پیامهای شادباش رهبران جهان به جو بایدن، رئیس جمهوری منتخب آمریکا، و کامالا هریس، معاون او
در پی اعلام خبر پیروزی جو بایدن، نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، بسیاری از رهبران جهان این پیروزی را
Read Moreدر پی اعلام خبر پیروزی جو بایدن، نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، بسیاری از رهبران جهان این پیروزی را
Read Moreبه دنبال انتشار «ویدئوی دلخراش از بدرفتاری نیروی انتظامی» با مردجوانی به نام مهرداد سپهری در مشهد و مرگ وی، دادستان نظامی خراسان رضوی
Read Moreایران آدم بزرگ زیاد ندارد، در نتیجه آدم بی درنگ دلش می خواهد حال که این طور است به همین شمار اندک دل خوش کند و امیدوار باشد آیندگان
Read Moreحال که به درآستانگی شهروند برای سی سالگی – که گونه ای بلوغ از آن بارش می گیرد- نگاه می کنم، با خویش زمزمه دارم که آیا ما را به این ماندگاری
Read Moreخبرگزاری فرانسه در گزارشی نوشت که انوشه آشوری، زندانی دوتابعیتی بریتانیایی ایرانی، با فرستادن پیامی صوتی از داخل زندان اوین
Read Moreپرزیدنت دونالد ترامپ ساعتی بعد از اعلام رسمی آزادی مایکل وایت در توئیتر خود به این خبر واکنش نشان داد و گفت از تلاش برای آزادی
Read Moreگفت و گوی شهروند با رضا بنایی کنشگر اجتماعی – سیاسی در پیوند با جامعه ایرانی- کانادایی و کنگره ایرانیان کانادا و نقش آن در این جامعه
Read Moreبخش نخست گفت و گوی شهروند با رضا بنایی کنشگر اجتماعی – سیاسی در پیوند با جامعه ایرانی- کانادایی و کنگره ایرانیان کانادا و نقش آن در این جامعه
Read Moreآمریکا بر اساس حاکمیت قانون بنا شده است. این، شالوده رفاه، آزادی، و شیوه زندگی ما است. اما در جایی که قانون نباشد، فرصت وجود ندارد
Read Moreحسین کدیور، خلیل دهقان پور، کمال نعمانیان، و محمد وفادار، چهار نوکیش مسیحی که پیشتر توسط دادگاه انقلاب هر یک به ۵ سال زندان محکوم
Read Moreخبرگزاری آسوشیتدپرس می نویسد که دریافته است چین در پشت صحنه تاخیرهای عمدهای داشت و مقامات سازمان بهداشت جهانی نیز از بابت
Read Moreسخنگوی وزارت خارجه ایالات متحده، هرگونه مبادله زندانی میان ایران و آمریکا در ارتباط با بازگرداندن سیروس عسگری به ایران
Read Moreبه امید آن که ما ایرانیان و نسل های آینده مان نوروزهای بسیاری را بی حضور کرونای جمهوری اسلامی و ویروس کرونا به جشن بنشینیم و بنشینند.
Read Moreشید خود را از چنگال گات خلاص کرد و به سوی مارینا روانه شد. بازویش جور بدی خون آلود بود. اما پیش از آن که بتوانند توی دریای ابر شیرجه بروند،
Read More۴۴ در همان حال که چشمانش را به سختی روی هم می فشرد باز برق سوزان تحمل ناکردنی ای به بینایی آوایی...
Read More“میشه گفت کشتن، من اما تونستم نیزه رو به موقع از تنم دربیارم.” و به شید نگاه کرد و ادامه داد: “من به باقی نقشه ی آوایی احتیاج دارم.”
Read Moreشید در پی مارینا از تونل بدون هوا به زحمت خود را بالا کشید، بالا و بالا و بالاتر. پنجه هایش با هرگام بیشتر توی گل و لای فرو می رفت.
Read Moreصدای ترسناک از توی تاریکی می آمد. سر نگهبان با خاطری آسوده اطاعت کرد و موشان شید و مارینا را به سوی در ورودی هل دادند. شید کوشید
Read Moreانسان معاصر علاوه بر آن سرگشتگی آشنای دوران و اعصار، دچار یک خانه عوض کنی تازه هم، به گفته ی عیدی، شده است. گریز از میهنی که بر اثر
Read Moreاما چه کار دیگری می توانست بکند؟ با نگرانی همراه مارینا به سوی عمق چاله پرواز کردند. سوراخ دور و درازی بود که از دو سو ادامه می یافت.
