در مهاجرت؛ با مردانی تشنهی سکس و تفاهم
بیش از سه دهه است که “ادبیات تبعید” و “مهاجرت”، در برونمرز تولید و منتشر میشود. شمار نویسندگان دیاسپورای ادبی را به بیش از ۵۰۰ تن تخمین میزنند. اغلب نقدنویسان اینترنتی، ولی، پروندهی ادبیات مهاجرت را با معرفی، طرح و تکرار کسالتآور عنوانهای تنها ۵ اثر در نوشتههای خود میبندند. (اقتدا، بهجای کنجکاوی و کشف، همیشه از شناسههای بارز نقد ادبی ما بوده است!) از آنجا که آفرینندگان این آثار پنجگانه همگی به “جنس برتر” تعلق دارند، نام مهستی شاهرخی، نویسندهی نامآشنای رمان “صبح نهان”، در این فهرست جای ندارد.
موضوع اصلی رمان شاهرخی، ولی به همین مسئله میپردازد: جایگاه زن و مرد و برخوردهای این دو جنس به یکدیگر در ایران، در میان ایرانیان ساکن غرب و جوامع غربی، بهطور مشخص در فرانسه.
داستان “صبح نهان”، از نگاه “دانای کل” روایت میشود. راوی با نگاه دقیق دوربینی کنجکاو، حرکات و واکنشهای ظاهری شخصیتها را که نمایانگر بیتابی و کشمکش درونی آنهاست، دنبال میکند و میکوشد با ایجاد فاصله، از جانبداری بپرهیزد. در نتیجه اغلب شخصیتهای رمان فرصت مییابند، حس و نظر و حرص و انتظار خود را بازگو کنند. با اینحال ولی نویسنده گاهی، جای “دانای کل” را میگیرد و زمانی هم میترا، شخصیت اصلی داستان، هر دو را کنار میزند و میکوشد تنها نظر و دیدگاههای خود را بر ماجراها تحمیل کند.
در جستجوی “اتاقی برای خود“
“صبح نهان” در واقع داستان میترا است؛ زنی که پس از وداع با عشقی ناممکن از تهران به پاریس سفر میکند تا طرحی نو در افکند و زندگی خود را آنگونه که میپسندد، شکل دهد. او برای استقلال و حفظ فردیت خود، اهمیت بسیاری قائل است و هنگامی که به او “حق انتخاب میدهند و برایش تصمیم نمیگیرند”، احساس رضایت میکند.
شمار رمانهایی که با ویژگیهایی شبیه شخصیت میترا نوشته شدهاند (به ویژه در میان آثار ادبی برونمرز)، کم نیست. تفاوت میترا با اغلب قهرمانان یا ضدقهرمانان این رمانها، در پیشینهی او، در گذشتهی غیرسیاسی این زن نوازنده نهفته است: میترا تنها میخواهد با سبکی بار هستی خود درگیر باشد. او برخلاف عدهی کثیری که در آستانهی انقلاب و پس از آن، شیفته و آمادهی جانفشانی در راه مردم بودند، آنها را “تودهی بیشکل هزار سر” میبیند و نمیتواند مدام سنگشان را به سینه بکوبد. پرهیز میترا از همنوا شدن با پویندگان راه مردم، رد تعهد و مبارزه برای بهتر کردن زندگی محرومان یا پذیرش و دفاع از نظم موجود نیست: این زن هنرمند، به شیوهی ویرجینیا وولف در جستجوی “اتاقی برای خود” است و در این اتاق (هنوز) جایی برای مردم نیست. عشق تازهیافتهی میترا، امیر، هم به این اتاق راهی ندارد.
امیر؛ عاشق چوپانمنش
امیر، برعکس، یکی از طرفداران پروپا قرص خدمت به خلق است؛ پزشکی جوان، مسئول و متعهد که هر چند دل در گرو میترا دارد، ولی عشق شدیدترش به خلق، به زنان دیگر، به شغل و به جایگاه اجتماعیاش، مانع از آن است که “آقای دکتر به فکر خود و زندگی خود” هم بیفتد. این تفاوت نگرش و روش زندگی، بر رفتارهای ستیزهجویانه و لجاجتورزیهای کودکانهی این جفت با یکدیگر تاثیر میگذارد و دیدار و گفتوگوهای عادی آنان را به کشمکشی طاقتشکن و بیانتها بدل میسازد، حتی در آخرین دیدار، در شب پیش از سفر میترا به پاریس: این دو، با آن که آشتیجویانه، مشتاق و بیتاب به دیدار یکدیگر میشتابند، ولی هنوز پا به رستورانی خلوت نگذاشته، پرخاش و نیشزدنها را آغاز میکنند: «تازه داشت آتش بس موقت را باور میکرد که جنگ از سر گرفته شد.»
