ادبیات داستانی و گفتمان برابری جنسیتی

 

بررسی داستان شازده خانم از مجموعه” آفتاب مهتاب”، برنده جایزه ۱۳۸۱ بنیاد گلشیری و جایزه ادبی یلدا

نویسنده: شیوا ارسطویی

ناشر: مرکز، تهران

۱۰۴ صفحه، چاپ چهارم، ۱۳۸۴

shiva-arastooei-H

شازده خانم، یکی از ده داستان مجموعه “آفتاب مهتاب” نوشته شیوا ارسطویی است که نویسنده در آن به یکی از تابوهای جنسیتی پنهان در جامعه ایران به طور عام، و غایب  در ادبیات ایران به طور خاص، نگاه داستانی می اندازد.

از منظر داستان، پیش از این، اتفاق بلوغ جنسی و رویداد زنانگی، به این بافت هنری در نیامده بود. این رخداد داستانی را می توان در وسعت اجتماع ایران امروز، هم چون یکی از صداهای گفتمان سهم خواهی زنان در بیان “خود”، که اکنون  جلوه های مختلفی از آن در عرصه های گوناگون  جامعه ایران جاری است، قابل تشخیص دانست.

بخش عمده و مهم جنبش اجتماعی و مدنی در ایران کنونی، فراسوی تعلقات حزبی و گروهی، به اعتراض و ایستادگی زنان که دارای انگیزه مضاعف مبارزه جویی علیه قوانین حاکمند، استوار است. بر بستر این موقعیت پر تپش اجتماعی ـ و از نگاه حاکمیت سیاسی ـ، رویکرد هنری و ادبی در پیشبرد اندیشه برابری حقوق زنان، بیش از هر زمانی، سنت فرودستی زنان در جامعه مردسالار را به چالش می کشد. در میان آفرینش های ادبی زنان داستان نویس ایران، در اعتراض به تبعیض های جنسیتی و بازتاب هنرمندانه  سهم خواهی برابرطلبانه انسانی را می توان در آثار داستانی گوناگونی پی گرفت. از این  نگاه، کارنامه هنجارزدایی زن ستیزی در ادبیات داستانی زنان، کارنامه ی درخور تحسینی است. در عین حال بیان ظرایف جنسیتی و جنسی تنیده در بدنه ی پنهان زندگی مردسالار، خاصه به تجربه های زنانه بیشتری در قلمرو داستان، نیازمند است.

داستان کوتاه شازده خانم بیان چنان موضوعیتی است که تنها ممکن است دقت یک نویسنده زن را برانگیزد. دقتی که از یک خودباوری و اتکاء به نفس زنانه در گستره ی ادبیات داستانی ایران، خبر می دهد. بیان موضوعیتی این گونه در داستان نویسی ایران، که همواره سایه تفکر مردانه بر آن غالب بوده، فرصت طرح نداشته است. نگاه شازده خانم در حد خود، نه تنها به عادی کردن طرح مسایل اخلاقی و جنسی زنان در جامعه کمک می کند، که دست نویسندگان مرد را نیز در زدودن تابوهای جنسی و جنسیتی باز می گذارد.

جهان در اولین روز بلوغ

شازده خانم، داستان نخستین واکنش های روحی و جسمی یک دختر چهارده ساله در برابر پدیده بلوغ جنسی، در اولین روز چنان اتفاقی است. آن دختر دیروز که حالا خود مادر است، به بهانه ی اولین نشانه های بلوغ جنسی دخترش، داستان روزی را که خود تغییر حالات جنسی و جسمی را تجربه کرد، برای دخترش بازگو  می کند: «دختر سیزده ساله ام گفت: “کمرم تیر می کشد.” تا بیفتد به اولین خونریزی ش، شروع کردم به تعریف خاطره های قدیمی، تا درد یادش برود.»

