شهروز جان سلام.
سلام عباس، حالت خوبه؟
[…]برات یک خبر خوب دارم: میخوام تو سال جدید میلادی، دست کم سه کتاب منتشر کنم. فقط این خبر پیش خودت باشه. دارم کمکم نوشتهها رو جمع و جور میکنم که به تدریج برات میفرستم.
[…]نه، اگر کتاب «مهلتی بایست تا خون شیر شد» در آمازون هست، فعلن از تجدید چاپ و اضافه کردن دو مقاله ای که برات فرستادم، صرفنظر میکنم.
[…]آره، اون دو مقاله پیشت باشه تا بعد که با چند مقاله دیگه ای که برات میفرستم، میشن یک کتاب جدید.
[…]خُب، میتونیم دست نگه داریم تا ببینم میتوم با دخترش برای گرفتن کپی رایت صحبت کنم.
[…]بله، در ایران اتهام اسرائیلی بودن به من زدند. اگرچه نویسنده این کتاب “آموس اوز” خود از مخالفین سرسخت سیاستهای غیر انسانی دولتهای مختلف اسرائیل بوده، اما ناشر کتاب در ایران به ناگزیر، نویسنده را آلمانی معرفی کرده که از شر سانسور رها شود.
[…]نه. متن که سانسور شده و حتا از نمایشگاه کتاب جمعش کرده اند. تو ایران برای هیچ و رد گم کردن، سر و صدا درست میکنند. قضیه این کتاب هم از همون جنس هست. وگرنه کتاب «ناگهان در دل جنگل» قصه ای است برای نوجوانان و ربطی به دولت ایران، یا اسرائیل ندارد.
[…]میدونم. من گول ظاهرسازیهای پوشالی خیلیها رو نمیخورم. نشر آفتاب هم مثل عباس شکری، شاید بسیار دیر شناخته شود، اما بیتردید شناخته خواهد شد و آنگاه هست که خدمت تو به ادبیات بر آنهایی که امروز ندیده اش میگیرند، روشن خواهد شد.
***
“مردن سخت نیست
زال
زر هم که باشی
همیشه
زود میمیری
به
مرگ خود مردن مشکل است
ماه
نشناسدت
و خاک
و سنگ …
به
غربتی چنین کاکتوسی مردن مشکل است.”
فکر میکنم آیا شهروز به مرگ خود مُرد؟ نه. او چنان با ادبیات درآمیخته بود که مرگ را پس می زد. او هست و خواهد بود. او تازه باید شناخته شود. در عرصه ی ادبیات کارهایی کرد که گاه نیاز به کار گروهی بود و نه تک نفره. چه کسی نظامی را بهتر از شهروز رشید، بررسی کرده است. اگر نکرده بود که نمیتوانست هفت پیکر را با هفت چاکرای اوشو مقایسه کند. میتوانست؟
در ادبیات مدرن چه کسی بهتر از او گلشیری و کافکا را به بررسی نشسته؟ یک پا در ادبیات کلاسیک و یک پا در ادبیات مدرن داشت. اما همیشه مدرن اندیشید. از اندیشه ایدئولوژیک فرارفت و به دریای بیکران زلالیت رسید. به اینجا که رسید، هیاهو نکرد، فروتن شد و آرام.
ویژگی فروتنی اش به قول دوست مشترکمان، علیرضا آبیز، چندان هم مفید به فایده نبوده. شاید به خاطر همین فروتنی بود که کمتر شناخته شد و از دنیای پرهیاهوی شهرت دورماند.
شاید به همین خاطر است که نویسندگان نسل پیش از او، هیچکدام حرفی از او نزدند. مُهر سکوتی که بر لب مثلن بزرگان ادبی پیشکسوت ایرانی در مرگ رشید، خورد؛ نشان داد که این قبیله چقدر «من» و «دیگری» دارد. نشان داد که هنوز دایره خواندن ادبیات برای این قبیله مانند خواندن کتاب، بولتن، نشریه و روزنامه ی گروه خودی است برای پاسخ دادن کور به دیگری. دلیل این سکوت یا نخواندن و نشناختن او است که وای بر آنها. یا؛ سکوت به عمد که در این صورت وای بر نسلی که به این قبیله دل بسته است.
***
آخرهای شب روز شنبه، روزی که تازه شهروز رشید بر مرگ خویش مرده بود، فکر زنده نگهداشتن یاد او مشغولم کرد. بیدرنگ با اعتمادی که به حسن زرهی و نسرین الماسی داشتم، فراخوان ارسال مقاله، جستار، خاطره و شعر را در شبکههای اجتماعی منتشر کردم و روز بعد در تماس تلفنی با حسن زرهی عزیز، داستان ویژه نامه را با او در میان گذاشتم که بیدرنگ پذیرفت و گفت: هرجور تو بگویی.
فقط یک هفته وقت بود که دوستان بنویسند و بفرستند. بغضی که راه گلویم را بسته بود، باز شد و انگار کاری برای او انجام داده بودم که از بار سنگین و سیاه اندوه کم میکرد.
یک هفته گذشت و قرار شد روی جلد هفته نامه شهروند، چاپ کانادا، تصویری از شهروز رشید باشد. دوستان هم هر که قول داده بود، مطلبشان را فرستادند و اکنون آنچه پیش رو دارید، برآمد همکاری شهروند است و دوستانی که باوجود فرصت کم، به جای مرثیه و عزاداری، هر کدام وجهی از کارهای رشید را بررسی کردهاند.
باز هم از مهربانی حسن زرهی و نسرین الماسی از یک طرف و لطف دوستانی که در یادمان شهروز شرکت کردند که مبادا یاد و کارش فراموش شود، سپاسگزارم.
سهشنبه، ۱۲ فوریه ۲۰۱۹ – اسلو، نروژ