شکنجه یکی از هولناک ترین جنایات انسان علیه انسان است که متاسفانه به اندازه ی تاریخ بشر قدمت دارد. اگر در گذشته های دور و دراز شکنجه را به نوعی تنبیه علیه متخلفان و مخالفان نظام های حاکم اعمال می کردند، در دوران مدرن از شکنجه به عنوان یک ابزار سیاسی به خاطر کسب اطلاعات یا گرفتن اعتراف یا ایجاد ترس و وحشت در بین مردم استفاده می کنند. در حوزه حقوق بین الملل، در هیچ زمینه ای این قدر قرارداد، اعلامیه، مقاوله نامه و مصوبه وجود ندارد که در رابطه با مخالفت با شکنجه و مجازات شکنجه گران. با وجود این براساس گزارشات منتشره توسط سازمان عفو بین المللی و “سازمان نگهبان حقوق بشر” (Human Rights Watch) شکنجه در نیمی از ممالک جهان اعمال می شود. در ۸۰ کشور شکنجه به صورت منظم اعمال می شود به نوعی که مرتباً به مرگ قربانی منتهی می گردد و در ۵۰ کشور کودکان را نیز شکنجه می کنند. در این برنامه گفتگویی ترتیب داده ایم با آقای عزت مصلی نژاد کارشناس و تحلیلگر مرکزکانادایی پشتیبانی از قربانیان شکنجه.
شکنجه را چگونه تعریف می کنید؟
عزت مصلی نژاد: براساس ماده ۱ کنوانسیون ضد شکنجه ی سازمان ملل، شکنجه درد جانکاهی است که به صورت عمدی از لحاظ جسمی یا روانی وارد می شود که از او اطلاعات یا اعتراف بگیرند، بشرطی که از طرف یک مقام رسمی اعمال شود و یا با رضایت و چشم پوشی او.
لیکن تبصره ی همین ماده اعلام می دارد که هر فشاری که به خاطر اجرای قانون یا ذاتی قانون کشور باشد، شکنجه محسوب نمی شود. نیک می دانیم که امروزه در برخی ازکشورها از جمله ایران قوانین مذهبی حاکم است و این قوانین شکنجه را در ذات خود دارند. آیا به نظرشما این تعریف ناقص نیست؟
درست می فرمایید، این تعریف شکنجه های دینی را شامل نمی شود. همچنین شکنجه توسط گروه های غیردولتی مانند داعش وطالبان و بوکوحرام و الشباب و غیره، همچنین شکنجه علیه زنان را.
تمامی ما انسان ها در انسان بودنمان مشترکیم و تحول و شکوفایی فردی، بدوی شکوفایی جمعی و در نهایت تعالی نوع بشری مان ممکن نیست. در این صورت چرا یک انسان یک همنوع خود را شکنجه می کند؟
تا زمانی که “من” شما را خودی بدانم غیرممکن است شما را شکنجه کنم. این را می گویند منطق شاملیت. تو خود منی. هرکار نیکی هم که برایت انجام دهم انسانیت خود را درتو تسری داده ام. لیکن به محض آنکه تو “دیگری” بشوی و بدتر از آن دشمن، من به خودم اجازه می دهم که نسبت به شما رفتار توهین آمیز یا شکنجه بار داشته باشم. این را می گویند منطق طرد یا استثناء.
در این صورت مذهب خود به صورت عامل شکنجه درمی آید زیرا انسان ها را در برابر هم قرار می دهد….
به نظرمن درکلیت، سخن شما درست است ولی این بستگی به نوع مذهب و قرائت ما از مذهب هم دارد. مارک تواین در مورد قدرت خشونت بار مسحیت می گوید: ما هر یکشنبه به کلیسا می رویم و برای برادری مؤمنان دعا می کنیم. ما به همسایه مان عشق می ورزیم ولی اگر همسایه ی ما آئینی غیر از ما داشته باشد گلویش را می بریم. با وجود این ما در مسیحیت افرادی مثل مارتین لوترکینگ داریم، در هندوئیسم گاندی و در اسلام عبدالغفارخان. در کیش هایی مانند کویکرها و منونایت ها درمسیحیت، بهائیان، جین ها و عارفان در اسلام خشونت را اندک می بینیم.
