زبان، خودِ اندیشه است

پرتو نوری‌علا، شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، عضو کانون نویسندگان ایران، کانون نویسندگان (در تبعید) و خانه آزادی بیان است. از نوجوانی آفرینش هنری بخشی از زندگی‌اش بود. در رژیم گذشته و در دوران دانشجویی، به بازی در چند تئاتر به همراه سعید سلطانپور، بازی در فیلم به کارگردانی ناصر تقوایی و چاپ اولین کتاب شعرش، «سهمی از سالها» دست زد که همگی در آن زمان توقیف شدند.

پس از انقلاب، پرتو، با اتمام تحصیلات دانشگاهی و کار در مرکز روان درمانی دانشگاه تهران، به طور نیمه وقت نیز در دانشکده‌ی هنرهای زیبا به تدریس فلسفه مشغول شد، و دومین کتاب شعرش “از چشم باد” را آماده چاپ کرد، اما با انقلاب فرهنگی از کار و تدریس در دانشگاه تهران محروم و کتابش نیز در وزارت ارشاد توقیف شد. مدتی بعد «پرتو» به کمک دو تن از دوستانش، نخستین انتشارات زنان در ایران را با نام “انتشارات دماوند” دایر کردند. انتشارات دماوند نیز پس از سه سال از طرف رژیم بسته شد.

پرتو نوری علا

«پرتو» اکثر آثار خود را پس از ترک زندگی زناشویی و کشورش، در آمریکا آفرید. تاکنون از او، پنج کتاب شعر، دو کتاب نقد ادبی و هنری، یک جلد برگزیده اشعار، یک مجموعه داستان، یک نمایشنامه و یک روایت، منتشر شده است. او در سال ۱۹۹۴ به عنوان بهترین منتقد سال، از طرف هیأت داوران نشر باران در سوئد انتخاب شد.

«پرتو» از فعالان جنبش زنان و حقوق بشر است و از سه سال پیش در حمایت از مادران عزادار ایران با جمعی از دوستانش، گروه حامیان مادران پارک لاله را در لس آنجلس، منطقه وَلی برپا کرده اند.

گفتگوی زیر به صورت نوشتاری انجام شده و پیشاپیش از خانم نوری‌علا سپاس‌گزارم که وقت گذاشتند و به پرسش‌های من پاسخ گفتند.

 چرا شعر را انتخاب کردی؟

ـ فکر می‌کنم در مورد انجام کار ذوقی، بویژه وقتی پای مادیات در میان نباشد، “انتخاب”ی هم وجود ندارد. من رشته تحصیلی‌ام را، کار و شغلم را، نوع معاشرت و زندگی ام را، نوع خورد و خوراک و پوشاک‌‌ام را، حتی در محدوده‌ای کوچک، خودم انتخاب کرده‌ام، اما انگار شعر گفتن یا هر کار ادبی‌ی دیگر در من بوده و همیشه هم همراهم ماند. البته به پدیده‌های ذاتی یا کشف و شهود به معنای متافیزیکی‌اش مطلقن، معتقد نیستم. شاید دلیل کشش من به ادبیات به این خاطر بود که از کودکی با شعر آشنا بودم. هر دو پدر بزرگم شاعر بودند، مادرم و برادر بزرگم نیز شعر می‌گفتند. کتاب و مجله و روزنامه، در خانه و در دسترس‌مان بود، شعرخواندن و صحبت کردن درباره ادبیات هم در میان بود. حالا چه چیزی باعث می‌شود که در بچه‌ای این کشش به وجود آید یا به عکس از آن زده شود، نیازمند کندوکاو است. در دبیرستان رشته ادبی را انتخاب کردم. ابتدا، اشعارم تقلیدی از شعر کلاسیک ایران بود، در شانزده سالگی با شعر نو آشنا شدم و مسیر کارم به راهی دیگر رفت. در دانشگاه گرچه رشته‌های فلسفه و روانشناسی را انتخاب کرده بودم، اما شعر و ادبیات همیشه بخشی از زندگی‌ام بود.

