همانطور که بین آدمیان،”تفاوتهای فردی” موجب بروز رفتارهای متفاوت در موقعیتهای مشابه می شود، در جوامع انسانی، اقوام و ملتها نیز به لحاظ تنوع  “تجارب زیسته” و ضمیرناخودآگاه جمعی، و عوامل شکل دهنده ی هوش هیجانی، در شرایط تاریخی شبیه به هم، ازخود  رفتارهای دیگرگون نشان می دهند. رخدادهای امروز “کاراکاس” بی شک ناشی از بحران های فراگیر اجتماعی و اقتصادی است که به طغیان و شورش “نق معمولی”ها منجر شده، بن بست هایی که نتیجه مستقیم اندک سالاری و تمرکز “قدرت” درتمام ابعاد آن در یدِ یک الیگارشی مشخص و استبداد عریان است.

فاتح شدن سبک زمخت و خشونت آمیز (فارغ از نوع و شدت خشونت) توده ها نسبت به تمام طبقات اجتماعی، در دوران گذار و جابجایی قدرت سیاسی، که غالبا با شکل گیریِ ساختارهای اجتماعی جدید وخلق الساعه همراه است، وضعیت پرمخاطره وسرنوشت سازیست.

سربلند و پیروز بیرون آمدن از این آزمون، بسی دشوار و نیازمند برخورداری از تجارب و گذراندن پیش نیازهایی است که از آن به “تمرین دموکراسی و مدارا” یاد می شود. مردم ونزوئلا در صورتی می توانند از آینده روشن و توام با آرامش، همزیستی و ثبات برخوردار باشند که سازوکارهای پایش و نظارت عمومی بر قدرت سیاسی را برقرارسازند، در غیر این صورت، نتیجه جز پهلو به پهلو شدن در بستر استبداد نخواهد بود.

یکی از ویژگی های وقایع سیاسی دوران ما این است که به شدت متاثر از پوپولیسم و سبک و فرهنگ مصرف توده است، که هرچیزی را که غیر و برتر از سایر چیزها باشد، هرکس که تشخص یا استعداد داشته باشد،”منتخب”باشد، نابود می کند!

هرکه مانند دیگران فکر نکند با مخاطره طرد شدن مواجه می شود. بدین لحاظ می توان  ادعا کرد، توسعه جنون آمیز رسانه و سرعت انتقال داده در سطح، توهم آگاهی عمومی و تحلیل شخصی شهروندان، از بیماریها و معلولیت های ذهنی دموکراسی محسوب می شود. جای عمق و وسعت، دگرگون شده است، نهاد آموزش(دانشگاه و آموزش وپرورش جدید) جایگاه اصیل و محتوایی خود را وانهاده و به ابزار صرفِ دسترسی به امکانِ مصرف، تنزل پیدا کرده و علوم انسانی نقش کرونولوژیک گرفته. شتاب سرسام آور زندگی، انرژی و نشاط انسان را بطرز هراسناکی صرفِ توفانِ گزاره های مبتنی بر “صفر و یک” کرده است و البته شکاف بین اراده سخت و شکننده توده و نخبگان و پیشتازان جوامع همواره موجب ریزش و فروریختن کاخ رویاهای کوتاه مدت و مستعجل نسل ها بوده است.

کریستف کلمپ وقتی به کرانه های شرقی ونزوئلا رسید، چنان مجذوب طبیعت و خانه های ساخته برآبِ و نیز مانندِ آن شد که نام “سرزمین زیبایی” بر آن نهاد. مردم این سرزمین از سال۱۵۲۲که تحت استعمار اسپانیا قرارگرفت تا تحقق استقلال به رهبری سیمون بولیوارِآزادیبخش و تا خوردن فریبِ شعارهای عوامگرایانه و نخ نمای “هوگو چاوز” ناشی از ناکارآمدی حکومت ظاهرا دموکراتیک وقت، و فقدان امنیت عمومی و … تجارب و روزگارانِ سختی را از سر گذرانده و همواره در بیم و امید شاهدِ تاراج ، مصادره و تصرف عدوانی ثروت سرزمین خود بوده اند.

 امروز، مردمِ به تنگ آمده از فقر، فساد و تحقیر، رویای بازگشت به دموکراسی نیم بندِ پیشا چاوزی را دارند. فارغ از اینکه نظام همچنان دو قطبیِ جهانی چه رویکردی نسبت به کنش توده متلاطم کاراکاس دارد،کمک مالی سخاوتمندانه! ترامپ به یک طرف دعوی وحمایت سیاسی تند و تیز پوتین و اقمار نوینش از طرف دیگر ، برای فرزندان ونزوئلا آب و نان نمی شود. سرنوشت فردای این جغرافیای آلوده به بوی نفت، به میزان خرد انسانی مستقل و خود بنیاد، ایمان به این خرد در فهم جهان، و عینی دانستن نتایج و دستاوردهای عقلانیت با نگاهِ یافت باورانه و تجربه گرایانه دارد. آنچه امروز در خیابانهای کاراکاس می گذرد، می تواند برای مردمان در بند و گروگان گرفته ی نظامهای تمامیت خواه و فریبکارجهان، تجربه و نقشه راه موثری باشد به رغم تفاوتهای فردی و اجتماعی….

