برخی از هم وطنان، بهائیان را به بی علاقگی به مسائل اجتماعی و سیاسی ایران متهم می کنند، و چنین وانمود می کنند که آن ها نسبت به روی دادهای اجتماعی میهن بی تفاوت هستند. آنها انتظار دارند که بهائیان هم مانند آنان در فعالیت های سیاسی شرکت کنند. اما تاکنون نشنیده ایم که چه نوع فعالیتی و در چه گروهی مورد نظر آنها است.

جالب اینجا است که برخی از این آقایان خود شاهد برگزاری جلسات چند هزار نفری هستند که بهائیان برای حفظ و اشاعه فرهنگ و ادب ایران در آمریکا و اروپا سالیانه تشکیل می دهند. آیا این خود یک نوع فعالیت فرهنگی سیاسی نیست؟ برای روشن شدن ذهن آنهائی که چنین تصوری دارند، و در جواب سخنان آقای نوری علاء و دیگرانی که چنین فکر می کنند به این مطلب می پردازم.

فرهنگ معین در تعریف سیاست چنین نوشته: حکم راندن به رعیت، اداره امور حکومت، ریاست، داوری کردن، تنبیه کردن. تهذیب اخلاق و سلوک با اطرافیان، انجام دادن افعال نیک و کارهائی که به مصلحت مردم باشد.

اگر بخش دوم این تعریف را در نظر بگیریم)که زیرش خط کشیده ام(، باب و بهاءالله هر دو دخالت در سیاست را به همان معنی به پیروان خود دستور داده اند. آیا باب و بهاءالله به فکر کارهای نیک به مصلحت مردم نبوده اند؟

برای شکافتن این مطلب لازم است که ابتداء نارسائی ها و مشکلاتی را که جامعه ایران در راه رسیدن به آزادی، برابری و برادری با آنها روبرو بوده را بشناسیم و ببینیم که کدام گروه و یا ایدئولوژی برای رفع این مشکلات اقداماتی اساسی انجام داده اند؟

جامعه ایران از اوائل دوران حکومت شاهان صفوی و با به قدرت رسیدن بخشی از روحانیون شیعه که تا آن زمان در خفا و به حکم تقیه در گوشه و کنار حجره ها زندگی می کردند با پدیده جدیدی به عنوان متولیان دین روبرو شد. این گروه تازه وارد در صحنه اجتماعی ایران، به یک باره از گوشه نشینی در حجره ها مشاور و هم نشین شاهان و تأثیرگذار در حکومت و سیاست داخلی و خارجی ایران شدند. بی کفایتی وخرافی بودن شاه سلطان حسین از  طرفی و انبوه سیاست مداران بی کفایت حاکم در ایرانِ آن روز از طرف دیگر به آنها کمک کرد تا بتوانند عنان قدرت مملکت را به دست گیرند.

در روز تاجگذاری این شاه بر خلاف راه و روش شاهان ایران که تاج و کمربند شاه جدید را یکی از سرداران سپاه به کمر شاه می بست، کمربند شاه سلطان حسین به دست ملا محمد باقر مجلسی، روحانی قدرتمند آن دوران بسته شد. این بدان معنی بود که مشروعیت شاه از یک روحانی گرفته شده که وصل به اولیاءالله است نه یک قدرت زمینی. با این کار ملا محمد باقر مجلسی میخ روحانیت بر ادعای حکومت کردن را به زمین کوبید. از این تاریخ بخشی از جامعه ایران از حقوق اجتماعی محروم شد. سرنوشت دگراندیشان مذهبی خصوصا زردشتیان در ایران آن زمان گویای این واقعیت تلخ است.

پس از پایان دوران حکومت سلسله شیعه مذهب صفوی و به قدرت رسیدن دو سلسله افشاریه و زندیه موقعیت روحانیون تازه به دوران رسیده متزلزل شد. اما با دگرگونی های سیاسی و اجتماعی به وجود آمده در آستانه تشکیل حکومت قاجارها، و نیاز آنها به کسب مقبولیت و مشروعیت جهت سلطنت از روحانیون شیعه موجب به قدرت رسیدن مجدد آنها شد. نیاز شاهان قاجار به روحانیون علت اصلی سکوت آنها در برابر ادعاها و تمامیت خواهی های بی حد و حساب آنها شد.