 اگر قرار باشد وضعیت شعر امروز ایران را به اجمال توضیح دهی، چه خواهی گفت؟

ـ به هیچ روی ادعا نمی‌کنم از تمام شعرهای منتشر شده در ایران، یا حتی خارج از ایران با خبرم، اما در آن‌هایی که به دست‌ام رسیده، گه‌گاه شعرهای درخشانی از شاعران جوان ایران دیده‌ام. به راستی نو و متفاوت از اشعار مدرن دهه‌های قبل از انقلاب. هم از نظر نگاه به ابژه‌ها و هم از نظر زبان تر و تازه. اشعاری هم که نه برایم جذابیتی داشته و نه معنای‌شان را فهمیدم، فراوان خوانده‌ام. در خارج از ایران هم اشعار بسیار درخشانی خوانده‌ام. اشعار فوق‌العاده ناب. اما اگر مجبور شوم یک ویژگی مشترک میان شعر داخل و خارج از ایران پیدا کنم، باید بگویم آن، بی شکلی است. البته بی شکلی هم خودش نوعی شکل می‌شود.

 در مقایسه با سال‌های دهه‌ی چهل و پنجاه، شعر امروز ایران را چگونه می‌بینی؟ آیا باز هم شاهد کسانی چون؛ فروغ، شاملو، اخوان و … خواهیم بود که اثرگذار باشند؟

ـ می‌شود عقب‌تر رفت و گفت دهه‌های بیست و سی و چهل، شعر نوی ایران، به عنوان پدیده‌ای نوظهور که بسیار مخالفت‌ها و موافقت‌ها را با خود آورد، مطرح شد. نیما طول مصراع‌ها را تغییر داد، به شدت به رعایت وزن وفادار ماند، قافیه را هر کجا که منطق درون شعر، یا ضرورت کلام، حکم می‌کرد انتخاب کرد، عناصر بومی و کلماتی که تا آن زمان کلمات شعری به حساب نمی‌آمدند را وارد شعر کرد. این کارها پدیده شعر نو را به وجود آورد. بسیاری از شاعران بعدی راه نیما را ـ بیشتر از نظر محتوایی ـ طی کردند. اما فروغ بعد از سه دفتر اول شعرش کسی بود که گفت اصلن قافیه لازمه شعر نیست، اما وزن حتمن باید باشد. فروغ زبان سهل اما ممتنع را در شعر نو پدید آورد و دنیای جدید زن بودن که جایش در شعر فارسی خالی بود را در ذهنی سیال و زبان روائی به عرصه ی شعر آورد. گرچه این هم شد پدیده دیگری در شعر نو، اما چگونگی‌ی شعر فروغ همواره تحت زن بودنش قرار گرفت. صدها شاعر، بویژه زنان به تقلید او شعر گفتند. کارشان به کجا رسید؟ بماند. بعد نوبت شاملو بود که نه وزن و نه قافیه را ضروری شعر دانست، و در کلام او نه تنها زبان فاخر فارسی تجلی یافت که حتی زبان کوچه و بازار را نیز به زیباترین نحو در شعر به کار گرفت. تصویر زن به صورت واقعی در شعر شاملو تجلی یافت۱.  این ها پدیده‌های عصر خود بودند. اما در دهه‌های اخیر با این که شعر نیمایی، بویژه شعر سپید شاملو تا امروز بر شعر معاصر مسلط است، اما بدعت‌هایی که در شعر برخی شاعران معاصر چه در ایران و چه در خارج از ایران گه‌گاه دیده می شود، در این دنیای دنگال ارتباطات و سرعت سرسام آور آن، مجالی برای جا افتادن، تأثیر گذاشتن و پدیده شدن نیافته‌اند. بدون تردید گستردگی و امکان پخش میلیونی اینترنتی، سعادتی است برای هنرمند که شعرش را به دست همه‌گان برساند، اما شتاب تغییر، موجب از بین رفتن تشخص کار هنری می‌شود. من در انتظار ظهور نیما و فروغ و شاملوی دیگر نیستم. من در هیچ زمینه‌ای به دنبال غول، نمی‌گردم.