ممکن است تشریح کنید درکدام یک از ادیان خشونت و شکنجه دست بالا را دارد؟
ممکن است انواع شکنجه هایی که جنبه ی دینی دارند را برای ما تشریح کنید؟
۱ـ نخست ازجهنم شروع می کنم که هم درمذاهب شرقی وجود دارند وهم ادیان غربی
۲ـ سنگسارکه از قوانین حمورابی به دین یهود وارد می شود و از آنجا به اسلام. اگرچه در قرآن هیچ آیه ای در مورد سنگسار وجود ندارد.
۳ـ رسم خودآزاری مانند ساتی در هندوئیسم، سینه زنی و قمه زنی و زنجیرزنی در کشورهای شیعی مذهب، رقص آتش در برخی از مذاهب سرخ پوستی، ریاضت کشی در برخی ازآئین های هندو، بودیسم، حینسم و روزه در تمامی ادیان.
۴ـ شهادت درتمامی مذاهب
۵ـ شکنجه ی مقدس علیه هم جنسگرایان
۶ـ مثله کردن آلت تناسلی دختران
۷ـ مفهوم گناه و شکنجه روحی و اینکه تمامی مسیحیان ذاتاً گناه کارند
۸ـ به صلیب کشیدن عیسی که نوعی تقدیس شکنجه است
شما که در مرکز پشتیبانی از قربانیان شکنجه کار می کنید، تاکنون چند ایرانی شکنجه شده را دیده اید و نوع شکنجه ی آنان چه بوده است.
از سال ۱۹۹۲ من در این مرکز مشغولم و تاکنون صدها نفر و انواع شکنجه تا همین امروز
می دانیم که جمهوری اسلامی ایران از لحاظ شدت و وسعت جنایت و شکنجه دست جبارترین و ستم پیشه ترین رژیم ها را از پشت بسته است. در دنیایی که مجازات اعدام به سرعت به عنوان یکی از میراث های سده های میانه لغو می شود، ایران از معدود کشورهایی است که بی رحمانه انسان ها را اعدام و حتی قتل عام می کند. کشتار جمعی سال ۱۳۶۷ یکی از وحشتناک ترین جنایاتی است که هنوز هم وجدان بشری را تکان می دهد و نسل های بسیاری را آزار خواهد داد. ایران از معدود کشورهایی است که کودکان را اعدام می کند و اعدام ها را در جلوی چشم همگان به نمایش می گذارد. ممکن است بفرمایید که ویژگی شکنجه در ایران چیست؟
متأسفانه شکنجه در ایران بخشی از قانون کشور است که حتی در قانون اساسی با نام هایی مانند تعزیر یا ارشاد آمده است.
از دیگرخصوصیت شکنجه در ایران چیزی است که در عرف حقوقی به آن “عدم تناسب” می نامند ـ ناهمخوانی جرم و مجازات. مثلا بریدن دست به خاطر یک دزدی ساده، و یا اعدام به خاطر چهار بار شرابخواری، و یا شلاق زدن به خاطرکم حجابی. واقعا که هولناک است.
مفهوم جهنم به عنوان شکنجه گاه الهی که قبلا در کتاب های قدیمی مذهبی دیده می شد امروز در جامعه ی ایران سر از قبر به در آورده و رژیم مذبوحانه تلاش می کند که آن را به عنوان یک کالای مصرفی به خورد مردم بدهد. این مفهوم به طور مداوم در جهت شستشوی مغزی انسان ها به کار برده می شود. رژیم به توده های مردم تلقین می کند که شکنجه های این جهانی آنان با شکنجه ی الهی در جهنم تکمیل خواهد شد. مثلا زن یا مردی را که به قتلگاه سنگسار می برند مرتبا تهدید می کنند که فکر نکنی با خوردن چند سنگ بعد از چند ساعت راحت خواهی شد، تو گناهکاری و به جرم این گناه تا ابد در جهنم الهی خواهی سوخت و شکنجه ی سنگسار در برابر عذاب اخروی تو هیچ است.
تلقینات این چنینی همراه با تحمیل قوانین شریعت بویژه قانون قصاص که آن را باید قانون بربرمنشانه ی شکنجه گران نامید، از جامعه ی ایران یک جهنم واقعی ساخته است و باعث شده که هزاران انسان روشنفکر و روشنی طلب از جامعه ی ایران فرار کنند.