مطلب دیگر، که منجر به قدرتمندی آنها شد پیروزی روحانیون پیرو مکتب اصولی بر پیروان مکتب اخباری و صوفیان بود. روحانیون اخباری که با تقسیم امت به مجتهد و مقلد مخالف بودند ،توسط روحانیون شیعه در دوران فتحعلی شاه قاجار قتل عام شده و از گردونه قدرت خارج شدند. پیروان مکتب تصوف (صوفیان) هم دچار”نیابت عامه فقها ” و همین سرنوشت شدند. این پیروزی ها منجر به نهادینه شدن اصل به وجود آمدن مرجع تقلید شد. وسیله ای که روحانیون بتوانند بخشی از وظایف و اختیارات امام معصوم که حکومت را حق او می دانستند به خود اختصاص دهند. در این زمان روحانیون تا آنجا پیش رفتند که فتحعلی شاه قاجار باید اجازه سلطنت خود را می گرفت. در قصص العلماء می خوانیم: “کاشف الغطاء”  از شیخ جعفر نجفی ملقب به آن جناب فتحعلی شاه را اذن سلطنت داد و او را نایب خود قرار داد اما با شرایط چند که در هر فوجی از لشگر مؤذنی قرار بدهد و امام جماعت در میان لشگر داشته باشد و هر هفته یک روز  وعظ کنند و تعلیم مسائل کنند. (قصص العلماء، تألیف میرزا محمد تنکابنی، ص ۱۹۱)

از این دوران بخشی از روحانیت شیعه به رؤیای هزار ساله خود، که هر حکومتی غیر از حکومت روحانی را غاصب می دانست جامه عمل پوشاند و هر نوع دخالت در امور کشورداری و برخورد با غیر پیروان مکتب اصولی را حق مسلم خود دانست. بدین ترتیب، روحانیون مسلط بر مسائل حقوقی، قضائی، معاملات، وصایا، امتیاز بست نشینی، درآمدهای ناشی از سهم امام، تولیت مدارس و مساجد، اوقاف، سرپرستی اموال مجهول الهویه، دارائیهای ایتام و مجانین، نذورات شرعی، فتوا، تکفیر دگراندیشان، حکم قتل مخالفین و حکم جهاد شدند.

از این راه، روحانیون از ابزار مادی فراوانی برخوردار شدند و این امکان را پیدا کردند که هر نوع تفکر دگراندیشی که مخالف عقاید آنها بود را از سر راه خود بردارند. روحانیونی که به نان شب محتاج بودند صاحب چنان قدرت و ثروت های بادآورده و رؤیایی شدند که تا آن زمان بی سابقه بود. برای نمونه به شرح حال یکی از آن روحانیون به نام محمد باقر شفتی و چگونگی به قدرت رسیدن وی در اصفهان می پردازم. قصص العلماء راجع به وضع زندگی او در زمان اقامت در نجف می نویسد: حجت الاسلام به نحوی فقر داشته که نعلین پایش پاشنه نداشته و پاشنه آن از کهنگی و کثرت استعمال در رفته و برای معاش یومیه یکسر معطل. آقا سید علی شخصی را قرار داده بود که هر روز دو گرده نان یکی در وقت نهار و یکی در وقت شام به حجت الاسلام می برد. زمانی که در اصفهان وارد شد جز یک مندیل که سفره نان خوری باشد چیز دیگری نداشت.(قصص العلماء، یاد شده، ص۱۴۰)

نامبرده در اصفهان وقت خود را صرف امر به معروف کرد «آن جناب هفتاد نفر را به حدود شرعیه قتل نمود، اما حد غیر قتل بسیار بود.» ( قصص العلماء، یاد شده، ۱۴۵)

نویسنده قصص العلماء چگونگی شرح مصادره اموال مردم به بهانه های مختلف توسط شفتی را شرح داده که از آن می گذرم. اما سرانجام درباره ثروت سید شفتی می نویسد: «ثروت سید را در میان علماء امامیه از متقدمین و متأخرین کسی نداشته به جز علم الهدی، سید مرتضی و برادرش سید رضی.»

و نیز می نویسد: زیاده از دو هزار باب دکاکین در اصفهان داشت، از یکی از دهاتش به نام کروند نهصد خروار برنج مقرری داشت. از املاک خود در بروجرد، نجف آباد، یزد و شیراز درآمد وافر داشت. محمد باقر شفتی نه تنها حاکم بر جان و مال مردم بوده است، با دولت انگلیس هم سر و سرّی داشته و بر علیه جنگ هرات فتوا داده است. حسین خان آجودان باشی مأمور دولت ایران به وزارت خارجه انگلیس می نویسد: سر و کار سفرا و ایلچیان همیشه در همه دولت ها با وزراء و امینان سر و کار داشته و سئوال و جواب آنها با امناء و اعیان است. کاغذ نوشتن دولت انگریز به جناب فخرالاسلام آقا سید محمد باقر مجتهد به اصفهان چه مناسبت دارد وانگهی مضمون آن مبنی بر اخلال و فساد امور دولت و مملکتی باشد. (شرح مأموریت آجودان باشی حسین خان نظام الدوله، چاپ دوم، انتشارات اشرقی، ۲۵۳۶ ، ص ۴۳۸)