Read Moreدر میان سکوت کوتاه غرش باد صدای زوزه ی ترسناکی به گوش شید خورد. نگاه که کرد دید مانند کابوس هولناکی در هوا معلق بودند. به برهان های
Read Moreبه مسیرمون ادامه می دهیم.” صدای زوزه ی ضعیفی وادارش کرد که از ورای بال به پشت سر نگاه کند و دیدی آوایی بزند. صدا در
Read Moreشید هرگز تاکنون این همه احساس تنهایی نکرده بود. چنان دل در گرو دوستی مارینا داشت که تصور در کنار او نبودن برایش محال به
Read Moreسیرروکو با چهره ای درهم گفت: “نه، بال نقره ای نمی تونه بمونه.”
مارینا پرسید: “چرا نمی تونه؟”
شید انتظار نداشت مارینا چنان محکم
پنه لوپ پرسید: “چی شده؟”
مارینا آرام گفت: “منم همینطور فکر می کردم، فکر می کردم حلقه معنا داره، اما در واقع با من و حلقه
شید دیگر مدام سردش بود. می کوشید شب های گرم تابستانی بهشت درختی را به یاد بیاورد، اما نمی شد. مسیرشان در دو سه ساعت
Read Moreبرف باریدن گرفته بود. در آغاز دانه های برف آهسته و نرم فرود می آمدند. و شید از میانشان مارپیچ پیش می رفت. مفتون شکل های پیچیده ی
Read Moreمارینا زمزمه کرد: “دیگه حس خوبی نسبت به آدما ندارم.”
شید چیزن نگفت.
..مارینا اما یادش آمد که دو شب پیش
شید چرخید و رفت میان درختان، هرچند دیر شده بود.
شید؟ شید تویی؟ شید که در پنهانگاه خود قوز کرده بود، تراب را دید
گات با جدیت گفت: “ما اجازه نمی دهیم برادرها و خواهرهایمان این طوری مورد تهدید قرار بگیرن.” به شید نگاه کرد. شید اندیشید گات خیال می کند او ترسوس
Read Moreهمین بیت زیبای نظامی خود به تنهایی توان آن را دارد که شارح و معنانمای احترام و افتخاری باشد که نصیب و نثار شعر و حضور رویایی
Read Moreکات پاره دیگری از گوشت سنجاب را کند و شادمانانه جوید. بعد به آسمان نگاه کرد و یادش آمد که دومین شبِ با مارینا و شید بودنش است.
Read Moreاین که رسانه های فارسی زبان در جهان بزرگ و رنگارنگ ایرانی بتوانند دوام بیاورند و مستقل بمانند به معجزه بیشتر می ماند تا واقعیت. شاید
Read Moreمارینا با اصرار: “اما اونا منو زندونی نکردن.”
گات شانه بالا انداخت و گفت: “آدما دوست ما نیستن.” و با لحن بدی…”
و شید از فراز بال به پشت سر نگاه کرد و آسمان را هم با چشم و هم با بینایی آوایی پایید، چیزی اما ندید. به حومه ی شهر که رسیدند شید
Read Moreتیرگان هر دو سال یک بار در شهر تورنتو با مجموعه ای از برنامه های ادبی- هنری- فرهنگی- کودکان و سرگرمی و با حضور جمعی از نویسندگان
Read Moreشید آه کشید. درست بود که برج را پیدا کرده بود و صلیب هم با نشان مطابقت تمام داشت، اما از سوی دیگر باور داشت که این ها کفایت
Read Moreشید دیده گشود، چنانکه گویی همین حالا پلک بهم رسانده بود. ظفر را بالای سرش دید که از همان بالا نگاهش می کرد.