می دانیم که ایران کنوانسیون بین المللی ضد شکنجه را امضاء نکرده است. آیا این موضوع می تواند از آن در مجامع بین المللی سلب مسئولیت کند؟
خیر. به دو دلیل، نخست آن که برای حساب پس دهی نسبت به برخی ازجنایات هولناک مانند شکنجه و جنایت علیه بشریت امضای هیچ قراردادی ضرورت ندارد. دوم آن که ایران قراردادهای مشابه را امضا کرده است
پس از پایان جنگ های آسیای جنوب شرقی، پزشکان و روانپزشکانی که قربانیان شکنجه و بازماندگان جنگ های ویتنام و کامبوج را معالجه می کردند، به این نتیجه رسیدند که معالجه ی بالینی این افراد کافی نیست و باید علاوه بر معالجات بالینی (درمان پزشکی، روانپزشکی و روانشناسی) به آنان کمک کرد تا قدرت درونی خود را بالا ببرند و به صورتی معنی دار در زندگی اجتماعی شرکت کنند. این روش را شیوه ی جامع بازسازی قربانی شکنجه می نامند. روش جامع و همه جانبه نیاز به ایجاد تغییرات مثبت هم در قربانی شکنجه دارد و هم در جامعه ای که او در آن زندگی می کند.
با توجه به تجربیات مربوط به معالجه ی بازماندگان جنگ آسیای جنوب شرقی بود که در سال ۱۹۸۰ انجمن روانپزشکان آمریکا(American Psychiatric Association) مقوله جدیدی را در معالجه قربانیان شکنجه معرفی کرد، این موسسه اعلام داشت که قربانیان شکنجه و جنگ معمولاً از ناهنجاری “اضطراب پس از سانحه” رنج می برند. مقوله ی “اضطراب پس از سانحه” در سال ۱۹۸۷ گسترش یافت. اضطراب پس از سانحه بر اساس نظر دو تن از روانشناسان مشهور “یک وضعیت روانی است که در مورد افرادی اتفاق می افتد که واقعه ی بسیار اضطراب انگیز و فاجعه باری را در زندگی تجربه کرده اند.” کسانی به این عارضه مبتلا می شوند که فاجعه یا ضربه ای را تجربه کرده اند که از حد تحمل یک انسان عادی فراتر می رود. ممکن است در این رابطه برخی از تجربیات خود را شرح دهید؟
در این رابطه توضیح این نکته لازم است که به خاطر رعایت اصل محرمانه نگه داشتن زندگی یاری جویان مجبور به تغییراتی در سرگذشت ها شده ام، لیکن به اصل واقعه وفادار مانده ام.
کودکی از مدرسه به خانه می رود. او و خانواده اش در منطقه ی جنگی و زیر بمباران زندگی می کنند. ناگهان آژیر به صدا درمی آید، راهگذری کودک را با خود به پناهگاه می برد. بمباران به مدت نیم ساعت ادامه می یابد. بعد از قطع بمباران مردمان بسیاری از جمله کودک مورد بحث ما از پناهنگاه بیرون می آیند. کودک به خانه می رود. ساختمانی که تمام اعضای خانواده اش (از جمله عموها و خاله ها و عموزاده هایش) در آن زندگی می کردند با خاک یکسان شده است. او در میان ویرانه های ساختمان به سر و دست و دیگر اعضای بدن عزیزترین عزیزانش برخورد می کند. کودک تا مدت زیادی منگ باقی می ماند: نه گریه می کند و نه با کسی کلامی رد و بدل می نماید. پس از چند روز که به خود می آید رفتارش غیرعادی است. او را به یتیم خانه ای می برند که در آنجا تا مدتها به خاطر رفتار غیرعادی اش مورد تنبیهات شدید بدنی قرار می گیرد. این کودک هم اکنون به عنوان یک مرد میانسال در کانادا زندگی می کند لیکن متاسفانه دچار ناهنجاری شدید روانی است و تا به امروز روانشناسان از درمان او عاجز مانده اند.
