چهار جلد داستان بلند و خواندنی نویسنده کانادایی ساکن تورنتو کنت آپل برای کودکان و نوجوانان را خواندم و بسیار دوست داشتم. داستان ها عبارتند از:

بال نقره ای

بال آفتابی

بال آتشین

بال تار

موضوع داستان ها شباهت زیادی به داستان های کودکان مانند ماهی سیاه کوچلوی زنده یاد صمد بهرنگی و جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ دارد. هم در آن داستان ها و هم در این چهار جلد هر یک از نویسندگان، زندگی و سنت زیستی درازمدت ماهی ها،  مرغان دریایی  و خفاشان را مورد پرسش و چالش قرار می دهند.

ماهی سیاه کوچلو از مرداب و جوی کوچک آبااجدای به دریا می رسد، جاناتان هم دل و جان به پرواز در آسمانها می سپارد. در این داستان خواندنی هم خفاش جوانی می خواهد سر از زندگی تاریک و ترسناک خفاشان در بیاورد و هنگام که دل به آسمان می زند و پرواز در نور را تجربه می کند می بیند دیگران و بسیارانی سودای همین شیدا که  خودش (شید کوچولو) شیفته ی آن شده، داشته اند و نه تنها نخستین نیست که  ادامه دهنده ی راه پر سنگلاخی است که دیگران جان و زندگی خویش را بر سر آن نهاده اند.

تفاوت داستان کنت آپل با دیگران در انتخاب نوع حیوان است. انواع دیگر، هم به لحاظ ظاهری و هم از منظر مهر و علقه ای که می توانند در خوانندگان خردسال خود ایجاد کنند، از پیشینه و پس زمینه ای مثبت به سود ماجرا بهره مند هستند. یعنی کودکان از ماهی ها و یا پرندگان خاطره های خوش و تصویرهای دل نشین در ذهن دارند. امری که در مورد خفاشان صدق نمی کند. از خفاشان نه تنها تصویرهای زیبا و دل نشین در جامعه و ادبیات و داستان ها دیده نمی شود، بلکه خلاف آن رایج است. خفاشها به خونخواری و بیماری پراکنی و بدگلی شهرت دارند. برای همین پرداختن داستانی که بتواند همدلی هنرپذیر را بویژه در سنین کودکی و نوجوانی جلب کند، کار چندان آسانی نخواهد بود. آپل اما از منظر دیگر و بهتری، هم خفاشان را دیده و هم با مطالعه همه جانبه زندگی و زیست آنها به ظرایفی دست یافته است که تصویر پیشین و منفی این پستانداران پرواز کننده ی پرجمعیت روی زمین را در ذهن خواننده به کلی دیگرگون می کند.

در کوشش های کنت آپل بسیاری از ویژگی های شناخته شده ی خفاشان به کمک جذابیت بیشتر داستان می آیند تا هم خواننده بیشتر با این پستانداران پرنده آشنا شود و هم داستان از هیجان فزون تر و بهتری بهره ببرد.