در این بگومگوها، اغلب نگرش “چوپانوار” امیر به زن و جایگاه او در جامعه، باعث تنش است. او به عنوان پزشکی روشنفکر و مدافع حقوق حقهی تودهی مردم که در ضمن با دختری جوان رابطهی جنسی هم دارد، هنوز در تاروپود افکار سنتی اسیر است و برای حفظ میترا از آسیبهای جامعه، داوطلبانه میخواهد نقش حامی و حافظ او را به عهده بگیرد. در قاموس امیر به طورکلی، زن و مرد نمیتوانند تنها رابطهای دوستانه با یکدیگر برقرار کنند و وقتی میترا و مجید، (یکی از همدانشکدهایهای میترا)، به عنوان “جفتی نامحرم و در نتیجه گناهکار” با هم دستگیر میشوند، امیر همانگونه واکنش نشان میدهد که “برادران پاسدار”: «… حالا صدای نرم امیر، خشک و سرد شده بود و از کوره در رفته بود و دستی بر روی چنگال مقابلش ضربههای مقطع میزد. “بعضی مردا نگاهشون به زن مثه نگاه قصاب به رون و پاچهی گوسفنده!”»
جمشید و منوچهر؛ مسافران ناخوانده و مزاحم
این نگاه سنتی در برخوردهای جمشید خان، یکی دیگر از شخصیتهای مرد رمان “صبح نهان”، هر چند تکرار میشود، ولی جلوهای متفاوت به خود میگیرد؛ جمشید خان، کاسب مومنی است که در تهران پیش از صرف غذا، همیشه وضو میگیرد و نماز میخواند و هنگام تناول، لقمهی اول را اغلب با ادای کلام وزین “بسمالله” آغاز میکند. جمشید روزی در پاریس برای گرفتن ویزای آمریکا، “مزاحم میترا میشود” و انتظار دارد که این “انتر”، ۲۴ ساعته تمام نیازهای او را برآورده کند؛ از تامین جا و خورد و خوراک گرفته تا ارضای نیازهای جنسی مهار گسیختهی وی در پاریس؛ عروس تو دلبروی اروپا. به این ترتیب، جمشید فرصت مییابد افکار خود را در مورد میترا بیرون بریزد: «برا من دعوتنامه از طرف میترا یعنی: میترا، پاریس، کاباره لیدو، آبجو، کاباره مولنروژ، پیگال، فونتن بلو، شانزهلیزه، آبجو، موزهی لوور، کنیاک، جنگل بولونی، سکسشاپ، آبجو و میترا.» و وقتی میترا حاضر نیست، به هیچ یک از خواستهای “غیراخلاقی” جمشید خان تن در دهد، قضاوت او هم تغییر میکند: «این آشغال به هیش دردی نمیخوره. اهل هیش جور معاملهای نیس. با آدم را نمییاد. بیخاصیت، خودش رو مفت و مسلم به باد داده. حالام نتونس برام ویزای آمریکا درس کنه. انتر حاضر نشد منو توی خونهاش ببره یه قورمه سبزی به ما نداد. الانم که سر ظهره حتا تعارف هم نمیکنه. مجبورم شبا تو هتل بخوابم، بیرون غذا بخورم، اونم با این گرونی ارز! از همون فرودگاه بم گفت جا ندارم، اصلن درس نیس، یه راس بردم تو یه هتل، نسناس مرتب میگفت، وقت ندارم، وقت ندارم.»
منوچهر خان، “هنرمند برجستهای” است که از نظر منش، تفاوت چندانی با همجنس خداشناس خود، جمشید ندارد. منوچهر دایم از طرح آتی فیلم خود دربارهی زندگی مهاجران در غرب حرف میزند.
در بخش بازگویی داستان منوچهر سینماگر، جمشید کاسب و میترا، “دانای کل”، دوستان مشترک آنان، حسن و آقای نصرتزاده را هم وارد میدان میکند تا “واقعیت” رویدادها، همزمان از چند زاویه و نگاه به نمایش گذاشته شود.