یکی از یاری جویان مرکز ما مهندس قابل و برجسته ای است که در سطح جهانی پروژه هایی اجرا کرده است. او را در ایران مدیر چندین پروژه می کنند که همه را به نحو احسن انجام می دهد. در جریان جنگ ایران و عراق او را به منطقه ی جنگی می فرستند و از او می خواهند که یک پروژه ی جنگی را برایشان انجام دهد. او از این کار سر باز می زند. ابتدا عواقب هولناک این “تمرد” را به او یادآوری می کنند، لیکن پس از آن که این مهندس عالیقدر زیر بار نمی رود، او را دستگیر می سازند. فشار و شکنجه تأثیری بر اراده ی آهنین این تکنوکرات برجسته به جای نمی گذارد. زن و فرزندانش را دستگیر و جلوی او شکنجه می کنند. مهندس تسلیم نمی شود. تمام خانواده اش را جلوی چشمش قتل عام می کنند و پس از مدتی در حالی که همه ی ثروتش را از او گرفته اند، او را با حال پریشان در خیابان رها می کنند. این فرد هم اکنون در کانادا زندگی می کند و گرچه تلاش دارد تخته پاره های زندگی خود را جمع و جور ساخته و زندگی را از صفر شروع کند، لیکن تا امروز موفق نبوده است.
تأثیر تجارب فاجعه بار این چنینی بر بازماندگان شکنجه هولناک است. براساس تجربه ی ما در مرکز پشتیبانی از قربانیان شکنجه برخی از بازماندگان به صورتی باورنکردنی در برابر آثار شکنجه مقاومت می ورزند. آنان از چنان قدرت روحی برخوردارند و چنان شور و شوقی برای زندگی نشان می دهند که می توانند برای نسل های آینده درسی ارزشمند از پایداری و نرمش انسانی به جای بگذارند. اینان به گذشته فکر نمی کنند، بلکه از گذشته برای ساختن آینده ای روشن درس می گیرند. این افراد در هر لحظه برای زندگی بدیل پیدا می کنند. لیکن تعداد این افراد بسیار اندک است و فقط بین پنج تا ده درصد از قربانیان شکنجه را تشکیل می دهند.
نقطه ی مقابل این افراد کسانی هستند که تجربه ی شکنجه و شقاوت های جنگی آنان را دچار افسردگی شدید روانی کرده است. زندگی روزمره ی این افراد مختل است به نوعی که نمی توانند به هیچ شغلی اشتغال ورزند. اینان گاهی بی هیچ دلیلی دائماً در رنج و عذابند. برخی از این قربانیان تمایل زیادی به خودنابودی و یا خودکشی دارند. یکی از هم زندانی های نویسنده ی این سطور که در زندان از روحیه ی شادی برخوردار بود پس از آزادی از زندان، آن چنان تحت تاثیر اضطراب پس از سانحه قرار گرفت که خودکشی کرد.
بین دو گروه بالا، گروه وسیعی از قربانیان شکنجه قرار می گیرند که به درجات مختلف از عوارض اضطراب پس از سانحه رنج می برند و به درمان جسمی و روحی و مراقبت ویژه نیاز دارند. دلیل این امر این است که عوارض جسمی و روحی شکنجه (بویژه عوارض روحی آن) هرگز از بین نمی رود. انسان باید تا آخر عمر آنها را با خود یدک بکشد، چرا که شکنجه با فجایع دیگری که ممکن است زندگی هر انسانی را دچار نابسامانی کند تفاوت دارد.
شکنجه گر در جریان ارتکاب جنایت شکنجه تلاش می کند که شخصیت قربانی خود را نابود سازد بدون آن که او را الزاماً از نظر جسمی بکشد. قصابان بشریت در حالی که قربانیان خود را شکنجه می کنند آنان را مورد انواع و اقسام تحقیرها و توهین ها قرار می دهند، به نوعی که به قربانی تلقین شود که وجودی است بی ارزش. شکنجه گران انسان شکنجه دیده را گاهی تا حد دفاع از ابتدایی ترین غریزه ی بقا پایین می آورند. در آن زمان ممکن است فرد دوستان خود را لو دهد و یا اسراری را برملا سازد که تا آخر عمر او را دچار عذاب وجدان سازد. کمتر کسی است که وقتی باسن هایش را می سوزانند بتواند زبان باز نکند. علاوه بر همه ی اینها یک زندانی سیاسی در تمام دوران زندان نه تنها باید علیه زندانبان مقاومت کند بلکه باید در برابر وسواس دائم خود که ممکن است او را در حد یک انسان بریده یا جاسوس پایین بیاورد، مقاومت نماید. تمام این موارد آثار مخربی بر روان انسان شکنجه دیده به جای می گذارد.
