نزار قبانی متولد سال ۱۹۲۳ در دمشق و درگذشته به سال ۱۹۹۸، یکی از نامدارترین شعرای عرب است که تمام عمر خود را وقف آزادی زنان و توانمند سازی جنبش فمینیسم نمود. موضوع اشعار او حوزه وسیعی را در برمی گیرد: از اشعار شورانگیز و انقلابی در مورد عشق، رابطه ی جنسی و فمینیسم گرفته تا انتقاد از رهبران عرب و سنت پدرسالارانه در جامعه ی عربی. او به مدت نیم قرن ۳۴ کتاب نوشت که عنوان برخی از آنها چنین است: طفوله النهد (کودکی یک پستان)، الرسم بالکلمات (نقاشی با کلمات)، لاغالب الا الحب (فاتحی جز عشق وجود ندارد)، حبیبتی (محبوب من)، الحب لایقف علی الضوء الاحمر(عشق پشت چراغ قرمز نمی ایستد).
او همچنین آثار نوشتاری دارد مانند قصتی مع الشعر(داستان ما با شعر)، ما هو الشعر(شعر چیست) وعن الشعر والجنس (درباره ی شعر و سکس). در شعر امراه تمشی فی داخلی (زنی به درون من می خرامد) او احساس خود را از عشق و عاطفه اش نسبت به معشوقه اش با کاربرد تصاویر خلاقانه ی شعری بیان می کند و از آداب و رسوم عربی مانند فال قهوه وکف بینی مدد می گیرد.
نزار قبانی کراراً زیبایی زن بویژه زیبایی جسمی او را مورد ستایش قرار می دهد و از پستان و لب زن تصاویری رمانتیک و شاعرانه می سازد. برای مثال به این مفاهیم او نگاه کنید “فرو غلتیدن از ارتفاعات پستان های تو” و”جستجوی آزادی از پستان های تو”.
از دید نزار قبانی پستان های زن به صورت آوردگاهی برای انقلاب، رهایی و سلاحی برای به چالش کشیدن موازین سنتی و اجتماعی درمی آید. به عبارت دیگر، او اختناق جنسی را در دنیای عرب به مبارزه می طلبد. او به دنبال رابطه ای بین زن و مرد است که بر پایه ی آزادی، برابری، شرافت و زیبایی استوار باشد.
زنی به درون من می خرامد
کسی فنجان قهوه ی مرا نخوانده است
مگر آنکه بداند تو عشق منی
هیچکس خطوط دست مرا مرور نکرده است
مگرآنکه چهار حرف نام تو را کشف کرده باشد.
هر چیزی را می توان انکار کرد
بجز رایحه ی خوش زنی که دوستش داریم
هر چیز را می توان پوشانید
جزجای پای زنی که به درون ما می خرامد
می توان در مورد هرچیزی جدل کرد
غیر از زنانگی تو
عشق من، کجا تو را نهان سازم
ما دو جنگل در حال سوختنیم
و دوربین تلویزیون ها بر ما متمرکز شده اند
من تو را کجا نهان سازم ای عشق من
و تمامی نشریات برآنند که از تو ستاره ی روی جلد بسازند
و از من یک قهرمان یونانی
و یک رسوایی مکتوب
تو را کجا برم؟
تو مرا به کجا خواهی برد؟
آنگاه که تمام کافه ها چهره ی ما را در صفحه ی دل ثبت کرده اند
و تمامی هتل ها اسامی ما را ثبت کرده اند
و تمامی کوره راه ها آهنگ گام هایمان را در دل حفظ کرده اند
ما بسان عرشه ی کشتی در برابر چشم جهانیان نمایانیم
ما مانند دو ماهی طلایی در ظرفی بلورین آشکاریم
کسی نیست اشعار مرا درباره ی تو خوانده باشد
و منبع الهام مرا نشناسد
نیست کسی که در نوشته های من سیر و سفرکرده باشد
و به سلامت به لنگرگاه چشمان تو نرسیده باشد.
به هیچ کس آدرس خانه ی خود را نداده ام
مگر آنکه به سوی لبان تو ره سپرده باشد.
هیچ کس دهلیز قلب مرا نگشود
مگرآنکه بسان یک پروانه تو را در آنجا خفته نیافت.
وکس نوشته های مرا زیر و رو نکرد
مگرآنکه به تاریخ زندگی تو دست نیافت.
به من بیاموزکه چگونه تو را در تار مربوطه نگه دارم
و نگذارم که ازآنجا بیرون روی
به من بیاموزکه چگونه
دورتا دور پستان هایت
با قلم بنفش دایره ای رسم کنم
و نگذارم از آنجا پروازکنند.
به من یاد بده که چگونه تو را مانند نقطه ای
در پایان یک سطر نگه دارم
به من بیاموز که چگونه زیر بارانی که از
دیدگانت جاری است
راه بروم بدون آنکه خیس شوم.
باشد که بدنت را که با ادویه جات هندی آجین شده
ببویم بدون آنکه حالم دگرگون شود.
از بلندی سینه هایت به پائین سر بخورم
بدون آنکه متلاشی شوم.
دست از عادات و چیزهای کوچک من بردار
قلمی که با آن می نویسم
کاغذی که روی آن خط خطی می کنم
و جاکلیدی که با خود حمل می نمایم
و قهوه ای که می نوشم
و کراواتی که خریداری می کنم
دستت را از نوشته های من بردار
این خردمندانه نیست که من با انگشتان تو بنویسم
و با شش های تو نفس بکشم
خردمندانه نیست که با لب های تو بخندم
و تو با چشمان من گریه کنی
اندکی با من بنشین
که دوباره بررسی کنیم نقشه ی عشقی که تو کشیدی
با سنگدلی یک فاتح تاتار
و لجبازی یک زن که به مرد می گوید
مرغ یک پا دارد
با من به صورت دموکراتیک سخن بگو
مردان قبیله ی من در کشورم
در بازی اختناق سیاسی استاد شده اند
نمی خواهم که با من به بازی اختناق عاطفی مشغول شوی
بنشین تا بتوانم ببینم مرز چشمانت کجاست
مرز غم های من کجاست
و آب های مرزی تو از کجا آغاز می شود
و زندگی من کجا به پایان می رسد
بنشین تا بتوانیم به توافق برسیم
درکدام بخش از جسم من فتوحات تو پایان می یابد
و در چه ساعتی از ساعات شب جنگ تو آغاز می گردد
اندکی با من بنشین
که متفق شویم در مورد شیوه ی عشق ورزیدن
آنجا که تو کدبانوی من نیستی
و من یک مستعمره ی کوچک در میان مستعمرات تو نمی شوم
و از قرن هفدهم تاکنون
پستان هایت در پی آزادی است
و کس نمی شنود
و کس نمی شنود