این که چرا داستان با تغییر دیدگاه، دختر امروز را وانمی دارد تا داستان رخداد بلوغش را بیان کند و نویسنده یک نسل به گذشته برمی گردد و خاطره مادر را از روز تغییر رفتار جنسی اش روایت می کند؛ دو نظر و احتمال را می توان ارایه کرد. ابتدا این که در هر صورت آن اتفاق برای همه ی دختران (سمتی که داستان به لحاظ مضمونی  برمی گزیند، موضوع درد ) به یک شکل اتفاق می افتد و از این جهت، یک نمونه می تواند به معنای اتفاق تپیک و همسان آن  باشد. دوم این که، نسل جوان پیش از انقلاب به نسبت سال های پس از خود، رفتار اجتماعی مختلط و با الگوها و جاذبه های مردانه بیرونی (و چنان که داستان با اتکاء به همان الگوها به پیش می رود) و رسانه ای قابل تعریفی روبرو بود.

 مادر هنگام تعریف خاطره بلوغ خود برای دخترش، به یاد می آورد که در آن روز باید در مدرسه “نقش سیندرلا” را بازی می کرد: «قرار بود یک ساعت دیگر پسر پادشاه عاشق من بشود.» اما در آن روزها همه دختران شهر عاشق یک خواننده ریشو بودند. همه دخترها عکسش رو می خریدند و بعضی ها مثل راوی  عکسش را در اتاق خود به دیوار می زدند. خواننده جوان برای دختر پادشاه خوانده بود: “شازده خانوم به شعر من خوش اومدین…” و همه دخترها دلشان خواسته بود دختر پادشاه باشند. و نسبت به دختر پادشاه حسادت می کردند و ” بعضی” خود را خیلی زیباتر از او می دانستند.

راوی داستان”در آن روز” دارد نقش دختری را بازی می کند که قرار است به همسری پسر پادشاه درآید: «نمایش شروع شد. بالاخره رفتم به مهمانی و پسر پادشاه عاشقم شد، به روی خودم نیاوردم که خواننده جوان ریشو را دوست دارم. نمایش که تمام شد، من دیگر همسر شاهزاده بودم. تازه چهارده سالم شده بود. خیابان دراز مدرسه تا خانه را بر می گشتم و خوشحال بودم . دلم خوش بود که خواننده جوان همه ی خانه های شهر را می گردد دنبال من، چون پیراهن صورتی را که توی نمایش جا گذاشته بودم فقط اندازه دور کمر خودم بود. برای بقیه دخترهای شهر تنگ بود. کمرم تیر کشید. حس کردم چیزی از من دفع می شود و لباسم را خیس می کند. مایعی گرم و غلیظ. راه طولانی بود.”

در این روایت  داستانی، آن  تغییر نگاه به  درون و جهان پیرامون، در نخستین روز بلوغ و آن دگرگونی ای که ناخودآگاه به رویش زیبایی ها و حالات تازه طبیعی از زندگی می رسد، در اتفاق داستانی به یاد ماندنی  می شود.  این که یک نویسنده زن اولین روز بلوغ و تغییر رفتار جنسی یک دختر را داستانی کند و همه ی آن تغییر و تثبیت جهانش را با رنگ ها، طعم ها و دردهایش معنایی تازه ببخشد، کاری است در ماهیت خود زیبا  و وقوع آن در محدوده و فضای داستان نویسی ایران جسارت آمیز.

ظرایف داستانی شازده خانم

 شازده خانم به لحاظ ساختار روایی تلاش کرده است  چهار طرح پیوسته موضوعی را با برشی موازی به پیش ببرد.