با فتوای سید محمد اصفهانی و جنگ دوم ایران و روس که منجر به عقد قرارداد ترکمنچای و جدائی بخشی از خاک ایران و پرداخت غرامت سنگین به روسیه تزاری شد آشنائی داریم. زمانی که عباس میرزا در جنگ اول با روسیه به ضعف ایران در برابر روسیه پی برد، از نماینده ناپلئون به نام ژوبر، که به ایران آمده بود سئوال کرد: آن چه توانائی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است؟ دلائل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است ؟… ای بیگانه به من بگو چه باید بکنم تا جان تازه ای به ایرانیان بدهم؟ (عباس میرزا، تألیف ناصر نجمی، انتشارات علمی، سال ۱۳۷۴ ، ص۱۹۳)

زمانی که عباس میرزا قصد اصلاحات قشون ایران را داشت با مخالفت روحانیون روبرو شد. روحانیون تشکیل یک قشون منظم را کفر و جنایت می دانستند، رابطه با بیگانگان را مجاز نمی دانستند و معتقد بودند که رابطه با بیگانگان موجب تغییر عقاید مردم می شود. حتی با تغییر لباس سربازان هم مخالف بودند. در یک کلام با آنچه بوی تجدد می داد مخالف بودند.

در این زمان که ملت ایران در بین سندان حکومت شاهان قاجار و چکش روحانیت شیعه گیر کرده بود، دورانی که ملت ایران گرفتار فقر، بیکاری و فشار استبداد مذهبی و سیاسی در انتظار منجی دندان بر جگر گذاشته بود، یک جوان شیرازی پایه استبداد مذهبی را نشانه گرفت و با طرح ادعای خود ادعای نایب امام بودن روحانیون را زیر سئوال برد.

باب با اظهار ادعای نیابت امام خود در ابتدا دوران انتظار ظهور منجی را پایان یافته نامید و از مردم خواست که خود برای حل مشکلات جامعه کاری بکنند. باب، با طرح ادعای خود خط بطلان بر ادعای روحانیت شیعه که خود را نایب امام غایب می دانستند کشید. او حق روحانیون نمی دانست که ادعای حکومت کنند، بر بالای منبر روند و مردم را تحریک کنند، فتوا بدهند، سهم امام بگیرند، فتوا به قتل نفس بدهند، و یا تصرف در موقوفات و اموال مجهول الهویه کنند و یا رد مظالم بگیرند. در یک جمله نان و مقام روحانیت را به قول عوام آجر کرد.

علت اصلی مخالفت روحانیون با بابیان و بهائیان در این مطلب است نه در اتهاماتی که ردیه نویسان می زنند. باب خواستار جدائی نهاد دین از دولت بود از این رو نامه های متعددی به محمد شاه نوشت و او را به سوی خود فرا خواند. او به شاه فهماند که من می توانم به تو مشروعیت بدهم  دست روحانیون متجاوز را از جان و مال مردم کوتاه کن و مانع دخالت آنها در امور مملکت داری شو.  هدف باب از نامه نوشتن به محمد شاه قاجار این بود که نهاد مدنی را در برابر روحانیون که ادعا می کردند مشروعیت خود را از امام غایب گرفته اند، تقویت کند.

اروپا زمانی توانست به راه رشد وآزادی دست پیدا کند که موفق شد با انقلاب فرانسه دست کشیشان وکلیسای مسیحی را از قدرت کوتاه کند . و زمینه فعالیت های علمی دانشمندان را که تا آن زمان از طرف کلیسا ممنوع بود برای تحقیق در علوم طبیعی و ریاضی فراهم کند. باب  هم چنین می خواست که دست روحانیون را از اداره جامعه کوتاه کند، چون آنها را مانع اصلی در راه اصلاحات می دانست.

باب بر خلاف ادعاهای روحانیون که زن را در چادر و در خانه می خواستند وجود زنان را در کار و فعالیتهای اجتماعی لازم می دانست .او خلاف ادعای روحانیون که با مدارس جدید مخالف بودند تائسیس مدارس جدید، ایجاد چاپ خانه و پست را جهت ترویج علم و اطلاع رسانی لازم می دانست.