——————————————————————————-

تنهایی و سیاست

کشف پرمناقشه ارسطو که”انسان حیوان سیاسی است” لزوما ناظر بر انسانِ اندیشه ورز نیست، بلکه انسان را درموقعیتِ کنش درحوزه عمومی و اجتماعی درنظردارد. عمل درحضور دیگری و با دیگران و راجع به اموری که متضمن منافع (بدون ارزش گذاری مثبت یامنفی) عمومی است و چمشداشت شخصی، مطامع خصوصی وجدانی در نگاه ارسطو فاقد غلبه و رجحان است.

“هاناآرنت” نیز صرفا به عمل انسان درحوزه عمومی اصالت می دهد. با این تلقی کار “سقراط” در نوشیدن جام زهر، به علت فقدان فعلیت ووصف پراگماتیک، امری وجدانی و غیر سیاسی است، چندان که انتحار”کافکا” و سکوتِ مرگ آلود بی شماران در ادوار تاریخ بشر.

 ولی کار”رزا لوکزامبورگ” که درنتیجه ی شورش ناموفق “اتحادیه اسپارتاکیست” آلمانِ ۱۹۱۹تیرباران شد، چون در جهتِ آرمان آزادی و خیر عمومی بوده، امر سیاسی و مآلا انسانی محسوب می شود!

انسان در چنگ نظام سیاسی توتالیتر (که ذاتا نفی مدرنیته سیاسی است)  قماربازی ست که ساحتِ خصوصیِ حیاتِ انسانی خود را به قلمرو عمومی باخته وتابعی از اراده عمومی است. افراد اراده مستقلی از خود نداشته و در ادامه، نهادهای مدنی مستقل نیز نوعا برای اعمالِ نظم عمومی، خطرناک محسوب می شوند. فرد، همان شهروندِ ارزشیابی شده و مقبول است و یا اساسا نیست و حضورش، با صد زبان  انکار می شود.

پاسخ به این سئوال که آیا افراد (بماهُوَ موجود) مسئول پدیدآمدن توتالیتاریسم هستند یا قربانی آن، آسان نیست. چراکه در پروسه ساده سازیِ فرایندهایی که امرِ اجتماعی و سیاسی را به هم تبدیل می کند (مثل قانون بقاء ماده و انرژی)، حکومتها و نظامهای سیاسی، در نهایت محصول انتخاب افراد است. بی شک ایدئولوژی وگزاره های قطعیِ آمرانه، برای حکومتهای اقتدارگرا درحکم آب برای ماهی و اکسیژن برای جاندارهوازی ست. چرا که این سامان مندیِ باورهای سیاسیِ قدسی شده، و احکام اربعه ثابتِ وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و باورهای پذیرفته شده است که یکایک انسانها را به واحدهای آماری با واکنشهای معین و ثابت در برابر موقعیتهای معین تبدیل می کند. بنابراین کشتن فردیت و له کردن شخصیت، علایق و سلایق فرد، از قوانین و الزامات غیرقابل اغماض حکومتهایی است که مصمم اند شهروندان خود را به مقاصد وکمال متعالی و بهشت موعود برسانند. اگرچه با داغ و درفش.

محدود کردن کنش سیاسی افراد به مثابه سلولهای اجتماع، به مشارکت در انتخاب مدیران سیاسی، که شکل اولیه و بدَوی لیبرال دموکراسی است، بدون این که بر فرایندها و تغییرات لامحاله ی ساخت و تقسیم قدرت و فرصت ها نقش و نظارت واقعی داشته باشند، چیزی جز احساس تنهایی و ناکامی درپی نخواهد داشت.حوزه نفوذ فرد درست مانند مهره دومینویی است که جهت حرکتش (تکانه و سقوط!) ازپیش تعیین شده و پس از اتصالی کوتاه! نقش و ارزندگی خود را از کف می نهد و لزوما باید در محدوده کار (زحمت و تولید) وتخصص خود بطور مکانیکی رفتارکند. با این وصف این که به چه می اندیشیم در مقایسه با چگونه رفتار(عمل) می کنیم رنگ می بازد و در نتیجه  فرد همان احساس تنهایی را تجربه می کند که کارگرِ دستگاه پرس کاغذ باطله ی رمانِ “تنهایی پرهیاهوی” بهومیل هرابال. تنهائی یی  علیرضا پنجه ای شاعر در “کریسمس پابرهنه ها”:

تمام سلول هایم انفرادی ست.

من حق ندارم،

تمام راه،

بی راهت بگویم.

امشب خدا حتما به زیر شیروانی سر می زند

امشب برف می بارد

به کاج های رنگارنگِ بالا دست نگاه!