در جهان ۱۲۴۰ گونه خفاش وجود دارد. این رقم یعنی نزدیک به ۲۰ در صد کل گونه های پستاندار دنیا. خفاشان را می توان به دو دسته ی اصلی و بسیاری دسته های فرعی تقسیم کرد. دسته نخست خفاشان بزرگ هستند که به خفاشان میوه خوار مشهورند که در پیدا کردن راه و چاه خویش نسبت به دیگر جانوران چندان ویژه محسوب نمی شوند. این نوع خفاش را گاه روباه پرنده نیز نامیده اند، به دلیل شباهت ظاهریشان با روباهان. دسته دیگر را خفاشان کوچک می نامند. این خفاشان همانها هستند که برای پیدا کردن مسیر خویش از روش پژواک آوایی سود می برند. علاوه بر خفاشان، نهنگ های دندان دار و چند دسته از جانوران حشره خوار و دو گونه پرنده ی غار نشین نیز از همین روش پژواک آوایی برای راه یابی به مقصد بهره می برند. پژواک آوایی یا به سخن دیگر انعکاس صوتی بیشتر برای ردیابی در تاریکی استفاده می شود. از آنجا که توان دید خفاشان زیاد نیست، و آنها تنها در شب شکار و فعالیت می کنند، به همین دلیل از نوعی سیستم ناوبری ناوابسته به بینایی استفاده می کنند. آنان صدا ایجاد می کنند و به تغییرات صوتی بازتافته از اطراف گوش فرا می دهند و از همین روش راه خود را پیدا و موانع را شناسایی می کنند. در نتیجه کشف موقعیت اشیا و تجزیه و تحلیل محیط اطراف با همین شیوه برای خفاشان ممکن می شود. خفاشان با بالهای ظریفشان که به بالهای ایرفول شهرت دارند به توانی دست می یابند که سبب حرکتشان به پیش و پرواز می شود، به این عمل پیشرانش می گویند.

خفاشان از رسته ی بال دستان هستند. هر بال خفاش پنج انگشت دارد. بال خفاش با بال پرندگان دیگر تفاوت دارد، پوست این بال مانند چرم است. و خاصیت ارتجاعی دارد و به همین دلیل بالها در درازای استخوان های دست و انگشتان حرکت می کنند. بال زنی خفاشان مانند پرندگان دیگر نیست. یعنی بالهایشان را بالا و پایین نمی برند، بلکه انگشتانشان را کامل باز می کنند و چون انگشتان بلندی دارند که با پوست نازکی پوشیده شده اند در نتیجه می توانند مانند بال عمل کنند.

خفاشان شکارچیان خبره ای هستند، خفاش قهوه ای در یک ساعت می تواند ۱۲۰۰ حشره در مقیاس پشه را شکار کند. و نزدیک به بیست میلیون خفاشی که در غارهای براکن تگزاس در امریکا زندگی می کنند و از نوع دم آزاد مکزیکی هستند هر شب نزدیک به ۲۰۰ تن حشره شکار می کنند. خفاشانی خون آشام به معنایی که در اذهان عموم هست نیستند. اگر در مکزیک گاوی را ببینید که خفاشی بر پشت او نشسته و او را گاز گرفته است، متوجه می شوید که خفاش خون گاو را لیس می زند.

از ویژگی های دیگر خفاشان این است که چاق نمی شوند. سوخت و ساز بدنشان به گونه ای است که می توان از نوع سوخت و ساز ایده آل نامیدش، تا بدان پایه که آنها قادر هستند انبه، موز و انواع توت ها را در زمانی نزدیک به ۲۰ دقیقه هضم کنند.

تازگی ها در بزاق خفاش خون آشام ماده ای کشف شده است که گفته می شود ممکن است برای درمان بیماریهای قلبی مفید فایده باشد. زیرا ماده ای که باعث جاری ماندن خون از بدن قربانی خفاش می شود خاصیت جریان بخشی به خون انسان را هم دارد.

خفاشان در سال یک نوزاد به دنیا می آورند. عمرشان از سگهای خانگی هم بیشتر است. با این که گونه های مختلف خفاشان عمرهای متفاوتی دارند، اما گونه ای از خفاش قهوه ای تا سی سال هم می تواند عمر کند. خفاشان به آرایش خویش توجه دارند و حتی پشت گوشهایشان را هم می شویند. روش دیگر آراستن و شستشو دادن خفاشان لیس زدن یکدیگر برای چندین ساعت است.

درباره ی زندگی خفاشان بسیار بیشتر و دقیق تر می توان نوشت، من اما این اندک را به دلیل آشنایی خواننده با داستان خواندنی کنت آپل نوشتم که خالی از ذهن، و یا با پیشداوری منفی به استقبال داستان نرویم.

