متن سخنرانی در جلسه “چرا دادخواهی سال ۶۰”
سخنم را با درود به جانباختگان راه آزادی و کمونیسم آغاز میکنم؛ مبارزانی که هرگز حاضر نشدند برای حفظ جان خود بر سر منافع مردم و آرمان های بزرگشان معامله کنند.
سال شصت سال سرنوشت و مرگ و زندگی بود. چرا؟ چه سرنوشتی؟ مرگ و زندگی بر سر چی؟
این سوال بسیار مهمی است چون برای درک اینکه چرا هر جنبش و مبارزه ی آزادیخواهانه و برابری طلبانه به خشن ترین شکلی سرکوب می شود، باید به سال شصت برگردیم. برای درک اینکه چرا جامعه ایران در چنین شرایطی بسر میبرد باید به سال شصت برگردیم. برای اینکه شرایط کنونی را بفهمی که چرا مردم ناامید از هرگونه تغییر و تحول انقلابی و مترقی به پای صندوق های رای می روند و بین جلاد و شیاد یکی را برمی گزینند دلیل داره. اینکه این چنین فقر و اعتیاد و دزدی و فحشا و کلاه برداری و خرافات و جهل و بی پرنسیپی های اخلاقی در درون مردم رشد کرده همه برمی گردد به سال سرنوشت ساز و تاریخی ۶۰ که در مبارزه مرگ و زندگی بین انقلاب و ضد انقلاب، برنده این جنگ جمهوری اسلامی بود.
بله سال شصت سال سرنوشت ساز و مرگ و زندگی بود هم برای مرتجعین تازه به قدرت رسیده و هم برای نیروهای مترقی و آزادیخواه. جمهوری اسلامی می دانست که فقط با سرکوب وحشیانه هرگونه افکار ترقی خواهانه و برابری طلبانه می تواند بقا یابد و آینده اش را تضمین کند و می دانست که باید هر سریعتر و موثرتر سر انقلاب را ببرند، زیرا هر چه زمان بیشتر می گذشت انقلاب بیشتر تعمیق می یافت، اما نابودی انقلاب کار ساده ای نبود. انقلابیون آن دوره سرشار از روحیه فداکاری و از خود گذشتگی بودند. عشق عظیمی که حاضر بودند برایش هر گونه خطری را به جان بخرند و شکست دادن این نسل انقلابی برای مرتجعین تازه به قدرت رسیده ساده نبود.
ما نسلی آرمانخواه، آگاه و سازمان یافته و متشکل بودیم. ما نسلی بودیم که رژیم شاه را انداخته بودیم و دنبال آن بودیم تا جامعه نوینی بنا کنیم. جهانی بدون استثمار و ستم. مردم سرشار از شور و شوق بودند. فضای سیاسی جامعه باز شده بود و مردم پر از ایده و افکار نو و مترقی بودند شوراهای معلمان و کارگران و پرستاران تشکیل شده بود که تصمیم گیری ها و قدرت به دست خود مردم باشد. در واقع انقلاب که تغییر ساختار قدرت است برای این است که بتواند روابط ستمگرانه در جامعه را تغییر دهد و روابط عادلانه و انسانی را در جامعه مستقر کند، اما انقلاب ایران که با سازش خمینی با امپریالیستها بخصوص امپریالیسم امریکا در کنفرانس گوادلوپ معامله شد. خمینی قول عدم هرگونه تغییر زیربنایی و اقتصادی را که منافع امریکا را به خطر بیاندازد داد و فقط تغییرات فرهنگی و روبنایی و اسلامی کردن آن را در برنامه خود قرار داد. به این ترتیب خمینی و دارودسته اش سوار یک انقلاب اصیل توده ای شدند و حاصل تلاشها و مبارزات مردم را برای یک جامعه بهتر دزدیدند.
انقلاب نیمه کاره ماند. جمهوری اسلامی در ابتدا هنوز قدرت غالب نبود و نیاز داشت برای تحکیم و تثبیت خودش هر چه بیشتر مردم را به عقب براند و روحیه آزادیخواهی و شورشگری آنها را سرکوب نموده و یک سکوت گورستانی را حاکم کند. جمهوری اسلامی از بدو به قدرت رسیدن یعنی از سال ۵۷ درصدد نابودی انقلاب بود. مبارزه انقلاب و ضد انقلاب در صحنه های گوناگون با حدت و شدت بسیار ادامه داشت. هر جا که مبارزات آزادیخواهانه و انقلابی بیشتر جریان داشت، جمهوری اسلامی ضربات خود را شدیدتر فرود می آورد. حمله به کردستان، لشگرکشی به سنندج، قتل رهبران خلق ترکمن صحرا و حمله به دانشگاه ها تحت نام انقلاب فرهنگی در سال۵۹ .