شعر ایران اکنون از دو پارگی درون و بیرون از ایران برخوردار است، ویژگی شعر ایران در تبعید یا مهاجرت چیست؟ ساختار این شعر چه هست؟

ـ شاید سی سال پیش شعر درون و بیرون از ایران تفاوت‌هایی داشت، اما همانطور که گفتم به علت جهانی شدن اطلاعات و آگاهی‌ها، آمد و رفت‌ها، آشنائی با ادبیات دیگران، دسترسی به اینترنت و نظایر آن تفاوت‌ها کم و کم تر می‌شوند. اگر در اوائل انقلاب شاعران مهاجر و خودتبعید، بازتر شعر می گفتند یا در گفتن دردها و بیزاری خود از حکومتِ به قدرت رسیده، دستِ بازتری داشتند، اما به مرور زمان، مهاجرین ایرانی به مقدار زیاد جزو کشور میزبان شده اند. جالب توجه است که از دیدِ من، این دورافتادگی از میهن که به طور عملی و واقعی برای ما رخ داده، برای بسیاری از ایرانیان، بویژه نسل جوان داخل ایران نیز به نوع دیگری اتفاق افتاده. می شود گفت آنان در کشور خود در تبعیداند. دورافتادگی ذهنی و عاطفی از سرزمین مادری‌شان که به اشغال بیگانه درآمده. بیگانه‌ای که دشمن‌وار هرگونه رفاه، امنیت و خوشی را از آنها دریغ کرده. در این دوره، معیارهای مشخصی برای شعر نیست، هر گروه و دسته‌ای به سبک و سیاقی که دوست دارد شعر می‌گوید؛ به همین دلیل همان‌قدر که شعر بد و خوب در ایران گفته می شود در خارج از ایران هم شاهد اشعار بسیار خوب  و بسیار بد هستیم.

در مقایسه با سایر کشورها، ادبیات در تبعید ما از موفقیت چندانی برخوردار نشده، چرا؟

ـ مشکل اصلی ما تفاوتِ ریشه‌ای در زبان مادری‌مان با زبان‌های زنده دنیاست. زبان‌هایی که ریشه مشترک لاتین دارند و از نظر عناصر فرهنگی نیز تا حدودی به هم نزدیک هستند، توفیق بسیار چشمگیری در جهانی شدن کارهای‌شان وجود دارد. بسیاری از ما که سال‌هاست در خارج از ایران زندگی می‌کنیم، هنوز به زبان فارسی شعر، داستان یا رمان می‌نویسیم. زبان دان‌های ما هم اگر بخواهند شعری برای مخاطب فرنگی بگویند اول فارسی می‌گویند و بعد ترجمه‌اش می‌کنند. نازبان دان‌ها هم که دیگر شِش‌شان گرو بشش‌شان است. حالا بنشینند تا مترجمی پیدا شود، از کار او خوشش بیاید، و شعر را ترجمه کند. البته در نسل جوان، شاعرانی داریم که به زبان انگلیسی شعر می گویند

با توجه به بخشی از شعرهایی که منتشر می‌گردد، می‌شود نتیجه گرفت که صاحب شعر خود را مدرن می‌خواند و این در حالی است که هم ‌او، آثار کلاسیک ایران و از جمله، ویس و رامین، گاتاهای زرتشت، بیژن و منیژه و … را نخوانده و با آن بیگانه است، این نوع مدرنیست بی‌ریشه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