نصرتزاده؛ تشنهی تفاهم!
تفاوت روش و منش و خواست زنی آزاده و مردی به ظاهر مدرن، در نمایش رابطهی شخصیت دیگر داستان، آقای نصرتزاده نیز بازتاب مییابد. نصرت زاده، یکی از ایرانیان مقیم پاریس است که مال و منالی بههم زده و در جمع ایرانیان ساکن این شهر، جایگاه خاصی دارد. او هم مانند منوچهر خان هنرمند، تشنهی سکس است که او آن را نوعی “تفاهم” میخواند: روزی که میترا هر دو را قال میگذارد و بر سر قرار حاضر نمیشود، منوچهر خان هنرمند را که از نیامدن میترا ناراحت است، دلداری میدهد و میگوید:
«”همون بهتر که نیومد. دختره حد خودش رو نمیدونه! اگه اومده بود یا با نگاه عاقل اندر سفیه ساکت مینشست، یا این که وارد بحث میشد و مخ ما رو میخورد… اون اوایل که اومده بود فرانسه، میخواسم کمکش کنم. ولی خب نشد! حتی دلم برایش سوخت. بش پیشنهاد کردم بیاد با من زندگی کنه، نیومد. شما بیخود به این زنا رو میدین، بیخود اینا رو توی جمع خودتون راه میدین. اینا اگه زنای خوبی بودن بایس تو این شرایط به ما آرامش میدادن”. صدای دلخور نصرتزاده بود که به گوش میرسید.»
شاهرخی با معرفی این شخصیتها و نقبزدن به دنیای درون آنان که اغلب از راه گفتوگو با یکدیگر یا تکگوییهای مستقل به نمایش در میآید، فضای زنستیز حاکم بر جامعهی ایرانیان برونمرز را طرح میزند و بنبست ذهنی این جماعت را در قلب “دنیای مدرن و بیمرز غرب” با چیرهدستی به تصویر میکشد.
در مهاجرت
تداعی خاطرهها، تداخل ذهنیت میترا با واقعیت، عبور سایهوار راوی از زندگی بیرونی و درونی شخصیتها که در نمایش پیشینهی سرگذشت میترا و شرح روابطش با جنس مخالف در ایران، شیوهی بیانی مسلط رمان است، در بازگویی رویدادهایی که در “غربت” بر او میگذرد، اندکی جابهجا میشود. در این بخش نگاه راوی، بیشتر بر جامعه و تاثیرات فرهنگی، سیاسی، رفتاری و هنری مردم آن بر “خارجیها” متمرکز است. اغلب ذهن و نگاه شخصیتهای این جمع، مثل داوید، ماری لورانس، ماری ژوزف و کلود و… در نقشهای معشوق و دوست و همسایه و …، با گفتوگوها و بحث و جدلهای بیپایان بر سر مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شکل میگیرد و تفاوتهای شخصیتهای ایرانی و فرانسوی رمان را برجسته میکند.
آنچه در شرح این فصلها هم ولی ثابت میماند، شرح سرگشتگیهای روح بیتاب و جستجوگر میترا است که در پی یافتن خود، معنای زندگی، درک رابطهها و اهمیت آنها، از یک شکست به شکستی دیگر و از یک تجربهی ناکام به نتیجهی غافلگیرکنندهی دیگری در میغلطد و سرانجام نیز در برابر انبوهی از ابهامات، پیچیدگیها و ناشناختهها از پا درمیآید. در این میان، تنها “غربت” و روابط غریب جامعهی میزبان در تغییر شخصیت میترا، عامل اصلی معرفی نمیشود. نقش تعیینکنندهی ساختارهای سنتی و مردسالارانهی حاکم بر جامعهی ایرانیان ساکن غرب (در این مورد پاریس) نیز به تصویر در میآید؛ جامعهی بستهای که برای جبران “زمان از دسترفته”، به دروغ، شایعهپراکنی، تحقیر و اخلاقی تقلبی متوسل میشود تا به “اتاق” زیرشیروانی میترا راه یابد و مانند نیاکان ارجمند خود در آنجا حکمروایی کند.
