فیلم دوم که ۴ اسکار فجر را دریافت کرد، فیلم “مسخره باز” ساخته آقای همایون غنی زاده بود که می گویند، اجرایی تاتری به فیلم تبدیل شده است.
واکنشهای مردمی فیلم شبی که ماه کامل شد نیز مثل تمام فیلم های به اصطلاح استراتژیک و شعاری سینمای ایران یک دوقطبی عجیب و غریب است. دو قطبی بامزه ای که در یکی از قطبها فیلم جدید نرگس آبیار «شاهکار» عنوان شده، و در قطبی دیگر فیلمی مطلقا بیارزش.
کاربری درباره این فیلم به سیاق سیاست این روزگار که مدام عقب ماندگیهای دوران گذشته باید به یاد آورده شود، نوشته: «در دوران پهلوی زن هنرمند خلاصه میشد به رقاصه های کاوارهای (کابارهای)، ولی در چهل سالگی انقلاب فیلمساز زن داریم که شبی که ماه کامل شد رو میسازه».
کاربری دیگر نیز شبی که ماه کامل شد را «یک فیلم کامل و تکان دهنده با بازیهای درخشان هوتن شکیبا و الناز شاکردوست» نامیده. فیلمی که کارگردانش چند گام جلوتر از «نفس» رفته و فیلمی بسیار سخت را بسیار خوب ساخته. از این نظرات ستایشآمیز زیاد نوشته شده، بخصوص با این مضمون که این فیلم اقتدار حکومت را به نمایش میگذارد. از این جمله است نظر این کاربر: «گوشهاى از چهل سال شکست آمریکا (حامى تروریسم) را در این فیلم مىتوان دید و باید گفت: فضاى ایران براى تروریستها تا ابد ناامن است».
اما مخالفان نیز بیکار ننشستهاند. کاربری نوشته: «زباله ای به اسم شبی که ماه کامل شد. یک فیلم طولانی بی هدف و بلاتکلیف. فیلم قبلی نرگس آبیار لااقل یک بازیگر خردسال داشت که رنج دیدنش رو کم میکرد، این یکی همونم نداشت. فیلم پر از پلانهای بیهوده است و قشنگ میشه یکساعت کوتاهتر بشه و هیچ اتفاقیم نیفته». یا: «شبی که ماه کامل شد، فیلمی با دور کند و کسل کننده. خیلی راحت میشه چهل، پنجاه دقیقه از فیلم رو بدون اینکه به روال داستان لطمه ای بزنه حذف کرد، چون دیالوگهای تکراری در پلانها داریم. در سخت بودن ساختار فیلم و ساختنش شکی نیست».
برخی نیز به بازیها ایراد گرفتهاند: «نمیدونم چی میشه که یک کارگردان خوب به این نتیجه میرسه که از الناز شاکردوست استفاده کنه و حضورش آنقدر روی فیلم تأثیر منفی بگذاره»؛
و البته یک شوخی بامزه با این فیلم: «تو لیسانسهها، یه چیزی میدونستن به این حبیب زن نمیدادن….»
دومین نوشته را آقای محسن خیمه دوز نوشته اند که من فکر می کنم ، یکی از کامل ترین گزارشها و نقد فیلم های جشنواره ۳۷ فجر می باشد، با کسب اجازه از آقای خیمه دوز مطلب ایشان را در این جا می آورم.
روز و حال سیوهفتمین جشنواره فیلم فجر
بر اساس خواندهها، شنیدهها و دیدهها، فیلمهای جشنواره فیلم فجر ۳۷، یک پیام اصلی بیشتر ندارد. این پیام که بسیجیها، سپاهیها، اطلاعاتیها، ارتشیها، نظامیها، انتظامیها، قاضیها و آخوندها همه خوبند، حتا اگر با هم اختلافی داشته باشند، حتا اگر فردی از آنها خلافی کرده باشد. و از طرف دیگر افراد خبیث، شیاد و فاسد جامعه عبارتند از دختر مدرسهای ها، دختر دانشجوها، و دختران جوان جویای کار و جویای شوهر، همگی یا دروغگو هستند، یا پسر بازند، یا مشنگ و خل و چلند، یا در حال دزدی و رفتن به راه خلاف.