ـ راستش نمی‌دانم چه بگویم؟ اگر معیار مدرن بودن به ویس و رامین خواندن است، پس غربی‌ها که حتی اسم ویس و رامین را هم نشنیده‌اند، بی جا می‌کنند که از مدرنیسم حرف می زنند! از شوخی بگذریم، آگاهی و شعور حتمن در خواندن آثار بزرگ گذشتگان نیست. مهم آن‌ است که وقوف شاعر / نویسنده، به خودش، به جهان پیرامونش، نسبت به درک متعارف و تلقی کلیشه‌ای چقدر نو شده است؟ شک نیست که هر قدر میزان آشنائی با آثار کلاسیک شرق و غرب، بیشتر باشد در آفرینش ادبی نیز نقش خود را می‌زند، همان‌طور که اگر کسی از یکسونگری عبور کرده و روان‌شناسی آدم‌ها را بشناسد، تاریخ را خوانده باشد، جامعه را ارزیابی کرده باشد، شاید، شاید در آفرینش ادبی آگاهانه تر قلم بزند. چون خاصیت ادبیات پیشرو، درهم شکستن الگوها، فرم‌ها و محتواهای تکراری و مستعمل است.

نوعی شعر که موسوم است به شعر سیاسی، آیا ماندگاری دارد؟ همین نوع شعر، نیازی آیا به شعور و آگاهی از تاریخ ایران دارد؟

ـ من نمی‌دانم شعر سیاسی چیست؟ در جهانی که تمام قدرت‌های مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی سعی می‌کنند تا افراد جامعه مطابق خواسته آنان یکسان فکر و یکسان عمل کنند، ادبیات، یعنی همان ادبیات پیشرو که می‌کوشد کلیشه‌ها و قالب‌های فکری تعیین شده را بشکند، خود به خود، می‌شود سیاسی. شعر پیشرو انقلاب می کند و طرحی نو درمی‌اندازد. در ادبیات همیشه نوعی انقلاب بالقوه وجود دارد. به همین دلیل است که گرچه ادبیات ناچیزترین مشغله ذهنی ی تمام قدرتمداران سرکوبگر جهان است، اما از آن به شدت می‌ترسند. به کشور خودمان نگاه کنید، چقدر شاعر و نویسنده جان‌شان را برداشته از ایران رفته‌اند و در هر دو رژیم چقدر شاعر و نویسنده و هنرمند در زندان‌ها بوده و هستند. کجای دنیا شاعر را به خاطر شعر گفتن به زندان می‌اندازند؟ خب، در چنین شرایطی شاعر می‌شود موجودی سیاسی. به هر گوشه زندگی‌اش که دست بگذاری، به نحوی به سیاست مربوط می‌شود. همه بندهای زندگی مادی و معنوی ما به سیاست منتهی می‌شوند. بدون تردید در رژیم اسلامی ایران، شاعران نمی‌توانند به طور آشکار از زندان و زندانیان سیاسی، کشتارها، شکنجه‌ها، مادران داغدار، تبعیض میان زن و مرد، فقیر و غنی، دزدی سران رژیم، سلطه مذهب یا فقر فرهنگی حرف بزنند، اما تأثیر این فضا حتی در عاشقانه‌ترین اشعار، حس می‌شود. اشعاری که شاعران درون ایران می آفرینند، در بیانی تلویحی این رنج‌ها را با خود حمل می‌کند. این شعر سیاسی است. ممکن است شاعر خارج از ایران هم به صراحت از این مسائل نگوید، اما او خود را سانسور نمی‌کند، بلکه از شعاری بودن یا کلیشه‌ای بودن کار گریز می‌زند. و این که می‌گویند شعر سیاسی تاریخ مصرف دارد، خوب داشته باشد، اولن این عیب نیست، خودش نوعی تاریخ است و دیگر این که به این شوری‌ها که می‌گویند هم نیست. من در جلسه‌ای یکی از قدیمی‌ترین شعرهای سیاسی احمد شاملو را خواندم و اکثر مخاطبان گمان کرده بودند این از کارهای آخر شاملوست.