ادعای باب در اندک زمانی گسترش یافت و قدرت روحانیون را خدشه دار کرد. اگر این ادعاها دخالت در سیاست نبوده پس چه بوده؟ آیا این ادعاها بزرگ ترین کار سیاسی نبوده که در تاریخ چند صد ساله ایران انجام شده؟ منور الفکران ایران تازه پس از یکصد و هفتاد سال از این ادعای باب به این نتیجه رسیده اند که باید نهاد دین از نهاد دولت جداشود .

اما روحانیون که پس از هزار سال انتظار به چنین امکاناتی دست یافته بودند برای حفظ آنها علیه باب و پیروانش به مقابله برخاستند. اما چون حکم تکفیر که اسلحه برنده آنها تا آن زمان بود در برابر این جنبش اجتماعی کارائی کافی نداشت، به

فکر درگیر کردن بابیان با نیروهای دولتی، همان نهادی که بابیان برای تحکیم آن می کوشیدند افتادند. متأسفانه در این کار موفق شدند و پیروان آئین بابی را به خاک و خون کشیدند و به تحکیم قدرت خود افزودند.

امیرکبیر با به خاک و خون کشیدن پیروان آئین بابی متحد طبیعی خود را از دست داد و در مقابله با متحجرین، تنها ماند و جان خود را هم بر سر آرمان اصلاحاتی که در نظر داشت نهاد. بابیانی که توانسته بودند جان خود را نجات بدهند، یا راهی کشورهای هم جوار شدند و یا مخفیانه در ایران ماندند. اما امروزه خلاف میل روحانیون اما به حکم جبر تاریخ می بینیم که روحانیون خود عامل اجراء تعالیم باب هستند. امروزه شاهد حضور زنان تحصیل کرده با همه مشکلاتی که برای آنها درست می کنند در مجلس شورا، در پست وزارت و ریاست، و در مقام های مختلف جمهوری اسلامی هستیم.  مدارس و دانشگاه ها به وجود آمده اند و سالیانه هزاران کتاب چاپ می شود.

پس از سوء قصد نافرجام بابیان به جان ناصر الدین شاه به قصد قصاص خون باب و قتل عام بابیان در ایران و تبعید میرزا حسینعلی نوری)بهاءالله) از بزرگان بابی به بغداد در این زمان بهاءالله اقدام برای حفظ بقایای جمع از هم گسیخته بابی کرد. نامه

ای به ناصرالدین شاه نوشت و یاد آور شد که بابیان را از مقابله به مثل و قصاص برحذر داشته و از شاه خواست که به قتل عام آنها خاتمه دهد. گو اینکه هرچند خود شاه پس از دریافت این نامه دیگر ظاهرا خود دستور قتل هیچ بابی یا بهائی را نداد، اما هم

چنان کشتار آنها در گوشه و کنار ایران ادامه پیدا کرد. اما بهائیان هیچگاه مقابله به مثل نکردند .کشته شدند اما نکشتند و راه مسالمت جویانه را برای تغییر جامعه برگزیدند.

اما انتخاب راه مسالمت جویانه برای رسیدن به هدف را نباید با عدم دخالت در سیاست یکی دانست تاریخ به ما می آموزد که راه رسیدن به آزادی مقاومت مسالمت جویانه است، نه مبارزه مسلحانه.  مارتین لوتر کینگ در یکی از سخنرانی هایش گفت: اگر ما در آمریکا دست به مقاومت مسلحانه زده بودیم هیچ گاه به آزادی دست نمی یافتیم.

همان طور که گاندی در هندوستان هم با تبعیت از همین شیوه موفق به کسب آزادی هندوستان از چنگ انگلیس شد و همچنین ماندلا در آفریقای جنوبی. این شیوه رسیدن به آزادی را همان طور که قبلا اشاره کردم بهاءالله حدود یک صد و پنجاه سال قبل به پیروانش دستور داد. آیا این بهترین راه برای دست یافتن به آزادی نیست؟

انقلابات خونین هیچ کدام کارنامه درخشانی در تاریخ ندارند و نباید الگو قرار گیرند. بر گردیم به اصل مطلب. تفکرات باب تأثیر خود را در جامعه به جا گذاشته بود. عده ای از بابیانی که به ادعای بهاءالله گردن نگذاشته و بابی مانده بودند به یاری عده ای

از منورالفکران ایرانی که به فکر تغییر حکومت استبدادی به سلطنت مشروطه بودند همکاری فرهنگی برای بیداری مردم کردند. (اکثریت این گروه از بابیان به اشتباه از طرف ادوارد براون مستشرق انگلیسی و جمعی از ایرانیان به نام میرزا یحیی نوری ملقب به ازل، به پیروان «ازلی» معروف شدند.)