زنان سکولاری که این دخترها را زائیدند و مادری میکنند، یا دچار بیماریهای شنیداری، دیداری و ارتباطیاند، یا دنبال روابط فاسد فردی و اجتماعیاند، یا در حال به هم زدن رابطه بین مردهای جامعه.
مردهای سکولاری که یا دزدند، یا قاتلند، یا معتادند، یا دنبال زنان مردم اند، یا کینه شتری به هم دارند، یا کینه شتری از زنان چادری به دل دارند و گاهی اوقات هم آنها را به شدت کتک میزنند.
پسرهای سکولار که یا معتادند، یا عیاشند، یا دنبال قاچاق ارز، طلا و آدمند، یا با بیلیاقتی زندگی خود و اطرافیانشان را به نابودی میکشانند.
و سرانجام روشنفکران، مترجمان و دانشگاهیانند که همگی مشنگ، خل، دیوانه و نقزناند که باید ابزار مسخرهبازی و لودگی دیگران، از جمله لمپنهای جامعه بشوند.
پرسش اما اینجاست که:
چرا فیلمسازی در ایران بیشتر به آفتابه سازی شبیه شده تا هنر؟
چرا جامعۀ سینمایی کشور نمی فهمد که این آفتابه قبل از هر کس، ابتدا سرتاپای خود فیلمسازان و سینماگران را خیس میکند و به لجن میکشد؟
چرا فیلمسازی امروز ایران، از منظر ساختِ ابتذالِ تصویری، تبدیل به شاخه مبتذلی از درختِ سطحی و مبتذلِ تلویزیونِ ایران شده است؟
چرا سرمایهگذارانِ حکومتی که فیلمهای تئولوژیکِ تبلیغی میسازند، متوجه نمیشوند که بقای حکومت در فحش دادن به سکولارهای جامعه نیست، بلکه برعکس، هر فحاشی علیه سکولارهای جامعه، ایران را یک گام به حذفِ کاملِ تئولوژی و تئولوژیک اندیشی از فرهنگ ایران نزدیکتر میکند؟
و اینکه چرا اندک سینماگران باقیمانده ای که هنوز طعمۀ پولهای سرمایهگذاران قلابی و خوش خط و خال نشدهاند و اندک شرافتی در حرفه خود دارند، به این ابتذال فاجعه بارِ سینمایی که ماهیتی سیاسی هم دارد و تحتِ پوششِ سینما، در حال تُف کردنِ ابتذال به سر و روی مردم است، اعتراضی نمیکنند؟
شاید همه منتظرند رامبد جوان به این وضعیت اعتراض کند!
هنرِ سینما و هَجوِ هنرِ سینما
فیلم «شبی که ماه کامل شد»، یک فیلم قصهگوی عامهپسند گیشهگراست که ساختار مناسبی برای گیشه دارد. اما به دلیل سفارشی بودن و تحتِ تاثیرِ منبعِ مالیِ سفارش دهنده بودن، از سطح گیشه فراتر نمیرود. زیرا:
هم وجه مشترک باورهای فیلمساز و سرمایهگذار با بدمنهای فیلم (گروه مالک ریگی) را پنهان کرده،
هم زمینه های فقر و فلاکت مردم سیستان و بلوچستان در شکلگیری این گروهها را نادیده گرفته، هم فقدان گفتگوی انتقادی با مخالفان آن دیار را کاملأ مورد بیتوجهی قرار داده، و هم اینکه صرفا با وارد و خارج کردن یک پلیس، مرزبندی ساده لوحانه ای را بین این گروه و ریشههای داخلی این گروه به تصویر کشانده است.