الف: اولین روز بلوغ جنسی دختر راوی به عنوان تمهید داستانی جهت بیان خاطره مادر

ب: خاطره راوی داستان(مادر) از نخستین روز بلوغ  خود با پیرنگ “سیندرلا” در استدلال داستانی اتفاق بلوغ

پ: موضوع خواننده ریشو، ترانه شازده خانم و عشق دختر پادشاه و عاشق بودن دختران شهر به خواننده ریشو، و اهمیت حضور پسر خاله راوی در کنار او، هم چون الگوی بیرونی در تقویت پایه های محرک حادثه داستان

ج: رویدادهایی هم چون توزیع تغذیه رایگان، خروج شاه از کشور با چشمان گریان، خودکشی دختر شاه در خارج، مجروح شدن پسر خاله در انقلاب و جنگ و ترانه خوانی های خواننده در پیش و پس از انقلاب… در داستان حضور دارند اما فاقد اهمیت داستانی اند.

 نثر پاکیزه و زبان داستانی تازه و جاندار ارسطویی حکایت از دقت و سخت گیری اش در امر نوشتن دارد. داستان های او با اجتناب از هیجان های روایی تکنیکال، به گونه ای درونی شده از آموزه های مدرن داستان نویسی بهره می برند.

راوی اول شخص شازده خانم، با ایجاد یک تونل خاطره، نخستین روز از باور زنانه اش را که به درد و رنجی ناشناخته  همراه بود، با موضوع اکنونی دخترش در هم می آمیزد. از این جهت اهمیت هنری داستان به دقتی باز می گردد که نویسنده از طریق اتفاق بلوغ، به احساسات تازه در شخصیت راوی، پرداخت داستانی می بخشد و با این هنر همان چیزهای ناپیدای دیروز، رنگ و بو و معنای دیگری به خود می گیرند:

«وسط اردیبهشت بود، بوی یاس امین الدوله کوچه ها را پر کرده بود، اقاقی ها هم بودند. همان اقاقی ها که خواننده در ترانه اش می گفت.» و یا این نگاه و اتفاق تازه هم به خوبی در داستان جا می گیرد: «به خودم می پیچیدم و خبری از مادرم نبود. به جاش پسر خاله ام از سر کوچه می آمد طرف خانه ما. چند لحظه طول کشید تا بشناسمش. نزدیک تر که می آمد بیشتر به جا می آوردمش. حسابی قد کشیده بود. تا به حال از دور ندیده بودمش.» و یا با این حس جنسی بیدار شده، ریش تازه درآمده پسر خاله را با ریش آن خواننده ریشو این طور مقایسه می کند: «خواستم بگویم ریش هاش از مال تو که بهتر است. ولی دیدم ریش او بهتر است. هنوز یاد نگرفته بودم به مردها دروغ بگویم. دلم خواست دست بکشم پشت لبش.»

این ظرایف احساسی و جنسی در حال اتفاق از زمانی آغاز شد که راوی در نقش سیندرلا به همسری شاهزاده در آمد. با این وجود چیزهایی که پیش تر فاقد معنای جنسی بوده اند، اکنون بی آن که رنگ اغراق  به خود بگیرند و در زیاده گویی به خودزنی داستانی برسند، در فضا و گفتاری موجز شکل هنری به خود می گیرند. از این رو داستان شاهزاده خانم توانسته است با هستی بخشیدن به آن چیزهای مبهم وگاه بی معنای دیروزی، مفهوم خاص جنسیت را در نخستین  لحظات آن تغییر شگفت، دریابد و با ظرافت به  خدمت خود درآورد. و نیز، داستان در هدایت این موضوع – تا نیم صفحه آخر داستان – که واقعیت زن بودن از دوگانگی  متضاد  زیبایی احساس و لذت زن بودن از یک سو، و دردهایی که در سرشت زنانگی است شکل می گیرد، موفق است و این مهم  ترین اتفاق داستانی در آن است.