روحانیون همه توان خود را به کار گرفتند که مانع تحقق اهداف مشروطه شوند. روحانیون با تأسیس مدارس و آزادی زنان سخت مخالفت می کردند. دکتر آجودانی در کتاب ارزشمند مشروطه ایرانی و پیش زمینه های نظریه ولایت فقیه به این بحث پرداخته. وی در یک بخش به مخالفت های روحانیون با ایجاد مدارس نوین و بنیانگذار آن حسن رشدیه پرداخته است. شیخ فضل الله نوری نسبت به تأسیس مدارس جدید و کارخانجات چنین اظهار نظر کرده است:

بابیان می گویند:”آن قوانینی که به مقتضای هزار و سیصد سال پیش قرار داده شده است باید همه را با اوضاع و احوال و مقتضیات امروز مطابق ساخت از قبیل اباحه مسکرات، اشاعه فاحشه خانه ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دوشیزگان و صرف وجوه روضه خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانجات و در تسویه طرق و شوارع و در احداث راه های آهن و در

لوایح استجلاب صنایع فرنگ خرج نمود.»( شیخ فضل الله نوری، به کوشش هما رضوانی، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۲ ، ص ۲۸)

به نظر شیخ شهید روضه خوانی و زیارت اماکن مقدسه بسیار مهم تر از ایجاد مدارس، راه ها و صنایع است. جالب است که شاهد باشیم در همین کشوری که آیت اله ایجاد مدارس دخترانه را هم طراز فاحشه خانه نامیده امروزه بیش از پنجاه در صد دانشجویانش دختر هستند و در عین حال شاه راهی هم به اسم آیت اله هست. شیخ شهید فضل الله نوری به ناظم الاسلام چنین گفته: «ناظم الاسلام ترا به حقیقت اسلام قسم می دهم، آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟»

آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی کند؟(تاریخ بیداری ایرانیان،  ناظم الاسلام کرمانی، انتشارات آگاه نوین، – ۱۳۶۲ ، چاپ چهارم، ص ۳۲۲)

به استناد به مخبرالسلطنه هدایت هما رضوانی می نویسد: در سر ماده تساوی ملل متنوعه، در حدود با مسلّم  شش ماه رختخواب ها در صحن مجلس پهن شد و مردمی مجاور ماندند. بالاخره چاره در این جستند که در اجرای حدود بنویسند: اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود. (لوایح شیخ فضل الله، یاد شده، ص ۱۹) چون روحانیون نمی توانستند قبول کنند که مسلمان و غیر مسلما ن، زن و مرد حقوق برابر داشته باشند. در حالی که در همین دوران بهائیان زردشتیان، یهودیان، ، ارامنه زنان و مردان در یک جمع می نشستند و درباره امور جامعه خود شور ومشورت می کردند.آیا این یک نمونه کامل از دخالت در سیاست نبوده؟ حدود پنجاه سال پس از ادعای باب هنوز روحانیت در انقلاب مشروطه قصد به کرسی نشان دادن همان افکاری را داشتند که باب با آنها مخالفت کرده بود. روحانیت موفق شد با اضافه کردن متمم به قانون اساسی انقلاب مشروطه را به بیراه کشد. آیا تعالیم باب بخشی از همان خواسته های مشروطه خواهان نبود؟ آیا این ها اقدامات پایه ای و اصولی دخالت در سیاست نبوده است؟ آیا دخالت در سیاست تنها اسلحه به دست گرفتن، جامعه را خشن کردن و مشروعیت دادن به خون ریزی است؟

روحانیونی که از درگیری بابیان با نیروهای دولتی بهره مند شده بودند، سعی کردند این بار هم با مطرح کردن نام بهائیان در انقلاب مشروطه آنها را مسببین انقلاب مشروطه معرفی کنند تا هم نیروهای دولتی و هم مردم ناآگاه را بر ضد مشروطه خواهان به میدان بکشند اما در این کار به دلایلی نتوانستند موفق شوند.

از همه مهمتر این که عبدالبهاء که در آن زمان رهبری جامعه بهائی را به عهده داشت بهائیان را از  دخالت مستقیم در انقلاب مشروطه اکیداً منع کرد و نوشت:” اگر این طور نمی نوشتم احباء قتل عام و مشروطیت هم جاری نمی شد.(خاطرات ۹ ساله، یونس افروخته، ص ۵۳۶)

یحیی دولت آبادی می نویسد: «از اعلامیه هایی که روحانیون از قول بهائیان منتشر می کردند ما طایفه بهائی واداشتیم میرزا رضا ناصرالدین شاه را کشت؛ ما اوضاع مملکت را منقلب نمودیم؛ ما مجلس را تأسیس کردیم؛ اجزای مجلس اغلب از ما هستند؛ همه این کارها را ما کردیم که آزادی پیدا کنیم و از پرده خفا در آئیم. حالا اگر شاه به ما آزادی داد ما خود مجلس را بر هم خواهیم زد…» (حیات یحیی، جلد ۲ ، انتشارات عطار، چاپ سوم، ص۲۳۰)