بنابراین، فیلم «شبی که ماه کامل شد» به لحاظ محتوایی، به شدت ایدئولوژیک و فاقد استتیک هنری و سینمایی ست.
بازیهای هوتن شکیبا و الناز شاکردوست هم: فاقد هر گونه نوآوری زیباشناختی در بازیگریست، از سطح بازیهای قبلی آنها فراتر نرفته، و از عمقدهی به تیپهایی که بازی کردهاند، ناتوان بودهاند. هرچند که فیلم نامه هم فاقد توان ساخت کاراکتر برای دو تیپیست که شاکردوست و شکیبا نقش آنها را بازی کردهاند. بنابراین جوایزی که به این فیلم و عواملش تعلق گرفته، مثلِ خودِ فیلم، سفارشیست و لذا فاقدِ ارزش هنری و زیباشناختیاند. و اما بدترین فیلم جشنواره، فیلم غلامرضا تختی بود. فیلمی که همه چیز داشت جز غلامرضا تختی. این فیلم هم به دلیل
سفارشی بودن و تلاش بیفایده برای حزباللهی نشان دادنِ تختی، شکست بدی خورده است.
پرده اول فیلم هم که مربوط به دوران کودکی تختیست، چهره ایران و زیست مردمش را بسیار زشت و زننده نشان میدهد. رئالیسم و مستندگونه بودن به معنای این نیست که هر زشتی را به تصویر بکشند. اگر سازندگان فیلم کمی با تئوری «زیباشناسی زشتی» آشنا بودند شاید چنین تصاویری از ایران در فیلم نبود. و اینکه به چه دلیل در هنگام نشان دادنِ نشستِ سرانِ جبهه ملی، باید یک آخوند برای آنها سخنرانی کند؟
و چرا ملاقات تختی با شاه را حذف کرده و فقط در یک دعوای عمومی که چند نفر با هم دارند، از ملاقات تختی با شاه یاد میشود؟ آن هم با فحش و متلک؟ و چرا در چنین شرایطی به جای نقد روشِ غلطِ ایدئولوژیکی که باعث دور ماندن تختی از امکانات زمانهاش شد، سعی شده او را نمازخوان و حزباللهی نشان دهند؟ (احتمالأ میزان بودجه سفارشدهنده با تعداد رکعتهایی که تختی باید نماز میخوانده ارتباط داشته).
و چرا آشنایی تختی با همسرش و تولد بابک تختی اینقدر بیربط و مضحک نشان داده شده؟ اول این که دختری از همسایه تختی به تختی گیر میدهد که چرا با او ازدواج نمیکند و تختی هم در تمام طول فیلم فقط راه میرود و میخندد و زمین را نگاه میکند. و بعد یک دفعه میبینیم بابک تختی از زنی که نمیدانیم کیست متولد شده و تختی هم بعد از تولد بابک تختی میرود که وصیتنامهاش را بنویسد. و این چنین شد که فیلمی که میتوانست به بهانه تختی، به بررسی یک بُرهه حساس از تاریخ سیاسی، ورزشی و فرهنگی ایران بپردازد، تبدیل میشود به مضحکه ای در دستان چند سفارش بگیر و تصویرسازِ کاسبکار. این فیلم حتا از فیلم لمپنی «پالتو شتری»، که برای فحش دادن به روشنفکری و دانشجو و نیچه و نیچهخوانی و فلسفهخوانی و کتابخوانی ساخته شده، هم بدتر بود. زیرا لمپنیسم در «پالتو شتری»، آشکار بود، ولی در فیلم تختی، پنهان و پوشیده است.
نتیجه آنکه: دورانِ ارزشگذاریِ هنریِ جشنوارهها و اهمیتِ جوایزشان مدتهاست گذشته جشنواره ها به میدانِ ترهبار تبدیل شدهاند، میدانِ ترهباری برای توزیع فیلمها و جوایزشان، هنر، جای دیگریست و با روشهای دیگری …