Read Moreشید ناگهان متوجه درد بال چپش شد، و نگاه کرد و دید توی پوست آن سوراخ کوچکی ایجاد شده است و خون تیره ای از آن آهسته می چکد. “باید جای منقار
Read Moreمی دانست نخست او باید وارد مناره شود. برای همین نفس عمیقی کشید چون یقین داشت پرواز در دهان مخلوقی سنگی که از دهانش آب می چکید کار
Read Moreحق با مارینا بود. آنجا به شب جنگل می ماند. نور از شهر از آن پایین به بالا می تابید و آنها بر فراز شهر در دور و بر برجهای بسیار پرواز می
Read Moreکبوتر فرمانده، با تحکم گفت: “کافیه!” و بعد از تشر ترس آور آن یکی کبوتر سکوت کرد. هرچند هنوز سرش را به جلو و عقب تکان می داد. شید
Read Moreهنرمندان اغلب گونه ای گرایش به انسان دارند. اگر این گرایش نباشد، یا کم رنگ باشد بخت ماندگاری هنر زیاد نخواهد بود. از دیگر سو آرزوی آزادی
Read Moreشید و مارینا بر فراز شهر با بهت پرواز می کردند. شبکه ی بی انتهای نور در سراسر افق به گونه ی افسون کننده ای گسترده بود. از پایین صدای
Read Moreتراب از زیر شبکه چرخی زد و شیرجه رفت و دور شد. اما چنگال های گات همچنان پیرامون روزنه فلزی گیر بودند. گات فریاد کرد: “زاتس!” و
Read Moreگات از شاخه ی محکمی در جنگل مصنوعی آویزان بود. هوا گرم بود. اما گرمای خورشید درخشان استوایی نبود، از کوره ی مصنوعی زیرزمین
Read Moreشید گفت: “می دونی چیه، حالم خوش نیست…
“حقته.”
” حقمه؟ پس تو چی؟ فکرش که مال تو بود، نبود؟”
شب بعد مارینا گفت: ” چه بسا کار دشواری باشه!”
از فراز خلیج پرواز کردند. هلال ماه در دل آسمان آویزان بود. نسیم ملایمی
“سعی کردم، اما فایده نداشت، حرفای منو نمی فهمیدن، خودشون اما با هم با صدایی بم و بلند حرف می زدن. صداشون و حرفاشون به رعد و برق
Read Moreمارینا شید را به آلونکی فرسوده و چوبی در نزدیکی خلیج برد که به سختی می شد توش جنب خورد. آشیانه میان کوتی از تورهای ماهیگیری،
Read Moreقایق مستقیم در مسیر افق روان بود. به قایق نزدیک و نزدیکتر شد. باد همچنان در پی اش وزان بود. عقب گرد کرد و ناگهان متوقف شد. چنگال گشود که
Read Moreشب بعد که می خواستند روانه ی سفر شوند، مه تمام دره و درختان را پوشانده بود و باد تندی توی گوش شید سوت می کشید. او در همان حال
Read More…شاید این داستان ها حقیقت داشته باشند. کسی چه می داند. شاید ما هم زمانی بتوانیم در روشنایی روز پرواز کنیم و از هیچ مخلوقی ترس به دل
Read Moreبا این که تنها شمار کمی از خفاشان برای نبرد با شعله ها به میدان آمده بودند، شید توانسته بود شعله کوچک دیگری را هم خاموش کند، که در گوشه و کنار
Read Moreشید آشفته همراه فریدا و مرکوری به سوی فراز بهشت درختی روانه شد و جغدان را دید که در آن سو پرواز می کردند. در اوج آسمان بودند. نزدیک …
Read Moreو شید شرح ماجرایی را شنید که از محوطه ی انتهای غار به گوش می رسید. با این که صدا خیلی ضعیف بود، به دقت گوش سپرد و چند کلمه
Read More“نسل های زیادی رنج بردن و زحمت کشیدن تا اینجا ساخته شد، هرچند می بینی که هنوزم صدا ضعیف و کشدار است. در اینجا صداها برای قرن های
Read Moreشید گرد و غبار و شن و ماسه ی بالهایش را لیسید و پاک کرد. به نظرش رسید واقعه ی مربوط به جغدها متعلق به گذشته های دور
