سخنان عبدالکریم سروش دباغ  به مناسبت آغاز چهلمین سال انقلاب اسلامی چنان غیر منتظره و در عین حال  بی پایه و جفنگ بود که حتا  نزد بسیاری که ردای فیلسوفی را  نیز بر تن او برازنده می دانند، سخت دشوار و گران آمد.  موج اعتراض ها در پی سخنان او که ” خمینی باسواد ترین رهبر ایران از زمان هخامنشیان تا انقلاب اسلامی” است هنوز فرو ننشسته و  گمان نمی رود  حتا فراموشی نسبی آن نیز به حال و آینده او کمک کند. چنان گفتاری، بر او مهلک خواهد بود. می توان تصور کرد که سروش  با همین بیان  سراپا غلط و در نوع دروغی عظیم، کار خود را  یکسره کرده و به چاله ای افتاده که گمان برخاستن از آن ناممکن می نماید. پس لرزه های واکنشی رسانه های اجتماعی و اجتماع، چنان براو فرود آمده اند که پاسخ و توضیح او نیز چیزی از زهرگفته اش نخواهد کاست و لاجرم آتش گفته اش به  خود او باز می گردد و گشته است. آتشی مهلک.

او حالا می داند که دیگر در زمانه ای  نیست که بتواند با شعبده باری کلمات، گنجشک را رنگ کرده و بجای بلبل بفروشد. از هر نگاه،  سخنان عبدالکریم سروش، آن هم در این زمانه،  زمانه ای که رسانه های اجتماعی هر دقیقه و لحظه، گفتار و کردار بی خردانه رهبر “خردمندش” را بازپخش می کنند، بیش از هر چیز  یک خودکشی پرهیاهو به نظر می رسد.

متر و معیار سواد خمینی

به راستی  سواد و دانش رهبر محبوب سروش، اگر چنان باشد که او می گوید  به چه زمانه و دوره ای تعلق دارد.  در بهترین حالت  دانش و آگاهی خمینی به جهان قبل مدرن، و تنیده شده در  خرافات و اسطوره های مذهبی تشییع  است، که هیچ نسبتی با فهم مدرن سوادمندی ندارد. از نگاه  تاریخی و زمانبندی اجتماعی،  انقلاب مشروطه، نقطه پایان چنان ” علمی”  در ایران است در رودر رویی با  اجتماع و سیاست روز، وگرنه  به طور واقعی، افتضاح چنان علم و دانشی در نزد استادان نظری خمینی که در دو  شکست خفتبار ایران در جنگ با روسیه،  با فریفتن و به کشته دادن”عساکر” بیچاره،  بلایی بس جبران ناپذیر بر ایران  تحمیل کردند می باید معیار تاریخی  پایان چنان ” علمی” باشد.

مواجه با واقعیت جهان مدرن در پوشش سلاح جنگی و تاکتیک های پیشرفته جنگ، نه تنها لشکر اسلام شیعه متکی به خرافات مراجع که یاران امام زمان را در برابر کافران روس ها  روئین تن می دانستند، به خاک کشاند، که پایه های تولیدی چنان باوری را  با تشکیک جدی در حوزه دین و اجتماع مواجه ساخت.

اندیشه خمینی در واقع امر، به همان دوران تعلق دارد. اما  کوری تاریخی ما چنان پر دامنه است که سبب بازتولید فاجعه آفرینان می شود، چنانکه شیخ فضل الله نوری  و یاران او با  انقلاب مشروطه کرده اند. شیخ نوری نمونه ای ست که خمینی همواره از او به نیکی و بزگواری یاد کرده و از جهت نظری شاگرد او محسوب می شود. همان آخوند نوری که بزرگترین دشمن مدرنیته در مهم ترین مرحله ورود قانون مندانه اش  به ایران بود. خمینی دانش و خردش در بهترین حالت  وامدار شیخ نوری است. حال با چه متر و معیاری سروش شخصی را که هیچ نسبتی با جهان مدرن  ندارد، رهبر خردمندی در عصر مدرن می داند؟ سنجشی چنین،  سخت بی خردانه است.

