با تو ام، ای مرد سربلندِ هزاره!
بر تو نشسته است عالمی به نظاره
همچو سهند استوار بودی و سرسبز
چیست که اکنون گرفتهای تو کناره؟
دوش که ایرانه خانم از رِه رویا
کلبهی ما را نمود غرق نگاره،
دیده به من دوخت، اشکبار و پر اندوه،
کرد به تصویرت عاشقانه اشاره
گفت: “کجا رفته این هنرور عاشق،
دق که بدانم که چیست کرده دوباره؟”
گریه امانش نداد و محو شد از پیش
زد به دلم آن نگاه درد، شراره
چهره عیان کن، عزیزِ مصر سخن، باز!
لب بگشا، شعر خوان و قصه دوباره
تا شب یلدای “راهی”ان کلامت
باز شود روشن از فروغ ستاره