آنطور که در دادگاه روشن شده نویسنده این اعلانات روحانیونی بودند که قصد آنها متهم کردن بهائیان به دخالت در انقلاب مشروطه بوده. محمد علی شاه در تلگرافی که به روحانیون نجف ارسال می کند، علت به توپ بستن مجلس را چنین می نویسد:

«انجمن بابیه تشکیل داده و گفتگوی آزادی این طایفه را به میان آوردند دیدم نزدیک است در اساس شرع مقدس نبوی رخنه انداخته…» (حیات یحیی، یاد شده، ص۳۵۹)

ملاکاظم خراسانی آن روحانی روشن ضمیر و زیرک در جواب تلگراف محمد علی شاه می نویسد:«آن صاحب اعلانات کفریه که از لسان بابیه منتشر می نموده به عرض اقدس نرسیده؟» (حیات یحیی، یاد شده، ص۳۶۶ (بدین ترتیب تیر روحانیون این بار به خطا می رود و نتیجه دل خواه که قتل عام بهائیان و ناکامی انقلاب مشروطه بود برای آنها به دست نمی آید. از این رو، دلیل دستور عبدالبهاء و عدم دخالت فیزیکی بهائیان در انقلاب مشروطه روشن می شود. اگر بهائیان در انقلاب مشروطه مسلحانه شرکت می کردند بجز ضرر برای خود و مشروطه خواهان ثمری نمی توانست داشته باشد. گو اینکه شیخ فضل الله نوری در سخنرانی های خود در میدان توپ خانه مشروطه خواهان را پیروان تعالیم باب و بهاالله می نامید اما موفق نشد که به هدف خود حد اقل در آن زمان برسد.

راجع به آزادی و حق رأی دادن به زن ها، روحانیون چه کرده و چه گفته اند، احتیاج به شرح ندارد. در سال ۱۳۴۱ تلگراف آیت الله خمینی به شاه، ۱۷ مهر ۱۳۴۱ گویای این مطلب است:”پس از اهداء تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی اسلام را در رأی دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زن ها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است….”

اما امروزه زنان عضو مجلس شورا، وکیل، وزیر، رئیس دانشگاه و غیره همان جمهوری اسلامی هستند که آیت الله خمینی پایه گذاری کرد. البته ناگفته نماند که همه روحانیون با این تفکر موافق نبوده اند، همه آنها مال اندوز و فتوای قتل بده و متجاوز به مال و جان انسانها نبوده اند. در بین آنها انسانهای وارسته هم فراوان بوده اند. اما در برابر گروه کوچک اما پر سروصدا به هر علتی سکوت کرده اند.

جامعه ایران از زمان های گذشته با دو پایه استبداد مذهبی و سیاسی دست به گریبان بوده است. همانطور که اشاره شد، بخشی از روحانیون حکومت را حق خود می دانند و هر حکومت غیر دینی را غاصب می شمارند. روحانیون با هرگونه تحمل دگراندیشی و

نوآوری مخالف بوده و آن را “بدعت” در شرع میدانسته اند. در جامعه ایران احزاب و گروه های مختلفی در راه به دست آوردن آزادی کوشش ها کرده و کشته ها داده اند، اما تاکنون نه تنها  به نتیجه نرسیده اندکه  از چاله در آمده به چاه افتاده اند. منورالفکران ما با تاریخ بیگانه اند و نخواسته اند که از تجربیات گذشتگان بیاموزند. احمد شاملو، متفکر و شاعر بلند آوازه ایران می گوید: ملت ما حافظه تاریخی ندارد. حافظه جمعی ندارد. هیچگاه از تجربیات عینی جامعه چیزی نیاموخته، هر جا کارد به استخوانش رسید به پهلو غلتیده اند، از ابتذال به ابتذال دیگر حرکت عرضی می کند و این حرکت را در جهت پیشرفت خود می دانند.

