیش رفته بودند که تنها سخن از ریزهکاری های کماَرج در میان بود(۳) و فلسطینیان که از آنهمه بمب و ترور و گروگانگیری و همکاری با برادران عرب در جنگ با ارتش نیرومند اسرائیل بهرهای نبرده بودند، اکنون در سایه کنشگری های مدنی و پرهیز از کشتار بیگناهان، کشور فلسطینی را در دسترس خود میدیدند. عرفات در گامی سخت، ولی بسیار خردمندانه حق هستی اسرائیل را به رسمیت شناخته بود، ولی بخش بزرگی از فلسطینیان و نزدیک به همه کشورهای عربی (بجز مصر و اردن) این کار را پشت کردن به آرمان «اَلاُمَّهُ الْعَرَبِیَهُ الْوَاحِدَه» میدانستند.
درجازدن گفتگوها و کشمکش بر سر نکتههای کمارج، تودههای فلسطینی را سرخورده کرد و بدینگونه انتفاضه دوم آغاز شد. در پی آن میدان به دست ستیزهجویانی افتاد که بار دیگر بمب و ترورهای انتحاری و کشتار را در دستور کار خود نهادند. پاسخ اسرائیل به این کُنشها از سویی سختگیری های بیشتر بر فلسطینیان و ویرانسازی زیرساخت های آنان بود و از دیگرسو افزایش شهرک های یهودینشین در سرزمین های فلسطینی. سرانجام با میداندار شدن اسلامگرایان به رهبری حماس، که همچنان بر نابودی اسرائیل پای میفشرد، جنگ نابرابر میان موشک های دستساز قسام و پیچیدهترین جنگافزارهای امروز جهان آغاز شد، فرجام این موشکپرانی های حماس، که آسیب چندانی به شهرهای اسرائیل نمیزدند، بمباران چندباره غزه از سوی ارتش اسرائیل بود. (۴)
هفت دهه است که فلسطینیان برای رسیدن به آنچه که حق بی چونوچرای هر انسانی است، میجنگند. آنان در کشاکش این نبرد تنها یکبار به خواستههای خود نزدیک شدند و آنهم زمانی بود که تفنگ بر زمین نهادند و راه گفتگو را در پیش گرفتند. سرخوردگی از ناکامی، آنان را دوباره براه نخستین بازگرداند و تا به امروز نیز کم نیست شمار کسانی از آنان و از پشتیبانانشان در سرتاسر جهان که برآنند: «راه آزادی فلسطین از لوله تفنگ میگذرد». من اگرچه از هر جنگی و هر کنشی که راه به کشتن انسانها بَرَد بیزارم، باز هم برآنم که دست بردن به تفنگ، برای کسانی که سرزمینشان را به زور از آنان ستاندهاند و حق انسانیشان را پایمال کردهاند، کاری پذیرفتنی است، اگر چه باید واپسین راه باشد. نقشه ۴
با اینهمه «حق داشتن» یک چیز است و بهرهگیری از این حق چیز دیگری. درست بودن جنگ مسلحانه چیزی است، و سودمند یا زیانمند بودن آن چیزی دیگر. اینکه روش های برگزیده شده از سوی ملت فلسطین و رهبرانش «حق» یا «درست» بوده اند، هیچ ارزشی ندارد، سخن بر سر این است که پایبندی مؤمنانه بر یک روش و یک راهکار، بی آنکه آدمی دستآوردهای تلاش خود را بسنجد، کاری بس بیخردانه است. کشور فلسطین – اگر هرگز روزی پدید آید -، در بخش های «اِی» و «بی» نقشه روبرو برپا خواهد شد. آیا در جهان پندار هم میتوان انگاشت که چنین کشوری بتواند بر پای خود بایستد؟
در سال ۱۹۴۸سازمان ملل نیمی از سرزمین فلسطین را به فلسطینیان داده بود. اکنون و در سال ۲۰۱۷ بهره آنان از سرزمین های نیاکانشان کمابیش ۱۰ درسد است، که بخش بزرگتر آن در کرانه باختری از هم گسیخته و پذیرای بیش از ۶۰۰ هزار شهرکنشین اسرائیلی است. برداشت پایورزانه از «درست و نادرست» در پهنه کنشگری سیاسی و اجتماعی و پایبندی به شعار «ثَوْرَه، ثَوْرَه حَتَیالنَّصْر»[۵] و پای فشاری به روشی که فلسطینیان درستش میپنداشتند، با هر گامی بخش دیگری از خاک فلسطین را بهره اسرائیل کرد و رهبران فلسطینی بی آنکه به راه پیموده شده بنگرند و ناکارآمدی راهکار خود را دریابند و روشی نوین برگزینند، بر سخنان خود، سخنانی که آرمان فلسطین را به نابودی کشانده بودند، همچنان پای فشردند. این «ایستادگی بر آرمان» سرانجام ره بدانجا برد که مردم فلسطین ۸۰ درسد از سرزمین هایی را که در سال ۱۹۴۸میتوانستند داشته باشند، از دست دادند.
۶۹ سال پس از بنیانگذاری اسرائیل، آرمان فلسطین به یک نقطه بازگشتناپذیر رسیده و دیگر خوشبینترین انسانها نیز باوری به پیدایش یک کشور فلسطینی ندارند.
ادامه دارد
۱- حرکه التحریر الوطنی الفلسطینی
۲- منظمه التحریر الفلسطینیه
۳- برای نمونه بر سر این که کشور فلسطینی در ۹۷ درسد یا ۹۴ درسد سرزمین های کرانه باختری برپا شود
۴-Operation Cast Lead, Operation Protective Edge
۵- انقلاب، انقلاب، تا پیروزی