نگاهی به مجموعه داستان «غبار صورتی» اثر نسترن مکارمی
هانا آرنت: «در جایی که همه مقصر هستند، هیچکس مقصر نیست.»
داستانهای مکارمی علیرغم بسیاری از نویسندگان زن، خاستگاه فمینستی پر رنگی ندارند و اگر نام نویسنده را از کتاب حذف کنیم، بسیاری از داستانهایش رنگ و صبغه ی مردانه به خود می گیرند.
داستان «بوی نان سوخته» حدیث نفس جوانی است به نامِ «طاهر»، که با دوستِ مرده اش، اسماعیل که در آتش سوزی سینما رکس آبادان جان باخته است؛ حرف می زند.
طاهر، انسانِ تنها و بی ریشه ای است که در پناه خانواده ی اسماعیل بزرگ می شود ، مهرشان را به دل می گیرد و حتی در رویاهای خود به یکی از دخترهای خانواده دل می بندد. اما آتش سوزی در سینما تمام معادلات زندگی او را بر هم می زند . طاهر که عرصه را بر خود تنگ می بیند از مهلکه می گریزد و …
داستانِ «بوی نان سوخته»، داستانی عمیق و لایه دار است که جدا از ابعاد اجتماعی، عدالت و فلسفه ی آفرینش را به چالش می کشد. داستان، در کلیت خود، داستانِ قیاس است. قیاس سرد شدن آتش بر ابراهیم است و سرد نشدنش بر آن همه آدم بیگناه.
داستانِ «خانه اشغالی»، داستان خانواده های جنگ زده است که از وضعیت دشوار اردوگاه به تنگ آمده اند و قصد سکونت در مجتمعی را دارند که پیش از این محل اسکان آمریکایی ها بوده. این تملکِ بدون مجوز که به نوعی تجاوز به حریم خانواده و زیر پا گذاشتن شرافت انسانی است، زنِ خانواده را برمی آشوبد. در این داستان عطوفت پنهانِ زن نسبت به همنوعانش، که به نظر می رسد به تازگی خانه را ترک کرده اند، او را آشفته می کند ، چرا که خانه، هنوز بوی حضور آنها و بوی گرمای زندگی شان را می دهد.
جویس به این لحظه ی شهودی ناب، که در وجود زن غلیان می کند، تجلی(Epiphany) میگوید. لحظه ای بسیار شریف و انسانی که به کنش داستانی میافزاید اما در مقابل، شخصیت اصلی داستان و خانوادهاش را به سقوطی دوباره میکشاند.
داستانِ «صبرو»، یکی از بهترین داستانهای این مجموعه است. داستانی جذاب و پرکشش که از تعلیق خوبی برخوردار بوده و فضای خاصی را القا می کند. داستان از منظرکودکی با منطق ویژه ی خودش بیان می شود. پیش از این، داستانهایی با این شیوه روایت درکارهای هوشنگ گلشیری ، بیژن نجدی و کوروش اسدی، با شگردهایی متفاوت دیده شده است و به عقیده ی من این داستان را هم می توان به عنوان یک شگرد و بدعت تازه در کنار آنها قرار داد.
در داستانِ «شهرزادِ» کوروش اسدی، حدیث پر مرارت و نابسامانیهای زندگی و مرگ را از زبان کودکی که بین پدر و مادرش سرگردان است می شنویم.
در «عروسکِ چینی من» هوشنگ گلشیری، داستان، از زبان کودکی بیان می شود که مدام با عروسکش حرف می زند و از ورای حرفهایش، خواننده به تراژدی زندگی آنها پی می برد.