فعالین اجتماعی ایرانی راه برون رفت از این مشکل را نشناخته اند. از این رو همیشه به فکر براندازی سیستم بوده اند بدون این که بدانند چه نیرویی را باید جایگزین کنند. هیچگاه نخواسته اند نیروی مخالف حکومت با برنامه ای مشخص باشند بلکه خواهان

تغییر و یا براندازی سیستم بوده اند. برخی از دوستان، جامعه بهایی را به علت عدم دخالت در سیاست محکوم می کنند اما برداشت درستی هم از سیاست ندارند. آنها هر نوع همکاری با نیروی حاکم را خیانت می دانند و تنها دخالت در سیاستی را درست می دانند و صحه می گذارند که برانداز باشد. البته به حق، بهائیان در این بازی شرکت نمی کنند چون تاریخ به ما آموخته است که این روش راه به ناکجا آباد می برد. نگاهی به تاریخ۱۵۰ ساله گذشته مسائلی را برای ما روشن می کند. پس از امضاء فرمان مشروطه در سال ۱۲۸۶ شمسی و فداکاری های افراد از قشرهای مختلف اجتماعی نتیجه چه شد. کمیته مجازات ترور مخالفین و نارنجک پرتاب کردن به درشکه محمد علی شاه که نتیجه آن به توپ بستن مجلس و آن بلواها در ایران شد.

احزاب سیاسی که در آن زمان به وجود آمدند چه کردند؟

پس از شهریور ۱۳۲۰ و به وجود آمدن آزادی های نسبی مردم وارد میدان سیاست شدند. واحزاب مختلفی به وجود آمدند(حزب توده، جبهه ملی، جامعه سوسیالیست ها سومکا، پان ایرانیست و غیره ( این دوران تا مرداد سال ۱۳۳۲ که جامعه ایران از یک آزادی نسبی برخوردار بود احزاب سیاسی بدون شک خدمت به فرهنگ سیاسی کشور کردند. اما با بر کناری دکتر مصدق از نخست وزیری با کمک نیروهای مرتجع داخلی و خارجیان یک دوران اختناق برای فعالین سیاسی به وجود آمد.

از سال ۱۳۳۲ کلیه احزاب سیاسی دچار یک در خود فرورفتگی و دچار انشعابات پی در پی و نهایتا زمین گیر شدند. ده ها نفر از بهترین، زبده ترین و آرمان خواه ترین جوانان ایران قربانی شدند. همه آن فعالیت های سیاسی به کجا رسید و چه اثری داشت؟

از اواسط دهه چهل و به وجود آمدن سازمان هایی که راه و روش مسلحانه را در پیش گرفتند به جز اینکه صدها نفر از جوانان آرمان خواه و زبده جامعه ایران را قربانی کردند چه توانستند بکنند؟

غیر از قربانی دادن ها و نتیجه عکس گرفتن ها آیا زحمات آنها و از جان خود مایه گذاشتن ها نتیجه دیگری غیر از در خود فرو رفتن و انشعابات داشته؟ فعالیت ها در خارج از کشور هم سرنوشت بهتری نداشته اند، چون این جنبش ها هم تحت تاثیر همان تفکرات قبلی شروع به کار نکرده دچار انشعابات پی در پی شدند.

حال از آقای نوری علاء و همه آنهائی که بهائیان را به عدم دخالت در سیاست متهم می کنند سئوال می کنم: بهائیان در کدام یک از این جریانات باید دخالت می کردند؟ از شخص آقای نوری علا سئوال می کنم از بهمن ۱۳۵۷ تاکنون چند بار تغییر نظر

داده اید وبا چند گروه شروع به کار کرده اید؟ البته من انشعاب در احزاب سیاسی را چیز بدی نمی دانم چون معتقد هستم که فقط انسانهای یک بعدی بر سر یک موضع می مانند، هر آدم فکوری وقتی دید راهی که می رود به ناکجا آباد است البته حقّ اش

هست که راه خود را عوض کند.

اما سئوال من این است که بهائیان در کدام یک از این گروه ها باید دخالت می کردند؟ آن گروه هائی که در سیاست دخالت کردند چه گُلی بر سر جامعه ایرانی زده اند که بهائیان از آن عقب مانده اند؟ غیر از این که عده ای از بهترین صادق ترین و آرمان خواه ترین جوانان را به کشتن دادند و عده ای را مجبور به ترک وطن کردند چه نتیجه ای گرفتند؟ اگر بهائیان به این راه رفته بودند هم خود قتل عام می شدند و هم دلیلی به دست دولتیان برای کشتن بیشتر مردم می دادند. در زلزله آذربایجان که چند جوان بهائی برای کمک به آوارگان رفتند آنها را به جرم واهی قصد تبلیغ به زندان افکندند. جوانان بهائی که برای کمک به کودکان دهات شیراز رفته بودند به زندان افتادند. گو اینکه در تحقیقاتی که کردند نتوانستند کوچک ترین مدرکی که حاکی از تبلیغ برای آئینی ویا مخالفت با دولت بوده باشد، پیدا کنند آیا به صلاح جامعه بهائی بود که هزاران نفر را قربانی کند و وارد یک بازی بی سر انجام سیاسی بشود؟

بهائیان به صورت یک جامعه کوچک اما منسجم همه مشکلات مضاعفی را که در طول تاریخ برآنها وارد شده تحمل کرده و می کنند، و صدای خود را نسبت به ظلم و جوری که به آن ها می شود در مجامع بین المللی به گوش شنوندگان می رسانند.