حمله به دانشگاه ها به طور سراسری با سخنان رفسنجانی که در تبریز سخنرانی می کرد آغاز شد. فرمان آمده بود که باید تمام ستادهای دانشجویی که محل فعالیت گروه های سیاسی بود تعطیل شوند و این به هیچوجه برای نیروهای رادیکال و مترقی کمونیست قابل پذیرش نبود. تنها جریانی که بدون کمترین مقاومت ستاد خود را تعطیل کرد سازمان مجاهدین خلق بود. در اهواز که خودم شاهد آن بودم با فرمان حمله جنتی که امام جمعه وقت در اهواز بود صدها نفر قمه به دست و نیروهای مسلح سپاه به دانشگاه جندی شاهپور هجوم آوردند. در اهواز صدها دانشجو دستگیر و ده ها نفر مانند دکتر نریمیسا، مهدی علوی و خیلی های دیگر اعدام شدند. تا مدتها اجساد مثله شده ی دانشجویان دختر را که مورد تجاوز قرار گرفته بودند در نخلستان های اطراف دانشگاه پیدا می کردند. برای سه سال دانشگاه ها تعطیل شد. تمام دانشجویان و استادان و کارمندان مترقی و پیشرو را تصفیه کردند تا بتوانند دانشگاه را که مهد انقلاب و روشنگری بود به پادگان تبدیل کنند و دانشگاه اسلامی بسازند. با وجود اینکه جمهوری اسلامی از سال ۵۷ تا سال ۶۰ ، بیش از ۲۰۰ نفر را در کردستان و شهرهای دیگر اعدام کرده بود، اما نمی توانست با سرکوب های پراکنده در این جا و آنجا این نیروی عظیم را نابود کند. همانطور که گفتم شکست دادن قطعی انقلاب کار ساده ای نبود. باید حمام خون به راه می افتاد.
در مقطع خرداد ۶۰ جمهوری اسلامی تصمیم گرفت با یک کودتا کار انقلاب را یک سره کند که بتواند هم این نسل انقلابی را از بین ببرد، هم سر انقلاب را ببرد و هم توده های وسیع را به خاطر اینکه جرات کرده بودند شاه را سرنگون کنند، تنبیه کند چون روحیه ایستادگی و مقاومت و فداکاری و آرمانخواهی در میان آن نسل فراوان بود، البته این ایستادگی و مقاومت از یک ضرورت سرنوشت ساز برمی خاست. آنها به خوبی می دانستند که اگر ضد انقلاب بر کشور حاکم شود برای یک دوره طولانی کشور ما به عقب باز خواهد گشت. این مقاومتها بیان ماجراجویی و سرگشتگی دیوانه وار عده ای جوان نبود، بلکه سرنوشت میلیونها انسان مطرح بود.
اینکه گفته می شود اگر مجاهدین دست به اسلحه نمی بردند رژیم هم سرکوب نمی کرد دروغی بیش نیست و برای تبرئه و توجیه جنایات رژیم است که از سوی اصلاح طلبان و توده ای و اکثریتی ها مطرح می شود. همانطور که گفتم مجاهدین حتی در مقابل یورش سپاه برای بستن دفاتر دانشجویی مقاومت هم نکردند. به هیچوجه آنها آغازگر جنگ نبودند، بلکه جمهوری اسلامی آغازگر جنگ بود.
سال شصت سال کودتا و تعیین تکلیف با انقلاب بود. ستاد کودتا در ۳۰ خرداد ۶۰ در مقر قصر فیروزه تشکیل شد که سه هدف عمده داشت:
۱- تصفیه درونی با بیرون کردن بنی صدر – تا یک ضد انقلاب فشرده و منسجمی را شکل دهند تا بتوانند متمرکزتر و یک دست تر عمل کنند.
۲- سرکوب نیروهای سیاسی مخالف بویژه کمونیست ها
۳- سرکوب کل جنبش انقلابی توده ای که با تصفیه ادارات و مدارس و دانشگاه ها و کارخانه ها و دستگیری و اخراج پیشروان این جنبش ها صورت گرفت.