‌‌شعرهای سیاسی، جانبدار می‌شوند، آیا بین شعر و باورهای جزمی چه دینی و چه غیردینی، رابطه‌ای هست؟

ـ شعر سیاسی می‌تواند جانبدار نباشد. اگر شاعری از انسان، فردیت و آزادی انسان سخن بگوید، اگر شاعری عدالت، برابری و عدم تبعیض را در شعرش بخواهد، اسمش جانبداری نیست. یعنی آیا ممکن است اسم انسان را روی خود بگذارد و تبعیض و بی‌عدالتی را برای دیگران بخواهد؟ پیروی از هر نوع باور جزمی، نگاه شاعر را تک بعدی و یک‌سویه می‌گرداند و اثر هنری‌اش در حد مدح و ثنا که اتفاقن قدرتمندان، بابتش پول هم می پردازند، می‌ماند و از ادبیات واقعی فاصله می‌گیرد. البته ما نوعی شعر تهییج کننده هم داریم. که مخاطب را تحریک به جوش و خروش می‌کند. چنین اشعاری می‌توانند مذهبی، سیاسی و…  باشند.

هنرمند آیا از ویژگی‌یی برخوردار هست که دیگران نه؟

ـ حتمن هست. همان‌طور که یک دکتر یا مهندس یا آرشیتکت یا آوازه خوان و… می‌توانند از ویژگی‌هائی برخوردار باشند که عمومی نباشد. از ویژگی‌های هنرمند، داشتن شاخک‌های تیز و گیرنده و ارتباط با لحظاتی است که چندان مورد توجه همه‌گان نیستند.

در شعر یکی از مؤلفه‌های اصلی «زبان» است. نقش «زبان» در شعر چیست و چه تفاوتی با دیگر زبان‌ها دارد؟

ـ “زبان” در شعر یا هر نوع آفرینش کلامی “همه چیز” است. زبان، خودِ ذهن و دریافت و تجربه هنرمند است. زبان، خودِ اندیشه است. به همین دلیل اگر شاعر یا نویسنده‌ای، اندیشه‌ای پویا، جستجوگر، با حساسیت بالا، تجربه یا تخیل قوی نداشته باشد، زبان‌اش نیز فرسوده و بی رمق و کل کار ضعیف و ناموزون خواهد بود.

در برش‌های زمانی، انواع شعر پدید آمده است: شعر نو، شعر سپید، شعر حجم، شعر کلاسیک، شعر گفتار و … کدام نوع را می‌پسندید، چرا؟

ـ من هر فکر و اندیشه نو و خلاقیت و عاطفه را در هر شکل ادبی‌اش دوست دارم. شعر حافظ شعر کلاسیک است، اما همیشه تر و تازه است. من از شعر کلاسیکی بدم می‌آید که شاعر ابتدا قافیه‌ها را ردیف می کند، برای حفظ وزن کلی کلمات پیشین و پسین و اضافه و اگر و مگر می آورد تا شعر با وزن و قافیه بگوید. در شعر نو هم از شعری که با باری و آری و اما و … شعر می‌سازد بدم می‌آید.

حقیقت و واقعیت، کدام یک، کلید رمزگشای شعر است؟

ـ از نظر من حقیقت امر مطلوب، یعنی چیزی است که باید باشد. در برابرش چیزی است که هست و واقعیت دارد؛ چه خوب و چه بد. من میانه‌ای با این بازی‌های کشف و شهودی و حقیقت‌یابی و حقیقت اولی و غیره ندارم. برای من هرچه شعر ملموس تر و زمینی‌تر باشد، خوشایندتر است. چنین اشعاری، به خواننده این اجازه را می‌دهد که تخیل خود را نیز بخشی از شعر نماید و در این زمینه واقعی، علیه آن چه بد و ناخوشایند است غلبه کند. برای شکستن بدِ واقعی، به دنبال خوبِ حقیقی نیستم. من این خصوصیت را در شعر مجید نفیسی دیده ام. در واقع نفیسی با سرایش اشعاری که زمینه‌های واقعی و حتی تاریخی دارد، دست به جهانی می‌زند که خودش می‌خواهد. به همین دلیل من مجید نفیسی را یکی از مبدعان شعر مدرن ایران می دانم. اشعار او سرشار از حس، عاطفه، نگاهی نو و بدیع، زبانی پاکیزه و ساده است که در بستر واقعیتی ملموس ساری و جاری است.