 

سویه ای که از اوج داستان می کاهد 

به رغم چنان فهم هوشمندانه ای از داستان کوتاه در شازده خانم، پرداخت غیر منتظره پایان داستان – که پایان و پایانبندی در داستان کوتاه همواره عنصری کلیدی محسوب می شود – این اثر با تکرار چند باره چند واقعه مستند، از لطف داستانی خود می کاهد.  تکرار در نام بردن ترانه های آن خواننده ریشو، سرنوشت عشقی او با دختر پادشاه، «پادشاه توی فرودگاه گریه کرده بود و این تازه اول گریه بود. می گویند خواننده ریشو موقع تشییع جنازه پادشاه می خوانده:چرا تنها مون گذاشتی های بنیانگذارا» و نیز اشاره به خودکشی دختر پادشاه در یک هتل و این که خواننده جوان به رغم ترانه های پیشین در عاشقی دختر شاه، ترانه ای خوانده “به جای آن که عاشق زار شازده خانم باشد، آرزو دارد مرگش را ببیند.” … این همه، هزینه کردن غیر داستانی از وقایعی مستند، به داستان آسیب زده است؛ داستانی که در ابتدای خود توانسته بود امتیاز ویژه ای با ایجاز هنری، کسب کند.

با این وجود، در یک جای دیگر نیز داستان به ضد خود عمل می کند و از اوج خود می کاهد.

شازده خانم  در پایان با توسل به کلماتی خارج از ظرفیت داستانی خود، قصد دارد موضوعیت محوری و درونمایه  خود را به دردهای انسانی – چیزی که پیش از این، موفق به انجام آن شده بود- گسترش دهد.  به همین دلیل راوی داستان خونریزی پسر خاله اش را که در انقلاب و جبهه جنگ خون زیادی از او رفته، با  اینهمانی”خونریزی” خود، با گفتاری خارج  از شیوه  خود، از منطق و هنجار گفتار خود با دختر نوجوانش جدا می شود و با کلماتی آرمانی و اندرز گویانه “از خونریزی” و درد مداوم خود به عنوان نماد زن، بیرون از تصور اولیه عمل می کند. کلماتی که قصد دارند افق معنایی داستان را گسترش ببخشند، علیه آن بر می خیزند: «زن شدن به این همه درد نمی ارزید. … حتی اگر سیندرلا باشی  باز هم باید درد بکشی. گیرم توی قصه ها نگویند… خون های زیادی از من رفته بود.  پسر خاله ام تیر خورده بود. خون زیادی از او رفته بود. از تن زخمی او عکس گرفته بودند.» و در همین جا، باز با اشاره سمبلیک به روز بلوغ جنسی خود و بی توجهی پسر خاله به کلاسور خونی راوی و زدن سیلی به گوش او، داستان با تحمیل شعار به خود، چند سال بعد و زمان انقلاب، هنگامی که پسر خاله زخمی می شود: «من نگفتم”آه آه چقدر خونیه!” گونه ام می سوخت» (منظور خونی است که از چهارده سالگی شروع شد و به عبارتی  درد و خونریزی و سوختن – گونه-  درد تاریخی زن است). با این کلمات داستان نویس فراتر از مادر راوی، شکوائیه ای علیه رفتار جامعه (و مردان آن) می نویسد و در پایان با همین کلمات، داستان ارزش زیبایی شناختی خود را کم رنگ می سازد.

با این وجود، شیوا ارسطویی که در اواسط دهه هفتاد با پشت سر گذاشتن یک دوره شاعری به داستان نویسی رو آورد، اکنون چهره ای موفق در میان زنان داستان نویس ایران  محسوب می شود. او که  با همین مجموعه داستان ” آفتاب مهتاب” توانست دو جایزه ادبی در سال ۱۳۸۱ کسب کند، پیش ازآن یک مجموعه شعر” گم”، یک داستان بلند “او را که دیدم زیبا شدم” و یک مجموعه داستان “آمده بودم با دخترم چای بخورم” را منتشر کرده بود. رمان های”بی بی شهرزاد”، “آسمان خالی نیست” و “افیون” نیز از دیگر کارهای  ارسطویی در حوزه ادبیات داستانی است.

 این قلم  پیش از این نیز در کتاب”زنان داستان نویس و ستیز با زن ستیزی. جلد اول. ۲۰۰۷. نشر ارزان. سوئد “به همین داستان پرداخته است.