Read Moreشید و مادر بی درنگ به هم نگاه کردند. پیش از این هم چند باری دچار دردسر شده بود، اما این بار نخست بود که از سوی بزرگان گروه احضار
Read Moreعزیزی موفق شده است صورت پذیرفتنی از روایت رمان در محور زندان و بازجویی و آزار دستکم غیر جسمی را رقم زند. با اینکه طرح و توطئه داستان محور
Read Moreدر همان حال که به جغد زل زده بود حس می کرد از او بیزار است. از دیگرسو یقین داشت که هیچ خفاشی قادر به کشتن جغد نیست. جغدها غول پیکر هستند
Read Moreاین نخستین و مهمترین حرفی بود که تاکنون خطاب به خفاشان نوزاد زده شده بود. هرچند کلی قاعده و قانون دیگه هم …بود که به همه و به شید هم
Read Moreواقعیت بودنش را اما نمی توانست انکار کند. در مقایسه با شینوک و کوچولوهای دیگر جثه ی او نحیف تر و کوچکتر بود. خیلی کوچک، پیش از موعد به
Read Moreچهار جلد داستان بلند و خواندنی نویسنده کانادایی ساکن تورنتو کنت آپل برای کودکان و نوجوانان را خواندم و بسیار دوست داشتم. داستان ها عبارتند از
Read Moreیک روز بعد از تاریکی هوا با هم رفتند به زمین بازی مدرسه و لوئیس ادی را روی تاب زنجیری بزرگ هول داد. ادی خودش را سپرده بود به
Read Moreماه آگوست بود. هوای توی کلیسا دم کرده بود. کارل اما همیشه حتی تو گرم ترین روزای تابستون هم کت و شلوار تن می کرد. در مقام صاحب ..کسب و کار و نماینده بیمه
Read Moreیک روز آخرهای ماه جولای بود که روث به همراه پیرزن دیگری که هنوز می توانست رانندگی کند، رفت بانک خیابان مین. جلوی باجه بانک پولی را که داشت از حساب پس اندازش برداشت می کرد از مامور بانک گرفت و تا کرد گذاشت توی کیفش. زیپ کیف را بست و راه افتاد که برگردد. هنوز به در بانک نرسیده بود …
Read Moreهمیشه می خواستم شاعر بشم. گمون نکنم کسی غیر از دایان اینو می دونست. در کالج همزمان ادبیات می خوندم و در رشته معلمی مشغول بودم. شعر اما منو شیفته خودش کرده بود. کارهای شاعرانی مثل تی اس الیوت، دیلان تامس، ای ای کامینگز، رابرت فراست، والت ویتمن، امیلی دیکنسون را می خوندیم. بعضی شعرهای…
Read Moreشعارهای پر شر و شور و نه لزوما پر اندیشه و شعور در امر سیاست و سیاستمداران کم کارکرد نیست. دانالد ترامپ رئیس جمهوری کنونی امریکا هم از همین شیوه بهره بسیار برد تا رقیب خود را از میدان بدر برد.اگر از سر انصاف به رئیس جمهوری کنونی امریکا و کارنامه ی او نگاه کنیم، بی گمان او از نادر سیاست مدارانی بوده ….
Read Moreشب دوم هم مانند شب نخست گذشت. شام خوردند، یک دست ورق آورد و سر میز شام در آشپزخانه گونه ای بازی ورق به جیمی یاد داد، بعد رفتند طبقه ی بالا. پسرک آماده ی به رختخواب رفتن شد. روی صندلی کنار ت نشست، تلفن او را کنار گذاشت و ساعتی برایش کتاب خواند، بوسیدش. در را نیمه باز و چراغ را برایش…
Read Moreهالی روز بعد از “کلرادو اسپرینگ” تا هولت با ماشین آمد، لوئیس دم در به دیدارش رفت و بوسیدش. روی نیمکت پیک نیک حیاط پشتی نشستند و شام خوردند. بعد ظرفها را با هم شستند و تو مهمانخانه شراب نوشیدند.
هالی گفت: تو این فکرم که تابستونی برا دو هفته ای به ایتالیا برم، به فلورانس….