بیژن نجدی در داستانِ «چشمهای دکمه ای من»، از زبان یک عروسک، تعبیری شاعرانه از ویرانی یک سرزمین را به دست می دهد و در داستانِ «صبرو»ی نسترن مکارمی، سرگذشت خانواده ای در اردوگاه جنگ زدگان، از ورای حرفهای کودکی که دارد با خدای خودش می جنگد، به تصویرکشیده شده می شود. “خدا داد زد: «برو به جهنم» جهنم داغ بود. دلم سوخت. موهام سوخت. با مشت زدم به کمر خدا. گفتم: «من بچه ام. بچه ها را نباید انداخت توی جهنم. “ص۴۷
در «فیلم وسترن با طعم فلافل»، عشقِ دورانِ نوجوانی راوی از ورای خاطراتی شکسته و تباه شده در شهری جنگ زده به تصویر کشیده می شود. فلافل و فضای دکه، جان مایه و موتیفی است که داستان را می سازد. مکارمی از یک دوران رفته و فنا شده چنان با دریغ و حسرت یاد می کند که انگار همه چیز خواستنی بوده. هر چند او لحن سوگوارانه ای به داستانهایش نمی دهد اما، حزن و اندوه او به تعبیرات شاعرانه می انجامد: «اینجا شهری است برای همه ی کسانی که راهشان را گم کرده اند، که نقشه هایشان غلط و اشتباه از آب در آمده. برای کسانی که نه به دنبال تولدند نه مرگ، دنبال صفحه ای از زندگی می گردند که تا خورده، که پاره شده و شاید مثل اسکناسی که گوشه ندارد هنوز به اعتبار خودش معتقد است. ص۸۳ »
داستانِ «گاردریل»، داستانی است با رویکردی زنانه که از زبان و نثری صمیمانه برخوردار است. فضاسازی داستان بسیار عالی و وحدت تأثیر در آن حرف اول را می زند.
داستانِ «آخرین چاره»، واگویه ای است از عشق و پریشانی و استیصالِ آدمی که همه چیزش را از دست داده است، مگر خاطراتش را. او که دل در گرو عشقی دارد، با پندارهایش زندگی می کند. پندارهایی که دارد آنها را برای مخاطبینی که دیگر وجود ندارند بیان می کند و همان دو جمله ی کوتاه آخر داستان – «بزرگ می شم…دوماد می شم…»- ، کافی است تا خواننده عمق تنهایی او را دریابد.
اکثر داستانهای مکارمی غباری از جنگ بر چهره دارند. جنگ، نه به آن مفهوم متعارف کلمه، بلکه جنگی که در مخیله ی کاراکترهای او، شاید به صورت نامتعارف حضوری چشمگیر دارد. مثل داستانهای «غبار صورتی»، «خانه اشغالی»، و «صبرو»
اما داستانِ «کارمازوفیل»، علیرغم وجه تراژیکش، داستانی درخشان و بی نظیر است و می توان آن را به عنوان یک واریاسیون، از سنت داستان نویسی کافکا به حساب آورد. داستانی خوشخوان و به ظاهر پیچیده با المانهایی به ظاهر خیالی که ریشه در زندگی و باورهای آدمهایی دارد که پا از گلیم خود فراتر گذاشته اند و از قاموس فکری جامعه ی خود سر باز زده اند. داستان کارمازوفیل، سرگذشت آدمهایی است که خانه و زندگی و افکارشان را از آنها گرفته اند و آنها را به شهر مقدس کارما آورده اند. داستان، در ذات خود، سرشار از مفاهیم و استعاراتی است که هر کس می تواند تفسیر و برداشت خاص خودش را از آن داشته باشد. شخصیت های این داستان به واسطه ی ترس و رعب و وحشت در سرزمین کارمازوفیل، در محاق هستند، اما برای مخاطب ملموس و باور پذیرند. اما آنچه که بیشتر به عنوان یک اصل و عامل مشترک در میان این مفاهیم و استعارات و قانونمندی های دهشتناک به چشم می خورد، رعب و وحشت در سرزمینی مسخ شده است که آدمها را به از خود بیگانگی می کشاند. آدمهایی که نامشان را از آنها گرفته اند و با اعداد و ارقام شناسایی می شوند. کارمازوفیل، آرمانشهر مقلوب و جهنمی افرادی است که باید سیستم فکری و ذهنی خود را تغییر دهند. باید از گذشته ی خود کنده، و به آدمهایی بی نام و نشان تبدیل شوند . آنها باید در نظامی زندگی کنند که هیچ چیز حقیقت ندارد مگر حقیقت کارما. آنها آدمهایی بی خاطره اند و تنها راهِ رهایی آنها، فرار از شهر کارما ست. کارمازوفیل، نمادی است از سرزمینی که با مناسبات بسیار سخت فراتوتالیتاریستی کنترل می شود.
زبانِ داستانهای نسترن مکارمی، قابل ملاحظه است و در چمبره ی کلیشه های مرسوم و شعارگونه نمی افتد. مکارمی، بیشتر سعی کرده است دغدغه های وجودی جهان خودش را بنویسد. دغدغه هایی که علاوه بر مکتوب بودن، به صورت تصویر در آمده اند. تصویرهایی که سایه روشن دارند و با ما از یک دوران فراموش شده سخن می گویند.
مجموعه داستان غبار صورتی در بهار ۹۷ توسط نشر آفتابکاران منتشر شده است.