برای تمام نیروهای انقلابی بویژه کمونیست ها هر روز بیشتر روشن میشد که به شیوه سابق یعنی شرکت در تظاهرات خیابانی و یا تجمع مسالمت آمیز در مقابل دانشگاه ها نمی شود به مبارزه ادامه داد. ما در تمام مدت خرداد ۶۰ در تظاهرات های موضعی بودیم، اما دیگر تظاهرات فایده نداشت و جوابگوی اوضاع نبود. ما می دیدیم که تظاهرات مسالمت آمیز ما به خون کشیده می شود. می دیدیم که رژیم شمشیر را از رو بسته و هر صدای مخالفی را در گلو خفه می کند. در شرایطی که مرتجعین هار و وحشی در صدد نابودی کامل تو هستند – نابودی هرگونه تفکر آزادگی و ترقی خواهی و عدالت خواهان – چکار باید کرد؟ هیچ نیروی مسئول و متعهدی نمی تواند نسبت به این اوضاع بی تفاوت باشد و فقط به تظاهرات بسنده کند. این یک جنگ بود که سوی جمهوری اسلامی آغاز شده بود، جنگ بین انقلاب و ضد انقلاب. و نتیجه این جنگ آینده ایران را رقم میزد.
اما در تمام این سالها نیروهای مرتجع و اصلاح طلب تلاش دارند این مبارزات انقلابی را از ماهیت خود خالی کنند و دروغ تحویل نسل جوان بدهند.
گفته می شود که این دو نیرو از یک جنس بودند رژیم شاه را سرنگون کرده بودند و حالا بر سر قدرت با هم می جنگیدند و چون جمهوری اسلامی زورش بیشتر بود بر آنها پیروز شد.
این نیز دروغی بیش نیست. هرگز دعوا بر سر قدرت نبود، دعوا بر سر محتوای حکومتی بود که خمینی قصد داشت بر جامعه مستقر کند؛ حکومتی که جامعه ایران را به ۱۴۰۰ سال پیش می برد،کمااینکه برد. آنها با تکیه بر قدرت دولتی احکام ۱۴۰۰ سال قبل مثل قصاص و حجاب و دیه و قطع اعضای بدن را در جامعه قانون کردند. و برای یک دوره طولانی جامعه ایران را به قهقهرا بردند.
سنگ بنای حکومت اسلامی در ایران، با حمله به زنان گذاشته شد. پایه ای ترین اصول اسلامی برای سرکوب زنان تبدیل به قانون شد. آنها داعش وار بر زنان تاختند تا دوباره به نقش های سنتی خود بازگردند و هرگونه فکر رهایی و آزادگی را از سر بیرون کنند، اما سرکوب این زنان کاری ساده نبود. پیکاری خـونین بـین زنان در کلیت خود و مرتجعین اسلامی آغاز شد که تا کنون هم چنان ادامه دارد. پیکاری که در آن هزاران زن و دختر جوان انقلابی در زندانها بـه نبرد مرگ و زندگی با مرتجعین اسلامی دست زدند.
بی جهت نیست که ما شاهد بیشترین زندانیان سیاسی زن در تمام طول تاریخ ایران و شاید جهان بودیم که سرودخوانان به پای جوخه های اعدام می رفتند و با مقاومت خودشان در شکنجه گاه ها، در قبرها و انفرادی های درازمدت زندان بانان را به عجز و استیصال می کشاندند. من که از سال ۶۲ تا ۷۰ در زندان اوین بودم افتخار این را داشتم یکی از هزاران زن زندانی سیاسی باشم و خود شاهد مبارزات و مقاومت های تا پای جان زنان در زندان های جمهوری اسلامی بودم.
زنانی با گروه های سنی متفاوت از کودک ١٢ ساله تا پیرزن۸۰ ساله. در دهه ۶٠ در زندان های جمهوری اسلامی، بسیاری از اعـدام شدگان را زنان تشکیل می دادند. زنانی که علیه باورهای کهنه، سنن و روابط عقب مانده شوریدند؛ جرأت کردند و پا به میدان مبارزه علیه رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی گذاشتند؛ فعالانـه و شجاعانه در میدان های گوناگون نبرد شرکت کردند. بسیاری از اعدام شدگان کودکان بودند.
با اتوبوس به مدارس می رفتند و دانش آموزان پیشرو را دستگیر می کردند و بسیاری از آنها تنها به جرم داشتن یک اعلامیه تا سر حد مرگ شکنجه و بعد اعدام شدند.