ادی با ماشین به خانه ی همسایه اش روت رفت. پیاده شد و به سوی در پشت خانه راه افتاد. پیرزن روی صندلی ای توی ایوان خانه به انتظار نشسته بود. هشتاد و دو سال داشت. ادی که رسید از جا برخاست. زنها با قدم های شمرده از پله ها پایین رفتند، روت بازوی ادی را گرفته بود، به ماشین که رسیدند ادی کمکش کرد سوار شود…
Read Moreعصر روز بعد از بیمارستان مرخص شد. گویی بیش از آنچه گمان می برد مریض بوده است، نزدیک به یک هفته ی تمام زمان برد تا دوباره حس سلامت کامل کند، چنان حس سلامتی که بتواند به زن تلفن کرده و بپرسد، آیا همچنان می تواند شب را پیشش برود…..
Read More«شب جانان» رمان خواندنی است از «کنت هاروف» نویسنده آمریکایی زاده ی کلرادو. این آخرین رمان اوست. سالها پیش دوستی رمان را به من داد که بخوانم و هنگام که کتاب را می داد کلی از خوبی هایش حرف زد. تازگی فیلمی با اقتباس از این رمان با بازی رابرت ردفورد و جین فوندا ساخته شده که دیدنی است. دیدن فیلم مرا بار ….
Read Moreسروصدای ناخرسندی در سالن بلند بود. برخی از مدعوین ایرادگیر و خشمگین متوجه شده بودند که مورد تبعیض قرار گرفته اند. شرابی که سر میزشان آورده بودند همان شرابی نبود که سر چند میز دیگر باز شده بود. بعضی مهمانان داشتند با خوراک اصلی پذیرایی میشدند در حالی که آنها هنوز پیش غذا نگرفته بودند. …
Read Moreروصدای ناخرسندی در سالن بلند بود. برخی از مدعوین ایرادگیر و خشمگین متوجه شده بودند که مورد تبعیض قرار گرفته اند. شرابی که سر میزشان آورده بودند همان شرابی نبود که سر چند میز دیگر باز شده بود. بعضی مهمانان داشتند با …خوراک اصلی پذیرایی میشدند در حالی که آنها هنوز پیش غذا نگرفته بودند.
Read Moreروز ۱۲ مارس فرا رسید. هوا مانند بهار ملایم بود. لیلا از من خواسته بود زودتر بروم خانه قدیمیاش و کمک کنم موهایش را بشوید و درست کند و لباس عروسی بپوشد. مادرش را از خانه بیرون فرستاده بود. تنها بودیم. روی لبه ی تخت با شورت و سینه بند نشست. لباس عروسی کنارش روی تخت مانند پیکر مرده ی یک زن بود…
Read Moreآن شب خوشحال به خانه بازگشتم. رفتم دستشویی در را قفل کردم تا کسی مزاحم نشود. تا نزدیکهای صبح درس خواندم. سرانجام رفتم خوابیدم. ساعت شش و نیم به زور بیدار شدم و نخستین کارم پاکنویس متن بود. متن را یک بار با دستخط زیبای لیلا با آن انحناهای دوست داشتنی خواندم. همان دستخطی که یادآور…
Read Moreفرخنده حاجی زاده که شیرین بختانه مهمان شهر ماست، نویسنده ای است که در نحو و زبان و بیان و به کار گیری درست نشانه ها آثاری خواندنی آفریده است. آثاری که دست کم می توان به صفت پر رنگ متفاوت متصفشان کرد. این آثار از منظرهای بسیاری جنبه ها و جلوه هایی دارند که به دیگر آثار نویسندگان هم زمان او شباهت …
Read Moreاین مصرع “ما را به سخت جانی خود این گمان نبود” که گمانم از شکیبی اصفهانی است، اندکی از درد هجری که ما مردم سرزمینی به نام ایران در درون و بیرون کشور کشیده ایم، نشان می دهد. سخت جانی میزان سنجش تاب آوری ما است در این دوران نه چندان کوتاه که در دل خود دو قرن را هم کم و بیش دارد. دو دهه ی پایانی قرنِ
Read Moreآن عروسی را محله تا مدتها در خاطره مشترک خود حفظ کرد. مقدمات عروسی همزمان شده بود با تولد آرام آرام، با شکوه و رشک انگیز کفشهای چهرولو. دو حادثهای که به نظر میآمد هرگز به انجام نخواهند رسید. عروسی فشار بسیاری بر مغازه کفاشی وارد ساخته بود. فرناندو و رینو نه تنها بیوقفه روی کفشهای تازه….