قربانیان شکنجه معمولاً از عوارضی مانند حواس پرتی، فراموشی، یادآوری دائم شکنجه های قبلی، کابوس، حساسیت بیش از حد، نگرانی، کم اشتهائی و سردرد رنج می برند. تقریباً همه ی قربانیانی را که اینجانب با آنان در ارتباط بودم از بی خوابی رنج می بردند. یکی از وخیم ترین عوارض شکنجه زمانی رخ می دهد که فرد تصور می کند پلیس، افراد نظامی یا شکنجه گرانش و یا عوامل سازمان مخوفی که او را شکنجه داده اند، همه جا به دنبال او هستند و جزئی ترین شرایط زندگی اش را کنترل می کنند. این وهم روانی قربانی شکنجه را به سوی روان نژندی و گاهی خودکشی سوق می دهد.
روانپزشکان تحقیقات زیادی را در مورد عوارض پس از سانحه انجام داده اند. یکی از علائم عوارض اضطراب پس از سانحه آن است که فرد مرتباً شکنجه ها و رفتارهای نامناسبی را که تجربه کرده برای خود زنده می سازد و آن را به صورت جزء جدایی ناپذیر زندگی روزمره ی خود درمی آورد. برای چنین کسانی زندگی جهنم می شود حتی اگر سالها از تجربه ی شکنجه شان گذشته باشد، چنان زندگی می کنند که گویی هر روز و هر ساعت شکنجه می شوند. انسان هایی که از عوارض اضطراب پس از سانحه رنج می برند ممکن است به مرگ عاطفی دچار شوند.آنان ممکن است در کنج تنهایی خود بخزند و حتی از دیدن مناظر زیبا دوری گزینند. سروکار فرد ممکن است به جایی برسد که حتی دلش نخواهد نزدیک ترین اعضای خانواده ی خود را دیدار کند. این قربانیان ممکن است از فکر کردن پرهیز کنند و از فراموشی به عنوان یک مکانیسم دفاعی استفاده کنند. آنان ممکن است از شکنجه ی نخستین خویش برای خود دیوی بسازند که گویی همه جا در کمین آنان است.
عوارض مربوط به اضطراب های پس از سانحه ممکن است با دیگر ناهنجاری های روحی همراه باشد یا از آنها سرچشمه گرفته باشد. افرادی مبتلا به این ناهنجاری ممکن است با مصرف زیاد الکل یا مواد مخدر تلاش کنند که آثار این عوارض را در خود تخفیف دهند، لیکن افسوس به قول صادق هدایت این چیزها پس از مدتی بر شدت درد می افزاید. بیمار حتی ممکن است به فعالیت های جنایی مانند حمله به دیگران یا دزدی دست یازد. روانپزشک برجسته ی ایرانی دکتر عباس آزادیان که سالهاست به درمان روانی بازماندگان شکنجه اشتغال دارد، بر آن است که در بدترین حالت در فرد تمایل به مرگ به وجود می آید و درصد خودکشی در بین این بیماران بسیار بالاست.
می رسیم به پرسش پایانی که آیا روزی خواهد رسید که شکنجه و خشونت در زندگی انسان از بین برود و انسان به انسانیت خود بازگردد. همانطورکه می دانید در این زمینه دونظریه وجود دارد: نخست دیدگاه کسانی مانند هابز و شوپنهاور که می گویند انسان گرگ انسان است و روح خبیثی برجهان حاکم است که هرتلاشی را برای انسانی کردن جهان بی ثمر می سازد. دوم نظر مارکس که می گوید درآینده ای نه چندان دور انسان قادرخواهد شد جامعه ی بی طبقه جهانی بسازد که بر درفش اش خواهد خواهد نوشت ازهرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه ی نیازش. نظر شما چیست؟
من مهرتایید خود را بردیدگاه دوم فرو می کوبم.
لینک این گفتگو در یوتیوب