چرا؟

چرا سروش وارد چنین مبحثی شده؟ او چه به عنوان سرباز خمینی، و  چه سردار او در عرصه فرهنگ و فلسفه، نقشی انکار ناپذیر در پیشبرد اهداف انقلاب  اسلامی و خواست رهبر آن در مسیر یک دست سازی و تحمیل ایدئولوژی شیعه  حکومتی با تمامی ابعاد توتالیتاریستی آن  داشته است. بسیاری را به زعم خود تشخیص داده که در چنان مسیری قرار ندارند و پیش دستی کرده و آن را  در انقلاب دوم یا  انقلاب فرهنگی، از کار در امور مختلف دانشگاهی تصفیه و  تسویه  اخراج   کرده و یا از کشور متواری ساخته و  در مواردی هم – شاید – به زندان کشانده  است. این چیزی است که تاریخ  این چند دهه با نوشته و فیلم به خوبی آن را در خاطر دارد. از او بعید نیست که با همین پیشینه، انقلاب ضد فرهنگ رهبر محبوبش را با هر هزینه ای بستاید و در مورد آگاهی و سواد او سخن سر دهد.

از هر منظر و نگاهی  او خود  را در نهایت شریک فاجعه انقلاب فرهنگی می داند و تاکنون نیز در هیچ جا در نکوهش آن و عملکردش سخنی نگفته است. بنابر این، گفتن این که خمینی باسوادترین رهبر در کل تاریخ ایران بوده سخنی هر چند  جنون آمیز است، اما  در این مرحله، برای او شجاعتی بزرگ و انتحاری شکوهمند  محسوب می شود. اما این جعالت تاریخی، این ضدیت با تاریخ چرا اکنون، چرا در این زمان رخ می دهد؟

خلاف تصور یکی از “نواندیشان دینی”رضا علیجانی (گویا نیوز)، سروش به خاطر”شیفتگی  و  علاقه” به خمینی  چنین نظری را صادر نکرده. سخنان او بر خلاف باور او و بسیاری دیگر، کاملا سیاسی و از جهتی با محاسبات سیاسی روز بیان شده است.

او و بسیاری دیگر که عموما با توپ اصلاح طلبی به بازی مشغولند، از سال گذشته با یک موضوع و گفتمان جدی که  پیش از آن گمان به جدی بودن آن نداشته اند، پی بردند. بهتر است بگوییم به طرز هولناکی با آن مواجه شده اند.

بازگشت پادشاهی! این مسئله  چه امکان پذیر باشد و چه نباشد،  خواب  بسیاری را  سخت پریشان کرده است. خوش خیالی اصلاحگری حکومتی که از باور رسمی آن بیش از یک ربع قرن گذشته و نتوانسته هیچ، هیچ دستاوردی  در حوزه جابجایی موارد قابل اصلاح به زعم آنان، به بار آورد (ممکن است باورمندان به اصلاحات دوره محمد خاتمی را  به طور ویژه آزادی نسبی روزنامه ها  را  مثال اصلاحگری و فضای باز بدانند ، که به وضوح بحث در این حد و میزان  نیست، بلکه موضوع اصلاح موانع مهم بازدانده سیاسی، دینی ، قومی و موارد مهم دیگر است)،  همه به ناکامی مطلق آن وقوف دارند.

در چنین موقعیتی  خوب یا بد، بر مردم راه شناخته شده  همان تجربه گذشته است. پذیرش چنان خواست و شعاری بر افرادی مثل سروش بس گرانبار است. از این رو به هر میزان، ضربه زدن بر باور عمومی که مردم، دوره شاه را  در قیاس با اکنون، هم چون یک رویای دوست داشتنی می دانند، و تبلیغ پیش رونده آن در فضای رسانه های اجتماعی فراگیرتر از پیش است، خود یک اقدام سیاسی است. اقدامی که  هیچ ابایی در ضدیت با تاریخ  و  جعل تاریخ با  بیان اسطوره رهبر باسواد – خمینی – ندارد.