Read Moreکارم آغاز شد. و همزمان با آن، زندگی با دوست پسر. نوشت افزار فروش یک کارت اتوبوس به من داد و من هر روز با سه تا دختر سوار اتوبوس شلوغی میشدم و آنها را به پلاژی مجهز به سایبانهای رنگی، سکوهای سیمانی، در کنار دریای آبی میبردم که پر بود از بچه مدرسهایها و زنهای پولدار و حریص اهل دک و پز که دغدغه ….
Read Moreاین دعوا برای من همیشه یادآور آن سال بود و آن واکنشی که تصمیم لیلا برای ازدواج با استفانو در میان پسران جوان محله برانگیخته بود. پسرانی که آشکارا یا در پنهان دلباخته لیلا شده بودند و او را میخواستند و به احتمال زیاد هنوز دلباخته و خواستارش بودند، اما راستش خود من هم نمیدانستم چه حسی دارم. همیشه از لیلا هواداری …
Read Moreماجرای نامزدی لی لا مورد حسد دیگران قرار گرفته و باعث رنجش خاطرها شده بود. با این همه در قیاس با رفتار آزار دهنده ی آن دختر لاغر مردنی دوران کودکی مان حال دختر جوان خوش اقبالی به حساب می آمد. از خودش شنیدم که رفتار مادر استفانو و بویژه برخورد پینوچیا با او خیلی خصمانه بوده است، بدان پایه که به روشنی…
Read Moreدوست داشتم ارتباط های اینجوری را کشف کنم، مخصوصا اگر به لیلا مربوط بودند. در پی فهم رشتههایی بودم که میان ما لحظه ها و حادثه ها را رقم می زدند، لحظه ها و حادثههایی دور از هم که میانشان هم یگانگی و هم بیگانگی را میشد دید. در آن دوران این ماجرا به سرگرمی همه روزه ام تبدیل شده بود…..
Read Moreمولود وقتی برگشت تو دید سمیحه بازوی پدرش را گرفته و دارد به طرف در میرود. چند سال اخیر گونهای خرد و عقل به درون گردن کج او خزیده بود و پرحرفی را کنار گذاشته بود. یکی دو گیلاس راکی که از گلویش پایین میرفت مانند بچههای رام پیش دخترانش بیحرف مینشست. برای مولود هنوز شگفتی آور بود…
Read Moreنزدیکی و صمیمیت عبدالرحمن کج گردن با دخترانش مولود را آزار میداد. آیا این حس چیزی بیش از آزردگی و گونهای حسادت نبود؟ گاهی سمیحه شوخی کنان برای شوهرش حرف های پدرش را هنگامی که سرش از راکی گرم بود و درباره مولود گفته بود، نقل میکرد: «من یکی که سر در نمیآرم چطور دو تا دختر….
Read Moreـ بعدش دیگه میون من و برادرم جدایی افتاد. میپرسی چرا، خب واسه اینکه پدرت مادر و خواهراتو از روستا به استانبول نیاورد. یکریز کار کردین. هم تو هم پدر خدابیامرزت. اون آپارتمانها حق توئه بیشتر از هر کس دیگه ای. خواهرات نیومدن استانبول زحمت بکشن. درستش اینه که هر سه آپارتمانو به اسم خودت بگیری….
Read Moreسمیحه هنگامی که شوهرش را تا دم در بدرقه می کرد به او گفت:
ـ یادت باشه قسم خوردی. نباید به یه شاهی کمتر از شصت و دو درصد راضی بشی. به هیچ وجه مرعوبشون نشو ….
مولود از اینکه میدید تیم فوتبال باشگاه مهاجران چنین محبوبیتی پیدا کرده، سرشار از شادی و خوشبینی شده بود. در دیدار بعدی با فوزیه آشکارا بیقراریاش را نشان داد و گفت:
ـ خودم باید پاشم برم توت تپه و با خالهات حرف بزنم. باید شخصا ازش به خاطر…..