چه چیزی شعر را از نثر جدا می‌کند؟ گفته شده که شعر گفتار همان نثر است. درست است؟

ـ اگر منظورتان از شعر گفتار، شعر سپید یا آزاد است، باید بگویم خیر. از نظر من شعر گفتار، همان نثر نیست. توضیح اش بسیار مفصل است. همینقدر بگویم کسانی که شعر بدون وزن و قافیه را نثر می‌خوانند، به این امر واقف نیستند که بسیاری از اشعار موزون و مقفا در طول سه هزار سال شعر فارسی، شعر نبوده، بلکه نظم بوده‌اند. بنابراین از آنجائی که در مقابل نثر، که فاقد وزن و قافیه، آن چه را که وزن و قافیه داشته شعر خوانده و آن چه این دو را نداشته نثر خوانده‌اند. حال آن که در هشتصد سال پیش کسی مانند عین‌القضاه همدانی صریح می‌گوید الزامن آن چه که وزن و قافیه دارد، شعر نیست، بلکه نظم است. و آن چه وزن و قافیه ندارد نیز الزاماً نثر نیست. ملک الشعرا بهار درباره شعر و نظم می گوید:

 ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نبافت / ای بسا ناظم که او در عمر خود شعری نساخت.

شما اگر آثار منثور ابوسعید ابوالخیر را بخوانید، برخی از قطعه‌ها به تمامی یک شعر ناب است. مثلن می‌گوید: عشق باریده بود و زمین تر شده بود. یا:  روشن‌تر از خاموشی چراغی ندیدم.

گرچه «‌نظم» تعریفی ساده و روشن دارد، اما تا به امروز تعریف روشن، دقیق و واحدی درباره شعر ارائه نشده است. مثلاً در غرب ارسطو از جمله کسانی است که گرچه شعر را کلامی موزون می‌خواند اما وزن را علت وجودی شعر نمی‌داند و میان شعر و نظم تفاوت قائل می‌شود. برای تعریف شعر تا حدودی در مورد عناصری که در زیر می‌آید توافق نظر هست: شعر آن چیزی است که در ذهن خواننده موجب فعالیت شده و خیال او را برانگیزد یا دامنه تخیلات او را وسعت بخشد. شعر کلامی است که قادر به ساختن تصاویر متعدد و بدیع در ذهن مخاطب گردد. شعر باید موجز و ایهام برانگیز و چند پهلو باشد، تا هر مخاطبی بر حسب درک و دریافت و تجربه و شناخت و شعور زیباشناختی‌اش از آن دریافتی متفاوت به دست آورد. استعاره یا موجزترین شکل تشبیه یکی از ارکان شعر است، چون استعاره امری فرهنگی است، بنابراین گاه ترجمه شعری که سرشار از استعاره است در فرهنگ و زبانی دیگر قابل درک نیست. شعر باید در غیبت مصداق واقعی‌اش، بتواند بر موارد مشابه نیز منطبق شود. یکی دیگر از صفات شعر را قدرت توصیفی قوی خوانده‌اند یا شعر آن است که جنبه عاطفی قوی داشته باشد.