بله ما بخش آگاه و روشنفکر جامعه بودیم که در مقابل این مرتجعین ایستادیم و جنگندیم چون می دانستیم با مستقر شدن کامل جمهوری اسلامی چه شرایطی بر جامعه حاکم خواهد شد. ما این روزها را پیش بینی می کردیم. به همین دلیل ما حاضر بودیم کشته شویم، اما تسلیم نشویم چون نمی خواستیم شاهد چنین شرایطی که اکنون در جامعه حاکم است باشیم و به همین دلیل ما را قتل عام کردند. هر شب صدها نفر را تیرباران می کردند و برای ایجاد جو رعب و وحشت اسامی آنها را در روزنامه ها و رادیو و تلویزیون اعلام می کردند، درست مانند زمانی که اسامی قبول شدگان در کنکور را چاپ می کردند. زمانی که من نام رفقایم و فامیلم را در روزنامه خواندم که شب قبل اعدام شده بودند فهمیدم که دوره جدیدی در کشور ما آغاز شده است که رنگ خون دارد.
در زندانها برای شکستن مقاومت شگفت انگیز زندانیان، سبوعیت و جنایات این رژیم هار و جنایتکار حد و مرزی نمی شناخت که شما تنها گوشه ای از آن را در نوار منتظری می شنوید که با او بر سر اعدام دویست نفری که در سلول هستند چانه زنی می کنند. در پروژه تواب سازی تلاش کردند تک تک زندانیان را هم به لحاظ سیاسی و هم اخلاقی به مهره های خود تبدیل کنند تا علیه رفقایشان و دیگر زندانیان و حتی خانواده خودشان فعال کنند. آنها مجبور بودند برای اثبات تواب شدنشان، شکنجه کنند و تیر خلاص بزنند. شکنجه تنها برای گرفتن اطلاعات نبود بلکه شکنجه ادامه می یافت تا تو را کاملا از تمام شئونات انسانی تهی کنند. مصاحبه ها برای شکستن زندانی بود، برای شکستن روح مقاومت بود، برای شکستن مردمی که داشتند آنها را در خانه نگاه می کردند، تاثیر این فشارها و سرکوبها در زندان برای خم کردن کمر جامعه بود. تا مردم سرشان را پایین بیاندازند و تسلیم محض سرنوشت شان باشند. تا مردم کم کم از طغیان گری و جستجو گری دست بکشند و یک سکوت گورستانی در جامعه حاکم شود، اما مبارزات مردم ادامه یافت.
جریانات اصلاح طلب که خودشان از بانیان رژیم بودند و در سرکوب انقلاب و کشتار انقلابیون نقش داشتند همچون گنجی که در سال ۶۷ مشاور جنتی در مجلس خبرگان و مدیر داخلی شورای نگهبان بود، همه به صورت اپوزیسیون درآمدند و تلاش کردند که جنایات جمهوری اسلامی را تعدیل کرده و دستگاه عریض و طویل سلطه و سرکوب و فساد جمهـوری اسلامی را به یک فرد و یا چند بند قانون خلاصه کنند تا بلکه مبارزات رو به رشد مردم را در جهتی سوق دهند که کلیت نظام با کمی دستکاری حفظ شود.
مرتبا شعار آشتی ملی سر دادند و گفتند بنگرید آرمانخواهی به تاریخ پیوست! زمانه، زمانه ی تساهل است! سعی کردند میان مردم با قاتلین و جانیان آشتی به وجود آورند. شعار فراموش کنید و ببخشید را سر دادند. گفتنـد: گذشته ها، گذشته؛ بیایید بـا هـم گفتگوی متمدنانه داشته باشیم .
گفته می شود جواب جنایت را نباید با خشونت داد باید از آن عبور کرد. با بخشش میتوان جلوی روند خشونت را گرفت.
گفته می شود در ایران یک دولت نبود، ما در حال جنگ بودیم، وضعیت بدی داشتیم، تنها بودیم، تجربه اداره مملکت نداشتیم، و این باعث این مشکلات شد.
گفته می شود که در این جنگ هم دولت حاکم قربانی داده و هم گروه های مخالف. هر دو هم نقض حقوق بشر کردند. پس بهتر است با هم آشتی کنید. گذشت فضلیت بزرگیست جدا از دادخواهی و عدالت خواهی، باید دنبال آشتی ملی و منافع ملی باشیم تا همه راضی شوند.