این نخستین باری بود که مولود بطری پلاستیکی بوزا تولید یک شرکت بزرگ را میدید. شش ماه پیش از دستفروش پیری که تصمیم داشت از کار دستفروشی کناره گیری کند، شنیده بود که یک شرکت بیسکویت سازی معروف بوزافروش پیری را که کسب و کارش دیگر رونقی نداشت و در آستانه ورشکستگی قرار گرفته….
Read Moreاکنون مولود در خانه ای که سال های سال با زن و دخترانش مثل روح در یک بدن زیسته بود تنها مانده بود و مانند بیماری احساس تحلیل رفتگی میکرد. آنچنان که صبحها به سختی از رختخواب برمیخاست. در گذشته حتی در سختترین روزهای زندگیاش در برابر دشوارترین موقعیتها همه سختیها ….
Read Moreروز یازدهم سپتامبر مولود و فوزیه تمام روز را مشغول تماشای کلیپهای خبری اصابت هواپیماها به برجهای دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک بودند. آن آسمانخراشها مانند داستانهای فیلمهای هالیوودی ناگهان در میان آتش و دود به تلی خاکستر بدل شدند. مولود تنها به همین بسنده کرد ….
Read Moreیک روز بعدازظهر مولود بیرون باشگاه ایستاده بود و داشت بلوط فروش را تماشا می کرد که با پیرمرد ماست فروش بازنشستهای صحبت میکرد که صاحب ملکی بود. پیرمرد میان صحبت هایش گفت: «باید ببینیم قسمت چی میشه.» واژه ی «قسمت» ناگهان در ذهن مولود به یک آگهی تبلیغاتی بزرگ روی دیوار تبدیل…
Read Moreیکی از ترفندهای زشت نظام و وابستگانش که البته این بار اصلاح طلبان گوی سبقت را از دیگر جناح ها ربوده اند و بسیار آشکار و علنی به جنگ مردمی که با دست خالی در صحنه ای نابرابر در حال مبارزه با رژیمی سرپا مسلح هستند، دست می زنند، انکار هویت تظاهرکنندگان و معترضانی ست که با شعارهای ساختارشکنانه…
Read Moreاز او پرسیدند دو شب پیش مشغول چه کاری بوده. مولود پاسخ داد مانند هر شب رفته بوده بوزافروشی و خیابانها و محلهها و آپارتمان هایی که گذارش به آنجاها افتاده بود با ساعت و به دقت توضیح داد. چند لحظهای بین سئوالها وقفه افتاد. درست همان موقع مولود از لای در نیمه باز سلیمان را دید….
Read Moreنوشتن از نویسنده ای که نویسندگی زندگی او بود آسان نیست. من بیش از دو دهه با براهنی چنان که خود همیشه می گفت از برادر نزدیکتر بوده ام. آدمی که به دلیل انبوه کارهایی که در عرصه ی ادبیاتِ ملاحظه کار ما کرده، بیش از آن که سپاس نثارش شده باشد بدخویی و بدخلقی دیده است. به این چیزها….
Read Moreمرد پارسا به مولود کلام جادویی یاد نداده بود که حمله سگ ها را دفع کند. آیا این حقیقت داشت که سگ های ولگرد استانبول تنها به غریبه ها حمله می کنند؟ اگر این به راستی دلیل پارس کردن سگ ها به آدمها بود، قاعدتا نمی بایست به مولود پارس کنند. آن هم مولودی که حتی در نوسازترین محله ها مانند….
Read Moreیکی از اقدامات مهم دولت در این دوره تقدیم بودجه ۲۰۱۷-۲۰۱۸ به پارلمان بود. این بودجه بدون کسری است و بر اساس آن درآمد و هزینه های دولت در سال جاری مالی متعادل است. این یکی از دستاوردهای مهم دولت انتاریو است که توانست ۸ سال پس از رکود اقتصادی سال های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ کسری بودجه را به تدریج کاهش داده ….
Read Moreآن زمستان و به دنبالش بهار ۱۹۹۶ را مولود با فرهاد گذراند و همزمان با مرور دفتر و دستک بدهی های مشتریها و رفتن به محلهها پیش فرهاد آموزش دید. سه روز دیگر هفته را تنهایی به محله های فقیر میرفت و گاه به کوچه های تنگ و تاریک مرکز شهر سر می زد. تنها سلاحی که در این بازرسی هایش…
Read More