بهائیان در جامعه ای که تقیه، توریه و دروغ حاکم است حتی از جان و مال خود گذشتند اما دروغ نگفتند. گو اینکه هر بهائی می توانست به دروغ مصلحت آمیز به قول خیلی ها جان و مال و مقام خود را حفظ کند، اما از خیر همه این ها گذشتند و دروغ نگفتند. و پای بندی خود را به صداقت اثبات کردند. تقیه و توریه چه ضرر هائی که به جامعه ایران تا کنون نزده است وچه ضرر هائی که در آینده خواهد زد. آیا ترویج اعتقاد به راست گوئی در جامعه ای که تقیه و دروغ حاکم بر جامعه است یک تغییر بنیادی نیست؟ این خود کم کاری نیست. هیچ ایرانی نمی تواند ادعا کند که بیشتر از بهائیان هم وطن به سرنوشت ایران

علاقه مند است. ایران زادگاه بزرگان آئین های بابی و بهائی و مدفن هزاران بابی و بهائی است که به خاطر آرمان خود جان باخته اند. بهائیان آنچه در توان داشته اند در ایجاد نهادهای مدنی انجام داده اند. زمانی که به فتوای روحانیون مدارس جدید اشد کفرنامیده می شد، بیش از ۵۰ مدرسه در ایران تأسیس کردند، انجمن های ترقی نسوان در شهرها و دهات برای آموزش زنان ایجاد کردند. بر خلاف فتوای روحانیون که فقط خزینه را پاک می دانستند ایجاد حمام های دوش کردند.

صد و پنجاه سال است که طرفدار جدی جدائی نهاد دین از دولت هستند. تفکری که برخی از دوستان تازه به آن رسیده اند. بهائیان در تنزیه جامعه ایران کوشا بوده اند. کافی است به پرونده های بزه کاران چه اقتصادی و چه اجتماعی به دفاتر زندان ها و

دادگستری مراجعه کنید تا مطلب روشن شود.

متأسفانه برخی از دوستان فعالیت های سیاسی را در اسلحه به دست گرفتن و یا شعار دادن و مرده باد، زنده باد گفتن می دانند، نه در ایجاد نهادهای مدنی و تقویت فکر آزادی خواهی و تحمل دگراندیشی در جامعه. برخی از دوستان هم آزادی را برای قشری می خواهند و گروهی دیگر خواهان آزادی های” پرولتاریا” و یا طبقه مشخصی به نام “بورژوازی” هستند. به همین دلیل همیشه در کشاکش و مبارزه آشتی ناپذیر با هم دیگر هستند. اما همه گروه ها هیچگاه خشونت را محکوم نکرده اند. حتی زمانی که احمد کسروی مورخ و نویسنده بزرگ ایران به دست فدائیان اسلام ترور شد، یک اعلامیه هم در محکومیت این عمل زشت ندادند.

زمانی که آیت اله قمی که به علت مخالفتش با حق آزادی زنان و تشکیل ارتش نوین و سربازی اجباری و عدم اجازه دخالت روحانیون در اوقاف به عراق رفته بود پس از شهریور ۱۳۲۰ به دعوت دولت به ایران  بازگشت. جالب است که حزب مارکسیستی توده ورود آیت اله را تبریک گفت. هرگاه یک گروه سیاسی مورد حمله قرار گرفت سایر گروه ها نه تنها که از حقوق شهروندی هم وطنان خود دفاع نکردند بلکه از گرفتاری های آنها هم اظهار خوشحالی کردند.

به همه جنایات، اذیت و آزارها، قتل و غارت ها نسبت به بهائیان در ۱۷۰ سال گذشته یک اعتراض ساده هم از جانب هیچ گروهی نشد. تازه آن هم به همت ابتدا یک نفر و دیرتر چند نفری در سالهای گذشته به فشارهایی که به بهائیان وارد می شود این جا و آن جا اعتراضاتی می کنند. جامعه ما باید به این نتیجه برسد که احترام به حقوق وکرامت انسانها بدون توجه به اعتقادات آنها از وظایف انسانی است و باید به آن متعهد بود.

آگوست ۲۰۱۴ برابر با مرداد ۱۳۹۳