تمام این نظرات برای تعدیل جنایت و نجات جنایتکاران است. نباید اجازه دهیم فجایع عظیم ضد بشری دهه شصت به فراموشی سپرده شود. نباید اجازه دهیم برخی از قاتلین زندانیان سیاسی برای رفقای جانباخته مان اشک تمساح ریخته و اینطور وانمود کنند که قتلهای ۶۷- ۶۰ تنها مربوط به جناحی از هیئت حاکمه جمهوری اسلامی بوده است. اینان می خواهند از زیر بار مسئولیتی که در آن جنایات داشتند شانه خالی کنند. همه ی جناح های رژیم فعالانه در این جنایات دست داشته اند. مسئله این است که جامعه ای که با جنایتکاران تصفیه حساب نکند به جلو نخواهد رفت بلکه در جا می زند و می گندد. چرا ما در سال ۸۸ شاهد تمام آن جنایات بودیم که در سال شصت اتفاق افتاد؟ در سال ۸۸ که اصلا نیروهای سیاسی انقلابی نبودند. اسلحه ای در کار نبود و تمام تظاهراتها مسالمت آمیز بود و خواست مردم “رای من کو” بود چرا این چنین به خون کشیده شد؟ چرا درکهریزک به جوانان ما به طور گروهی تجاوز کردند؟ و همان خشونت سال شصت تکرار شد؟ واضح است چون جامعه با جنایات دهه شصت تعیین تکلیف نکرده. چون تمام آمران و عاملان این کشتارها در صدر امور هستند. برای پایان بخشیدن به این جنایات باید این سیستم را که خشونت سازمانیافته و سیستماتیک را به پیش می برد از بین برد.
اکنون نزدیک به چهار دهه از کشتار در زندان ها می گذرد. حدود ۴۰ سال پیکار خاطره ها به اشکال گوناگون ادامه دارد. امروز در مقطعی قرار داریم که رسیدگی به مسئله کشتار دهه شصت بویژه جنایت هولناک تابستان ۶٧ باید به یک جنبش عظیم اجتماعی تبدیل شود. در حدود ۴۰ سال از این جنایت بزرگ ضد بشری می گذرد و پرونده آن هنوز باز است و جزییات آن هنوز روشن نشده است. آمران و عاملان آن هنوز به طور کامل شناخته نشده اند. آنها که شناخته شده اند بر مسند قدرت به جنایت مشغولند. این جنایات نه در سطح بین المللی شناخته شده نه به درستی در سطح ملی. اکثریت مردم ایران مخصوصا نسل جوان از آن بی خبرند. خانواده های جانباختگان نزدیک به چهار دهه در آرزوی دادخواهی بسر میبرند و این زخم عمیق را بـا خود حمل می کنند و ناظرند که قاتلان آزادانه راه می روند و در قدرتند و به جنایات خود ادامه می دهند. عدم پاسخگویی به جنایت های دهه شصت مهمترین دلیل برای تداوم جنایت های سال های بعد است. علیرغم اعتراضات گسترده علیه سرکوب و کشتار در جمهوری اسلامی هنوز آمار اعدام همچنـان بالاست، حکم سنگسار و بریدن دست اجرا می شود، فعالان دانشجو و زنان زندانی می شوند، رهبران تشکل های کارگری را زندانی می کنند.
در چنین شرایطی، این سئوال برای هر انسانی که خواهان آزادی و برابری است، پیش می آید که در مقابل سرکوب سیستماتیک و سازمانیافته دولتی که از درون یک سیستم مبتنی بر استثمار بیرون می آید چه باید کرد؟ آیا جوابش این است که نباید با خشونت به شکل خشونت آوری پاسخ داد، زیرا به سیکل خشونت دامن می زند. چون خشونت، خشونت می آورد؟ یعنی خشونت هم علت خودش هست و هم معلول خودش؟ مستبدین برای بقای خود حاضرند شنیع ترین جنایتها را مرتکب شوند همانطور که در سی خرداد ۶۰ و سی خرداد ۸۸ شاهد بودیم. وقتی که مریم اکبری منفرد که خودش هم در زندان هست دادخواست رسیدگی به علت اعدام برادر و خواهرش را داد، کدام یک از این اصلاح طلب ها یا اعتدال گراها یا آنها که سیاست عدم خشونت را تبلیغ می کنند، کاری برایش انجام دادند؟ برعکس، نه تنها شرایط همان زندانش را سخت تر کردند، بلکه تهدیدش کردند که پرونده ی جدیدی برایش درست می کنند. سئوال اساسی اینجاست که اگر راه پیشگیری از تکرار جنایاتی مثل سال ۶۰ یا ۸۸ دادخواهی است، چطور می شود مرتکبین جنایت علیه بشریت را در شرایطی که هنوز در قدرت هستند و با خشونت، هر حرکت دادخواهانه را سرکوب می کنند، به پاسخگویی وادار کرد و به پای میز محاکمه کشید؟ آیا با وجود جمهوری اسلامی که خشونت سازمانیافته و سیستماتیک را اعمال می کند، اساسا میتوان حرفی از دادخواهی به میان آورد؟ اگر نه برای گذر از رژیمی که برای حفظ خود از هیچ جنایتی روی گردان نیست چه باید کرد؟ برای پیشروی به سوی آینده چه باید کرد؟