جلد اول

بال نقره ای

بخش نخست

کنت آپل

ترجمه: حسن زرهی

شید

شید هنگام که بر فراز کناره ی رودخانه در پرواز بود، به دور و بر دقت نمی کرد. اما پژواک آوایی توجهش را جلب کرد و دید سوسکی در حال گرم کردن بالهایش است. بر سرعت پروازش افزود چنانکه گویی به سوی آوای محزون اما گوش نوازی روان است.

با این که در ظلمات شب چیز زیادی دیده نمی شد، اما پوست تیره و ضخیم سوسک زیر نور مهتاب می درخشید. سوسک نوزاد موجودی با پوسته و دو بال بیش نبود. و شید هنوز نتوانسته بود با چشم ببیندش. تنها از طریق پژواک آوایی شناسایی اش کرده و می خواست شکارش کند. در ذهنش پوست سوسک به جیوه درخشانی می مانست که در سر او وز وز می کرد.

به پایین که شیرجه رفت باد در گوشهای قیف مانندش سوت کشید. ایستاد. و با غشای دم سوسک را شکار کرد. شکار را سوی بال چپ کشاند و به دهان برد. در دهان چرخاند و پوسته ی سخت را با دندان شکست و گوشت خوشمزه به گلویش حال تازه ای بخشید. اندکی ملچ ملوچ و مزه مزه اش کرد و آخر به تمامی بلعیدش. خیلی خوشمزه بود. سوسک ها همیشه خوشمزه ترین غذای جنگل بوده اند. کرمها و پشه ریزه ها هم بدک نیستند، اما به پای سوسک نمی رسند. پشه ها یا زیادی ظریف اند، یا تیغ تیغو، هرچند آسان ترین شکار همانها هستند. امشب افزون بر ششصد پشه شکار کرده و خورده بود، عدد درستش را به خاطر نمی آورد چیزی در همین حدود.

پشه ها تنبل و دست پاچلفتی هستند کافی است دهانت را باز نگهداری و هرچند وقت یکبار قورتشان بدهی. شید به امید شکار حشرات شبکه ی آوایی خویش را روانه ی دور و بر کرد. با وجودی که حس می کرد سیر است، اما یقین داشت که باید بیشتر بخورد. مادرش گفته بود باید بیشتر بخورد (در همه ی ده شب گذشته همین را تکرار کرده بود.) که بخورد تا چاق و چله بشود. زیرا زمستان در پیش است.

شید کرمی را از روی برگ درختی قاپید و قورت داد و روی ترش کرد. امکان داشت روزی او هم چاق شود؟ سفر درازی در پیش بود، می بایست به جنوب و خوابگاه زمستانی می رفتند، جایی که همه گروههای خفاشان زمستان را آنجا سپری می کردند.

انعکاس صدای بال نقره ای های دیگر که مانند برق و باد در جنگل در پرواز و شکار بودند را شید توی آن شب سرد و خشک پاییزی می دید و می شنید. بالهایش را می گشود و آرزو می کرد بلندتر و قوی تر بودند. دمی چشمانش را بست و با انعکاس آوایی پیش رفت و حس کرد هوای خنکی پوست صورت و شکمش را نوازش می دهد، که یکباره سوزش سوزنی صدایی در گوشهایش پیچید، آوای بال شاپرک در پروازی بود. بال راستش را کج کرد و سوی طعمه چرخید. اگر موفق شود شاپرک را شکار کند، شب هنگام در “بهشت درختی” (۱) داستان دل انگیزی برای تعریف خواهد داشت. اما کیست که نداند شکار شاپرک چقدر دشوار است. بالهای نرم و نازکش را گشود و ناشیانه حرکت کرد. مضحک بود با اینکه درست بالای سر شاپرک بود و می توانست به راحتی شکارش کند باز شبکه ای از اصوات دورش تنیده شده بود که کار را برایش دشوارتر می کرد، برای این که بهتر بتواند خیز بردارد بالهایش را توی هم جمع کرد. اما گرد بادی از پژواک های آوایی پراکنده توسط شاپرک در چشم برهم زدنی بینایی آوایی و نیروی خیال او را نقش بر آب کرد، و یکباره دید که نه یکی بلکه یک دوجین شاپرک این سو و آن سو در پروازند. توی همان آشفتگی و پریشانی دقت کرد و دید شاپرک همچنان پیش روی اوست. و با چشمان خویش می بیندش. توانست شبکه آوایی را متوقف کرده و با خود زمزمه کند:

از چشمانت استفاده کن همین حالا فقط از چشمانت استفاده کن. با شتاب بیشتر پرید و با سرعت زیاد پایین آمد، پنجه گشود و با بالهای پر باد پس نشست و برای گرفتن طعمه دم جلو داد… شاپرک اما به آسانی بالهایش را جمع کرد و خود را از دسترس او به در برد.

شید در آن حرکت تند قادر به توقف نبود برای همین تعادل از دست داد و پا در هوا ماند پیش از آن که بتواند بار دیگر تعادل به دست آورد برای دمی سقوط کرد، اما توانست بر اوضاع مسلط شود، برای لحظه ای حس کرد شاپرک را در چنگ دمش دارد، هرچند به زودی دید که این طور نیست و شاپرک دارد بر بالای سر او با خونسردی پرواز می کند.

” اوه نه، تو نخواهی توانست!”

بال برهم زد و آرام اوج گرفت. به شاپرک نزدیک شده بود که ناگهان خفاش دیگری در برابرش ظاهر شد و در چشم برهم زدنی شاپرک را شکار کرد و در دهان نهاد. شید داد زد: ” آهای، اون مال منه!”

خفاش گفت: “تو بختت رو از دست دادی!”

شید صدا را شناخت؛ شینوک بود، یکی دیگر از بچه های گروهشان. پافشاری کرد: “شاپرک من بود!”

شینوک جواب داد: “شک دارم.” و با ولع شاپرک را جوید و بال هایش را از لای دندانهایش تف کرد: “به راستی همتا نداره.” و از روی عمد ملچ ملوچ کرد. “شاید یکی از همین شبا شانس به تو هم رو کنه جوجه  لاغر  مردنی!”

شید با شنیدن خنده دانست که خفاش دیگری هم آنجاست. آن یکی نوزاد به طرف آشیانه شان که همان نزدیکی ها بود پرواز می کرد. شید با خود اندیشید لابد در دو شب آینده همه درباره ی این ماجرا حرف و حدیث خواهند کرد.

شینوک بالهای شکوهمندش را جمع کرد و با زیبایی تمام فرود آمد. پنجه های پشتی اش را روی شاخه ی درخت پهن کرد و وارونه تاب خورد. شید وقتی دید خفاشان دیگر برای شینوک جا باز می کنند، با حسی آمیخته ی خشم و حسادت نگاهش کرد. دید جرود (۲) که هیچوقت بیش از یک بال زدن از شینوک دور نمی شد و اگر شینوک از او می خواست که میان توفان و صاعقه بر فراز درختان پرواز کند بی گمان نه نمی گفت، آن جاست، علاوه بر او  یارا(۳) و آسریک(۴) و پنومبرا(۵) هم بودند، گروهی که همیشه با هم به سر می بردند و شید دوست نمی داشت در جمع شان باشد. و  حالا، همپروازی با آنان برایش شکست محسوب می شد. برای همین اندکی دورتر روی شاخه ای نشست. و دانست که به خاطر پرواز در آسمان بازوی راستش کمی درد می کند و از این که جوجه ی لاغر مردنی خوانده می شود متنفر است.

ادامه دارد

۱-Tree Haven

۲-Jerod

۳-Yara

۴- Osiric

۵- Penumbra