یکی از ژانرهای شعر که به ویژه در خارج از کشور هم تابوشکنی کرده، شعر اروتیک است، مرز اروتیک و پورنو در شعر کجاست؟ شعر اروتیک چه ساختار و ویژگی‌یی باید داشته باشد؟

ـ وقتی از پورنوگرافی صحبت می‌شود، منظور نوعی هرزگی جنسی است که از طرق مختلف کلامی، تصویری و نمایشی، عرضه می‌شود. در پورنوگرافی، همه چیز به تحرکات جنسی یا یک رابطه جنسی، به صورت مکانیکی نزول می‌کند؛ سکس، در جهت سود و منفعت مادی، به صورت کالا عرضه می‌شود. اما در یک اثر اروتیک، هنرمند، قصد تبلیغ  سکس به عنوان کالا را ندارد. او از یک رفتار بشری، که می‌تواند اوج اعلای رابطه‌ای عاطفی و عاشقانه باشد، حرف می‌زند.

شعر آیا جنسیتی است و در کل، ادبیات زنانه و مردانه دارد؟

ـ از نظر من در یک جامعه سالم و آزاد و باز، ادبیات، مثل کفش و کلاه، زنانه و مردانه ندارد. اما از آن جائی که هنوز در هیچ کجا این خط و خط کشی‌های زنانه / مردانه، که یک امر کهن فرهنگی است از میان نرفته، و بویژه در سرزمین‌های بسته مذهبی و سرکوبگر، زن، به کلی دنیای متفاوتی از مرد دارد. بنابراین اثری که آفریده می‌شود ـ خوب یا بد ـ تا حد زیادی به گوینده‌اش که زن است یا مرد برمی‌گردد. البته اگر زنان در چنان جوامعی جرأت کنند جنسیت خود را به‌صورت تجربه‌هایی که بر سرشان رفته ابراز کنند.

شعر زنان شاعر را در مقایسه با شکوفایی نه چندان چند دهه پیش که تنها یکی دو ستاره داشته؛ فروغ و سیمین بهبهانی، چگونه می‌بینید؟

ـ بزرگترین شکوفائی شعر زنان، بعد از انقلاب، بیرون آمدن آنان از زیر سایه مردان است. این آگاهی و شناخت به ضرورتی منتهی شده، که آثار شاعران زن را خیلی هم شکوفا و مشخص کرده است. اما همانطور که قبلن گفتم، امکان خلق و پخش آثار هنری تغییر کرده.

نقش رسانه‌های الکترونیکی و به طور عمومی‌تر، اینترنت در رابطه با دسترسی به مخاطب، اعتلای شعر و هنر و ادبیات و ماندگاری یا کم عمر بودن اثر، چیست؟

ـ دقیقاً منظورم همین موردی است که پرسیده‌اید. دسترسی به اینترنت و سرعت تغییر مطالب، به خوانندگان اجازه نمی‌دهد تا تمرکزی را که قبلن مخاطب هر کار هنری داشت، امروز هم داشته باشد. اولن دسترسی به آثار هنرمندان بزرگ از طریق همین اینترنت، گاه باعث می‌شود که متر و معیارهای ارزش گذاری بالا برود. این هم خوب است و هم ممکن است ارزش واقعی کارهای خودی به چشم نیاید. به هرحال این تحولات و تغییر و تبدیل‌ها خاصیت جامعه انسانی است. آن روزی که ماشین چاپ اختراع شد و نقل شفاهی شعر و داستان وَرافتاد، مخاطبان، دچار مشکلاتی شدند. از مهمترین‌اش این که منبعد از آن، مخاطب باید سواد خواندن می‌داشت. حالا هم باید دوید تا به سرعت اینترنت رسید. به باور من جوان‌ها دارند می‌دوند. خوب هم می‌دوند. شاید ما کمی پای همراهی با آنان را نداریم و شکوفائی‌هایشان را با چشم کم سو، در این سرعت، خیلی خوب نمی‌بینیم.

لس آنجلس

۲۸ اکتبر ۲۰۱۲ میلادی

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در کالیفرنیای آمریکا است.