صمیمیت و مهارت شاهرخی در پرداخت دگرگونی شخصیت میترا از زنی مستقل، مصمم و سرشار از نیروی زندگی که برای ساختن آن حتی رنج سفر به غربت را به جان خریده است، به میترایی خسته، ناتوان و پر از تردید و پرسش، قابل تحسین است. این زن بیگانه با خود در شب سال نو، پس از گذراندن فراز و نشیبهای بسیار در غربت، در جمع فرانسویها، در حال فرودادن لقمههای راتلت و بحث با روشنفکران فرانسوی دربارهی مسایل سیاسی، سرانجام به این نتیجه میرسد که: «بعضی وقتها زندگی مثل جریان یک رودخانه است. میگذارم تا رودخانه مرا با خودش ببرد. دست و پا نمیزنم. برخلاف جریان آب شنا نمیکنم. خودم را رها میکنم و آب مرا با خود میبرد.»
روزنهی امید در پایان کار
خستگی مفرط، کسالت، بهت، بیحوصلگی و شک، از جمله واژههایی هستند که در بخشهای واپسین رمان، به مراتب تکرار میشوند و خواننده را ناخواسته به میدان پاسخگویی به پرسشهای بیپایان دربارهی سرچشمههای از خودبیگانگی، جوهر هستی و جایگاه زن و مرد در یک جامعهی “سالم” میکشاند. قهرمان داستان، ولی با وجود ازسرگذراندن تجربههای تلخ و سرخوردگیهای عاطفی بسیار، تسلیم یاس و افسردگی نمیشود و با آغاز ۲۴ـ مین فصل رمان با عنوان “پایانی دیگر”، زندگی تازهای را شروع میکند؛ این بار ولی بدون شور و شوق، بدون انگیزه، با قصد سپردن خود به دست جریان آب.
ویژگیهای ساختاری و موضوعی
شاهرخی در پرداخت شخصیت میترا همواره در تلاش است که از اغراق و افراط بپرهیزد و شیفتگی و همدردی خود را با قهرمانش، در ایستگاههای شلوغ زندگی او جا بگذارد؛ کاری که به ویژه هنگام نمایش درماندگی و سرگشتگی میترا، چندان ساده نیست. با این حال نویسنده میکوشد با استفاده از شگردهای “پرشهای زمانی” برای جا انداختن حس، چشمپوشی از گنجاندن گره و توطئه در ساختار رمان و مکث بر و در سکوهای مهم زندگی میترا، به این مهم دست یابد.
سادهنویسی اغلب ناشسته ـ روفته، تکیه بر عینیات، بکارگیری قاعدههای دستوری زبان فرانسه (در گفتوگوها ابتدا، جمله بازگو میشود و سپس گویندهی آن معرفی) از ویژگیهای ساختاری این رمان ۲۴ فصلی است.
آنچه که “صبح نهان” را در میان آثار “تبعیدی” و “مهاجرتیِ” منتشرشده در برونمرز به کاری متفاوت بدل میکند، سوی و سیر دگرگونیهای شخصیت اصلی آن، میترا از زنی پرجنب و جوش و صاحب رای به موجودی سربهراه، بیتفاوت، بیضرر و تهی از انگیزه و شوق است (قهرمانان زن اغلب داستانهایی با این مضمون، معمولا عکس این مسیر را طی میکنند.)
ویژگی دیگر این رمان ۵۳۰ صفحهای، جسارت در کالبدشکافی جامعهی روشنفکران “کاسبمنش” ایرانی ساکن پاریس، (که میتواند اینهمانیهایی با دیگر دیاسپوراهای ایرانی در جهان غرب هم داشته باشد) از نگاه زنی آگاه، مستقل، نکتهبین و موشکاف است؛ جامعهای که برای زندهنگاهداشتن پسماندههای فرهنگی موازین زنستیز عهد عتیق به هر وسیلهای متوسل میشود؛ از ترور روحی میتراها گرفته تا حذف نام و نشان آنها از برگههای “نقدهای” ادبی.
* صبح نهان (رمان)، چاپ اول، پیرینت: کریت اسپیس انگلستان، نشر آمازون، ۲۰۱۳، ۵۳۸ صفحه
رمان بلند «صبح نهان» برای اولین بار در هفته نامه شهروند کانادا، به صورت پی در پی، از ژانویه ۲۰۰۸ تا اوت ۲۰۰۹ در ۷۷ شماره منتشر شد و سرانجام در یک جلد توسط انتشارات آمازون به چاپ رسید.